به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم، مهمترین ویژگی کشورهای پادشاهی خلیجفارس این است که آنها جمهوری نیستند و لازم نیست با پارادوکسهای جمهوری در کشور، خودشان را وفق دهند. در این سیستمها مشروعیت سیاسی از روابط دیرینه سنتی، عشیرهای و اجتماعی گرفته میشود. نیاز و درخواست برای دموکراسی در این کشورها ناچیز است. از سوی دیگر جمعیت کم و منابع نفتی عظیم به دولت در این نظامهای سلطنتی کمک میکند تا دلارهای نفتی را در قالب «بستههای کمک معیشتی اقتصادی» به جامعه تزریق کرده و از آن طریق وفاداری مردم به خود را بخرند.
جدیدترین خبرها و تحلیلهای ایران و جهان را در کانال تلگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)
جدیدترین خبرها و تحلیلهای ایران و جهان را در کانال اینستاگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)
آغاز موج بیداری اسلامی
در همین زمینه انقلاب های عربی موجی بود که 10 سال قبل بیشتر کشورهای عربی را تحت تاثیر قرار داد. بیشتر، کشورهایی تحت تاثیر این موج قرار گرفتند که نظام جمهوری موروثی داشتند یا حداقل در لفظ از واژه جمهوری استفاده میکردند. تونس، مصر، لیبی و یمن همگی به عنوان جمهوریهای مردمی اداره میشدند.
در ژانویه و فوریه سال 2011 اعتراضات در تونس و مصر دست آخر به سقوط رژیم سیاسی در این دو کشور در شمال آفریقا ختم شد. نخستین جرقه های اعتراض در دسامبر 2010 در تونس با خودسوزی جوانی 26 ساله به نام «محمد بوعزیزی» زده شد. این خودسوزی منجر به جریانی اعتراضی فراگیر در تونس شد که رسانهها آن را با عنوان «انقلاب یاس» پوشش دادند. دولت تونس تلاش کرد تا این شورش را با به کار بردن زور و سرکوب در خیابانها آرام کند اما جریان مخالفتها به مراتب قویتر از نیروهای سرکوبگر بود. در نتیجه «زین العابدین بن علی» مجبور شد تونس را پس از 24 سال تکیه بر منصب ریاست جمهوری در ژانویه سال 2011 ترک کند. در دسامبر سال 2011 نخست وزیر و رئیسجمهوری که منتخب مردم بودند در تونس روی کار آمدند.
اواخر ژانویه سال 2011 این اعتراضات به مصر سرایت کرد و طی یک سال به لیبی و تونس و بحرین منتقل شد.
نقاط مشترک بیداری اسلامی در همه کشورهای عربی
این جریان در همه کشورهای عربی چند نقطه اشتراک مهم داشت:
-همه کشورهایی که در آنها انقلاب یا بیداری اتفاق افتاد، تحت حاکمیت رژیمهایی دیکتاتور (اعم از نظامی و غیرنظامی) بودند و در هیچ یک، مردم، در حاکمیت بر سرنوشت خود و تقسیم ثروت کشور، نقشی نداشتند.
-اکثر مردم در این کشورها، شهروندانی درجه دو و درجه سه محسوب می شدند و تنها عدۀ معدودی که اغلب نزدیک به نظام پادشاهی بودند موقعیت قابل قبولی داشتند. فقر و تنگدستی، عاملِ اصلی انقلاب نبود، بلکه عزت لگدمال شده، منشأ خیزش بود. به عنوان مثال، محمد بوعزیزی که به عنوان آغازگر انقلاب تونس به شمار میرود، سالها مانند سایر مردم، طعم فقر و نداری را چشیده بود اما دم بر نیاورده بود، اما وقتی یک پلیس به او کشیده زد، پایمال شدن عزت نفسش را تاب نیاورد و آتش به پیکر خود زد تا به نمادی برای آتش خشم مردم تونس تبدیل شود. در بحرین نیز، با وجود آنکه فقر و نداری به سبب سیاست طائفهای حاکمان، بر مردم چیره است، اما رهبران انقلابی که در 14 فوریه 2011، علیه آل خلیفه به پا خاستند، افرادی تنگدست نبودند.
-حاکمانی که در کشورهای آنان انقلاب به پا شد، به غرب و به ویژه به آمریکا و رژیم صهیونیستی وابسته بودند و حتی برخی از آنان (مصر، بحرین و تونس)، محرمانه با رژیم صهیونیستی رابطه داشتند و این دلیل دیگری است که ثابت میکند انقلاب در این کشورها، برای امور مادی نبود، بلکه برای بازیابی عزت و کرامت از دست رفته بود و از وجدان و فطرت ملتهای لگدکوب شده برمی خاست.
-همه حکامی که در برابر انقلاب ملت خود ایستادند، رژیم هایی متخاصم با اسلام، بیداری اسلامی و خیزش آزادی خواهی قومی و ملی داشتند و با توجه به سازمان یافته بودنِ اسلامِ سیاسی و بیداری اسلامی که نمونۀ آن پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به سال 1357 بود، حکام مستبدِ این کشورها، از تکرار این تجربه بیمناک بودند و به همین سبب، بیداری اسلامی و اسلام سیاسی را به عنوان هدف نخست خود در سرکوب مردم درنظر می گرفتند.
-سقوط رژیم های دیکتاتوری، سبب روی کار آمدن سازمانها و گروههای دارای رویکردهای اسلام سیاسی و بیداری اسلامی شد به این ترتیب، انقلابها در کشورهای عربی، رنگی اسلامی به خود گرفت و این مساله، در عین حال که نقطه قوت این انقلابها به شمار می رفت، کمینگاهی برای این انقلابها بود.
-غرب، نمی توانست موضعی آشکار در قبال این وقایع اتخاذ کند. دست نشانده های آنان، یکی پس از دیگری در حال سقوط بودند و آنان نمی توانستند در برابر خیزش میلیونی مردم کاری از پیش ببرند، چرا که آنها، سالها شعار دموکراسی، برابری، حقوق بشر و... سر داده بودند و اکنون، دموکراسی، اژدهایی شده بود که مارهای دست ساز آنان را می بلعید.
-برای مردم و انقلابیون ثابت شد که قدرت آن ها، بیش از قدرت حاکمان طغیانگر است، زیرا آتشِ خشم جمعیت مردمی، در چشم به هم زدنی هیمنه ساختگی حکام دیکتاتور در این کشورها را خاکستر کرد. رژیم زین العابدین بن علی در تونس و رژیم حسنی مبارک در مصر، در مدتی کمتر از یک ماه در 14 ژانویه و 11 فوریۀ سال 2011 از هم پاشیدند.
-همه انقلابهای بهار عربی یا بیداری اسلامی، مسالمت جویانه بود و از شیوههایی که ملت های جهان در اعتراض به کار می بردند، تعدی نمیکرد مگر در مواردی ناچیز که آن هم به سبب درگیر شدن عناصر حکومتِ مستبد با مردم و واکنش مردمی به آن ها شکل گرفت.
نقش مخرب آمریکا در تحریف انقلاب عربی
آمریکا همواره در دهههای گذشته تلاش میکرد تا برای بازسازی قدرت و نفوذش در منطقه با تکیه بر متحدان خود درجهان عرب به ویژه در مصر، اردن و عربستان از تشکیل خاورمیانه اسلامی که آن را مغایر با منافع منطقهای خود ارزیابی میکرد مقابله کند و جبهه ضد صهیونیستی در منطقه را که از ایران، سوریه، لبنان و حماس تشکیل میشد را متلاشی کند.
با شروع انقلابهای عربی در تونس و پس از آن مصر و حذف مهرههای آمریکایی و صهیونیستی یکی پس از دیگری از راس حکومتهای عربی در خاورمیانه شکست پروژه های صهیونیستی و آمریکایی بیش از پیش خود را به جهانیان و حتی خود آمریکا و اسرائیل نشان داد و ترس و نگرانی شدیدی را در آنها ایجاد کرد به گونه ای که از نظر بسیاری تحلیلگران آمریکا و اسرائیل بازندگان اصلی تحولات جهان عرب محسوب میشدند.
نوع مداخله آمریکا در خیزشهای هر یک از این کشورها متفاوت بوده و هدف اساسی آن، انحراف خیزش های مردمی و حفظ منافع خود در منطقه استراتژیک خاورمیانه بود. تلاش برای حفظ حکومت بحرین از طریق سرکوب انقلابیون، نفوذ در انقلاب مردم یمن و حفظ ساختار سیاسی قبلی و جایگزینی فرد مورد نظر خود به جای عبدالله صالح، مداخله نظامی در لیبی، جلوگیری از حضور پرقدرت اسلامگرایان در تونس و استفاده از بقایای رژیم گذشته مصر در ساختار فعلی این کشور از مهمترین اقدامات آمریکا در برخورد با انقلابهای اخیر خاورمیانه بوده است:
- آمریکا در مراحل اولیه انقلاب مردمی در مصر، ضمن باثبات خواندن کشور مصر، از حسنی مبارک دعوت کرد تا اصلاحات مورد نظر معترضان را انجام داده و از اقدامات خشونتآمیز علیه تظاهرکنندگان پرهیز نماید، اما پس از آنکه، امید خود را از ادامه حکومت مبارک از دست داد، تلاش نمود تا ضمن حفظ ساختار سیاسی قبلی، از انتقال قدرت به طنطاوی حمایت کند.
- حمایت از احزاب سکولار در انتخابات تونس، یکی از مهمترین مداخلههای آمریکا در جریان انقلاب این کشور بوده است.
- نوع مداخلهگری آمریکا در لیبی به صورت نظامی بوده است. لیبی یکی از مناطقی است که عناصر فراری داعش از سوریه به آنجا منتقل میشدند. این کشور بستر خوبی برای استقرار گروهکهای تروریستی داشت. می توان حدس زد که انتقال آنها به لیبی برای انجام حملاتشان در اروپا بوده است.
آمریکا و کشورهای حاشیه خلیج فارس فرصتی را برای حفتر فراهم کردند که به طور کامل بر دولت لیبی تسلط داشته باشد. آمریکا دارای نیروهایی هرچند محدود در طرابلس بود که اقدام به خروج این نیروهای از این منطقه کرد. ژنرال خلیفه حفتر پس از حرکت نیروهای خود به سمت طرابلس، اعلام کرد که آمریکا و هم پیمانانش این منطقه را تخلیه کردهاند.
- حمایت آشکار از سرکوب انقلابیون بحرین و موافقت با حضور نظامی عربستان سعودی و برخی کشورهای عربی حوزه خلیجفارس به منظور خاتمه جریان اعتراضهای مردمی، موضع اصلی آمریکا در مقابل قیامهای بحرین بود.
-در خصوص یمن نیز آمریکا، پس از قطع امید از انجام اصلاحات مورد نظر توسط صالح، به طور مخفیانه، سیاست خود را در قبال یمن تغییر داد و با کمک عربستان سعودی و شورای همکاری خلیجفارس، زمینه انتقال قدرت از دیکتاتور یمن به معاونش را فراهم کرد که جنگ ویرانگر یمن در 2015 را به دنبال داشت.
به طور کلی میتوان گفت که راهبرد اصلی مقامات ارشد واشنگتن، پس از شکست سیاست مهار جنبش و قیامهای مردمی در خاورمیانه عربی، بر هدایت و کنترل قیامهای مردمی با هدف روی کار آوردن رهبران همسو و یا دست کم، ممانعت از روی کار آمدن رهبران انقلابی و غربستیز تعلق گرفته بود. برای نمونه، باراک اوباما، رئیس جمهور وقت آمریکا و هیلاری کلینتون، وزیر خارجه دولت وی در واکنش به انقلاب مردم مصر مطرح نمودند که از راهبرد «دموکراسی هدایت شده» یا «دموکراسی کنترل شده» استفاده خواهند نمود. بدین معنا که آمریکا برقراری دموکراسی در مصر را زمانی خواهد پذیرفت که در چارچوب منفعت و امنیت ملی آمریکا باشد.
چالشهای عربستان در بیداری اسلامی اعراب
کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس به خصوص عربستان با توجه به ماهیت حکومتشان که حکومتهای موروثی و پادشاهی و مبتنی بر مشروعیت سنتی هستند، طبیعی بود که در مقابله با موج انقلاب و تحولاتی که در صدد ایجاد حکومتی با ماهیت تجدیدنظرطلبانه که مبتنی بر تغییر معادلات موجود باشد موضع گیری کنند. یکی از خواسته های اصلی انقلابیون در تونس، مصر، لیبی و دیگر کشورها، کنار رفتن دیکتاتورهایی بود که یا به نام رئیس جمهور و یا به نام پادشاه قدرت را در اختیار گرفته و حاضر به سهیم کردن دیگران در قدرت و گردش نخبگان نبودند. از این روست که یکی از اصلیترین خواسته معترضین اصلاحات سیاسی و انجام انتخابات دموکراتیک در کشور بوده و هست. بنابراین شیخ نشینهای حاشیه خلیج فارس و عربستان سعودی با توجه به مشابه بودن ساختارهای سیاسی، پایههای حکومت خود را در مقابل تحولات بهار عربی و تمایلات دموکراسی طلبانه و آزادی خواهانه مردم منطقه متزلزل یافته و در جهت مقابله با آن واکنش نشان دادند.
-ترس از ورود موج انقلاب عربی: در بحبوحه انقلاب عربی بررسی اوضاع داخلی عربستان سعودی نشان می داد که این کشور هم در معرض طوفانهای تغییر قرار دارد و نمیتواند استبداد کنونی را تحمل کند. سران آل سعود که مدعی بودند تخت حکومتی شان از تغییر و تحولات ناشی از بهار عربی مصون است با چالشهای بسیاری دست و پنجه نرم میکردند. فقر، بی عدالتی، اندیشه استبدادی و اختلاف در دستگاه حکومتی باعث شده بود که هر روز این کشور شاهد تظاهرات مردمی باشد که بخشی از این اعتراضها مذهبی بود. این اعتراضات عمدتاً در مناطق شیعه نشین قطیف، عوامیه و عموماً در شرق عربستان سعودی صورت میگرفت که با سرکوب گسترده مواجه شد و رژیم آل سعود در کشتار و بازداشت معترضان به کودکان و نوجوانان هم رحم نکرد. بخش دیگری از این اعتراضات سیاسی بود که در ریاض، جده، مکه و مدینه اتفاق افتاده است که بیشتر مربوط به بازداشتهای افراد است. این مسائل میتوانست پتانسیلی را ایجاد کند که قابلیت تبدیل به یک جریان سیاسی جامع داشته باشد که خطری برای رژیم سعودی محسوب میشد.
-تقابل مستقیم با انقلاب بحرین: خاندان سلطنتی حاکم بر بحرین و متحد نزدیک به سعودی، برای مقابله با اعتراضهایی که روز به روز گسترده تر میشد، درخواست کمک کرده بود. لذا سعودیها از همان آغاز اعتراضات مردم، خواستار سرکوب آن بودهاند. چرا که انقلاب مردم بحرین میتواند برای شیعیان عربستان نیز الهام بخش باشد. بخصوص که بعد از تشکیل دولت شیعی در عراق، عربستان این قیام را در چارچوب ژئوپلیتیک شیعه تفسیر میکند. مقامات عربستان با فرستادن نیروی نظامی به بحرین این خواسته خود را بیشتر نمایان کردند. از سوی دیگر مقامات سعودی تلاش میکردند تا با فرافکنی مسائل داخلی خود از انجام اصلاحات و ایجاد تغییرات در نظام سیاسی خود اجتناب ورزند.
-مداخله سیاسی در یمن و نتایج آن: آغاز بحران فراگیر یمن که با سقوط مبارک در مصر همراه شد، نگرانیهای گستردهای را در ریاض برانگیخت. سعودیها پس از سرکوب اعتراضات داخلی بحرین، باز هم در چهارچوب شورای همکاری،شروع به مداخله در امور داخلی یمن جهت سرکوب کردن انقلاب مردمی شد. محور سیاست سعودیها در یمن، برقراری ارتباطی قوی با رهبران اپوزیسیون یمن برای کنترل اوضاع آن کشور، پس از کنارهگیری عبدالله صالح بود . در واقع سعودیها با قدرتمندترین رهبران اپوزیسیون حزب اسلامگرای اصلاح ارتباط محکمی برقرار کردند که به دنبال این مداخلات جنگ خونین یمن را در سال 2015 به راه انداختند.
-پروژه تجزیه لیبی: در لیبی نیز همزمان با موج بهار عربی، جنگ داخلی بین قبایل و گروههای طرفدار اخوان المسلمین، سلفیها و....شکل گرفت و خبرهایی مبنی بر توافق چند کشور از جمله عربستان برای تجزیه لیبی شنیده شده بود. در این توافق صورت گرفته قرار بود که منطقه نفت خیز برقه به مصر داده شوند تا حکومت کودتا بتواند به درآمد بیشتری دست یابد.
نقش امارات در سرکوب انقلاب عربی
در مصر، امارات متحده عربی با اعلام حمایت از کودتای نظامی علیه رئیس جمهوری منتخب غیرنظامی، این کودتا را با بیش از هفت میلیارد دلار تثبیت کرد و تا حد زیادی اقتصاد مصر را با راه اندازی طرح های استراتژیک در دست گرفت و مصر را به تبعیت خود در آورد و برای انتقام از مردم مصر و انقلابشان در سد النهضه سرمایه گذاری کرد.
اما در یمن، امارات ابتدا با تشکیل شبه نظامیان مسلح در جنوب این کشور شورشی را علیه دولت مستعفی به راه انداخت و با ترور رهبران، سیاستمداران و نخبگان یمنی، عملا آینده این کشور را به چالش کشید. ابوظبی هم اکنون نیز با حمایت نظامی، سیاسی و رسانهای از شورای انتقالی جدایی طلب در یمن به دنبال تحقق اصلی ترین هدف خود یعنی تقسیم این کشور است.
در سودان نیز امارات در آغاز انقلاب از «عمر البشیر» رییس جمهوری مخلوع سودان حمایت کرد و چندی نگذشت که برای تکرار تجربه مصر در این کشور گام برداشت و با حمایت از دولت چیگرا نظامیان را بر سرکار آورد تا در مقابل از غارت منابع طلای این کشور توسط ابوظبی چشم پوشی کنند.
چه بسا کشور سودان که مشرف به دریای سرخ است و در همسایگی اتیوپی قرار دارد، بهترین گزینه برای تحقق نقشه راه مورد نظر امارات باشد ولی کشور لیبی که واقع در منطقه مدیترانه است از دخالتهای امارات بی بهره نماند. امارات با بازگرداندن ژنرال بازنشسته لیبی از آمریکا و حمایت 10 میلیارد دلاری از او برای براندازی انقلاب گام برداشت و برای تحقق این ماموریت مزدورانی از فرانسه، سودان و چاد در اختیار او گذاشت.
در این میان تونس نیز از دخالت های امارات بی نصیب نبود. نقشه امارات برای پایان دادن به انقلاب مردم تونس هم اکنون نیز در جریان است.
در سوریه نیز حضور امنیتی امارات قوی بود. ابوظبی توانست با توجه به شرایط مالی گروههای افراطی در میان آنها رخنه کند و آنها را علیه یکدیگر بشوراند. در واقع میتوان گفت امارات با پول خود سوریها در کشته شدن حدود نیم میلیون نفر، زخمی شدن یک میلیون سوری و آوارگی حدود 6 میلیون تن از آنان نقش داشت.
آغاز موج جدید انقلاب عربی
از اواسط سال 2019 کشورهای خاورمیانه و خلیجفارس بار دیگر شاهد موج جدیدی از اعتراضها و درخواستها بودند. در نتیجه مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فساد بار دیگر مردم در عراق، لبنان، سودان، الجزیره، اردن و مصر به خیابان ها آمدند. در الجزایر، سودان و اخیرا در لبنان مهمترین درخواست و اعتراض مردم در نتیجه آشفتگیهای سیاسی و شکاف در داشتن برخی امتیازهای شهروندی به وجود آمد.
به گفته «مروان معاشر» معاون مطالعات بخش خاورمیانه بنیاد «کارنگی» و نویسنده کتاب «دومین بیداری عربی و مبارزه برای چندجانبه گرایی»، تمرکز موج جدید همچنان روی همان خواستههای اولیه موج اول بیداری عربی قرار گرفته است. اما معترضها این بار از اشتباهات خود درس گرفتهاند و برای دستیابی به تغییرات واقعی رنگ و بوی پایدارتری به اعتراضات خود دادهاند.
مقدمهچینی برای خیزش جدید ملتهای عربی پس از سازش رژیمهای دیکتاتوری با صهیونیستها
اما در دوره اخیر و همزمان با حرکت عادیسازی کشورهای عربی به ویژه در منطقه خلیج فارس با رژیم صهیونیستی که با اعتراضات و خشم گسترده مردمی همراه است و پویشهای ملی که در داخل و خارج از این کشورها ضد نظام آنها به راه افتاده، مقدمهچینی برای موج تازه بیداری اسلامی در قالب استراتژی و اهداف جدیدتر احساس میشود. ملتهای عربی که از دهههای گذشته تاکنون ضربات بیشماری از مداخلههای آمریکا و رژیم صهیونیستی در منطقه عربی و ضعف نظامهای پادشاهی و دیکتاتوری خود دریافت کردهاند، اکنون خود را در معرض تهدید سلطه کامل آمریکاییها و صهیونیستها میبینند. بنابراین اگر موج اول انقلاب عربی در اعتراض به فساد و اوضاع سخت معیشتی و با هدف دستیابی به حقوق طبیعی ملتها آغاز شد، اکنون همین مردم هویت و سرزمینشان را در خطر میبینند.
اعتراضات مردمی سال گذشته که در سراسر منطقه عربی با هدف بهبود اوضاع معیشتی انجام شد-هرچند که همانند دوره گذشته با ورود و تحریک بازیگران خارجی به ویژه محور آمریکایی-سعودی-صهیونیستی بعضا منحرف شد، و نیز خیزشهای ملی عربی در رد توافقهای صلح با رژیم اشغالگر صهیونیستی نشان میدهد که روحیه بیداری و انقلاب در جوامع عربی از میان نرفته و هر زمان که این ملتها در معرض استعمار و استبداد قرار بگیرند، فعال میشود. اما این بار مردم جهان عرب با بهرهگیری از تجربههایی که مسیر انقلابشان را در ده سال گذشته به انحراف و ناکامی کشاند، میتوانند نتیجه متفاوتی رقم بزنند.
انتهای پیام/