به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، چند سالی بیشتر از خاطره عکس غریب وداع خانواده شهید فاطمیون بر سر تابوت شهید و داستانهایش نمیگذرد که یک تصویر غمگین دیگر بر صفحات مجازی از سرنوشت غمبار خانواده ایثارگران فاطمیون نقش بسته است. سنگ قبری از یک جانباز مدافع حرم که تنها یک زائر دارد. و آن هم فرزندش است. این تصویر که بار دیگر داغ غربت جانبازان و شهدای فاطمیون را تازه کرده است، سؤالات زیادی را در اذهان عمومی مطرح کرد. اینکه چرا یک مجاهد فاطمیون دور از سایر همرزمانش، دور از سایر اموات و در فضایی غریب به خاک سپرده شده است.
اما این قبر غریب متعلق به چه کسی است؟ «سید احمد سادات» از نخستین رزمندگانی بود که با شروع بحران در سوریه خود را از منطقه اشتهارد کرج به جمع نیروهای محور مقاومت رساند و سالها در خطوط مقدم علیه تکفیریها مجاهدت کرد. او یکی از بهترین نیروها در تخصص ادوات بود که مسئولیت این یگان را در تیپ حضرت ابالفضل العباس(ع) سالها عهده دار بود. او سال 1352 در افغانستان متولد شد. وقتی 7 ساله بود به همراه خانواده وارد ایران شده و در روستای تنکمان هشتگرد ساکن شد. سال 1367 ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد. از دوران کودکی در کورهپزخانهها شروع به کار کرد.
بعد از اینکه بزرگتر شد، مشغول کشاورزی شد و یکی از کشاورزان نمونه استان البرز شناخته شد. البته در فصولی که کار کشاورزی پایان مییافت به کار ساختمانی مشغول بود. اما خیلی زود وقتی ندای ناامنی مردم بیدفاع سوریه و حمله تکفیریها به حرم اهل بیت(ع) را شنید، شغل خود را رها کرد و همچون بسیاری از مردم غیور افغانستانی راهی جهاد شد. او در ماه مبارک رمضان امسال مصادف با اردیبهشت ماه 1400 دعوت حق را لبیک گفت و به میهمانی خدا رفت. فرزند این مدافع حرم فاطمیون در گفتوگو با تسنیم بیشتر از پدر میگوید که در ادامه میآید:
* تسنیم: چه چیزی باعث شد که پدر راهی سوریه شود؟
اوایل جنگ در سوریه بعد از اینکه از اعزام برادر کوچکش سید قاسم به سوریه مطلع شد، دلش هوای حضور در میان مدافعان حرم را داشت. از خواهرش سؤال کرد که چگونه سیدقاسم راهی سوریه شده است. بعد از چند روز به مشهد رفته و به گروه 11 فاطمیون که تازه تاسیس شده بود، پیوست و تا فروردین 1400 با همین گروه در سوریه مشغول جهاد بود.
* تسنیم: پس برادرش زودتر راهی این مسیر شده بود؟
بله؛ سید قاسم برادر کوچکتر پدرم بود که سال 93 به همراه سردار شهید ابوحامد یعنی فرمانده فاطمیون در تل قرین به شهادت رسید.
* تسنیم: سید احمد سادات چگونه مجروح شد؟
سالها به صورت مستمر در سوریه حضور داشت و چند بار هم مجروح شد. یکسال پس از شهادت عمویم (سید قاسم) یعنی سال 94 پدر و برادرم داخل ماشین بودند که موشک کورنت به ماشین اصابت کرد و هر دو مجروح شدند. بعد از همین مجروحیت بود که نفس تنگیهای بابا شروع شد. هربار که از سوریه برمیگشت به بیمارستان میرفتیم و با دستگاه کمک تنفسی و داروهای مختلف تحت درمان قرار میگرفت.
* تسنیم: همان موقع درصد جانبازی گرفت؟
پدر هیچوقت دنبال کارهای جانبازیاش نرفت. به قول خودش برای این چیزها به جبهه سوریه نرفته بود. آنهایی که پدرم را میشناسند، میدانند آنقدر مخلص بود که اجر جهادش را ضایع نمیکرد. بعد از گذشت دو سال از مجروحیت تنها به دلیل درخواست فرماندهاش اقدام به ثبت مجروحیت کرد که آن هم با توجه به بهبود وضعیتش 10 درصد جانبازی برایش لحاظ شد.
* تسنیم: با این تفاسیر کسی ایشان را با عنوان جانباز میشناخت؟
بله؛ بعد از مجروحیت پدرم تقریبا تمام مسئولان سپاه و سایر بزرگان شهر اشتهارد به عیادت پدر آمدند و بحث جهاد چند ساله ایشان در سوریه برای همه از جمله مسئولان شهر محرز شده بود. همه میدانستند او جانباز و مجاهد است. در مساجدی که برای نماز زیاد مراجعه میکرد از او میخواستند تا از خاطرات سوریه بگوید و از حاج قاسم صحبت کند. بابا برایشان حرف میزد و از اتباع مظلوم افغانستان هم میگفت.
* تسنیم: از روزهای آخر حیاتش بگویید. چه اتفاقی افتاد؟
11 فروردین امسال از سوریه برگشت و به خانه همه بچههایش سر زد. صبح ها معمولا پیادهروی و ورزش در فضای باز میکرد و بعد از آن با دو نان گرم راهی خانه میشد. 24 فروردین قرار بود بازهم به منطقه برگردد که از پرواز جا ماند. به من زنگ زد. کمی ناراحت بود. وقتی رسید خانه حالش خوب بود ولی چون بابا چند سال اخر عمرش مشکل تنگی نفس داشت و از اسپری استفاده میکرد. به خسخس سینهاش عادت کرده بودیم. گاهی هم او را برای بررسی و معاینه به بیمارستان میبردیم. این بار حس کردیم خسخس سینهاش زیاد شده است. به او اصرار کردم که بریم بیمارستان. ممانعت کرد و گفت: «نه پسرم در دمشق به دکتر مراجعه میکنم. با پزشکان آنجا رفیق شدهام. خیلیهایشان درد من را میشناسند. اینجا وضعیت بیمارستانها به خاطر کرونا زیاد جالب نیست و شلوغ شده است.»
چند مرتبه هم من و هم مادر اصرار کردیم اما فایدهای نداشت. یادم هست روز جمعه از مادرم پرسید خانم فردا چند شنبه است؟ مادر که گفت شنبه، بابا گفت: «خدا را شکر. انشاءالله دوشنبه میروم برای اعزام.» دلش بدجور هوای حرم بی بی زینب(س) را داشت، همیشه اگر حالش بد میشد یا مشکلی برای خود و اطرافیانش پیش میآمد، توسل به حضرت زینب(س) میکرد.
روز شنبه 28 فرودین با اینکه ماه رمضان بود، مادرم برای اینکه بابا کمی کسالت داشت برایش صبحانه آماده کرد و بابا خیلی طبیعی صبحانه را میل کرد اما بعد از چند دقیقه دیدم نفس کشیدنش سخت شده و حالت ضعف بر او تسلط پیدا کرده است. زنگ زدم بیمارستان که آمبولانس بفرستند که متأسفانه کسی پاسخ نداد. چند مرتبه تلاش کردم و در نهایت زنگ زدم به یکی از دوستانم که با ماشین بیاید تا پدرم را ببریم. زیر بغل بابا را گرفتیم و بردیم. اما کنار ماشین بیهوش شد. در بیمارستان هم علائم حیاتی داشت تا اینکه بعد از نیم ساعت خبر شهادتش را به ما دادند.
* تسنیم: ماجرای اختلاف بر سر مسئله تدفین چگونه پیش آمد؟
وقتی بابا در بیمارستان از دنیا رفت، بنیاد شهید گفت شهادتش برای ما محرز نیست و باید جواب پزشکی قانونی بیاید تا در مورد پروندهاش اظهار نظر کنیم. دریافت نظر نهایی مدتی طول میکشید. درخواست دادیم قطعه صالحین دفن بشود که با آن هم مخالفت کردند و گفتند قطعه صالحین مختص والدین شهدا و جانبازان 50 تا 70 درصد است.
در آن روزها و ساعتها ما بودیم و تنهایی. کسی کنارمان نبود که کمکمان کند. رفتیم با هیأت امنای یکی از مساجد صحبت کردیم که پدر را در قبرستان عمومی اشتهارد که قبلا هم بسیاری از اتباع افغانستانی آنجا دفن بودند به خاک بسپاریم. جواز دفن را از شهرداری برای دفن در آرامستان عمومی شهر گرفتیم. طبق همین مجوز دوستان اقدام به حفر قبر کردند. تعدادی هم از دوستان پاسدار و امام جمعه در جریان امر بودند و به ما اطمینان خاطر دادند که با دفن پدر در آنجا مشکلی پیش نخواهد آمد. اما تعدادی از مردم در قبرستان تجمع کردند و مانع دفن پدرم شدند. حرفها و توهینهای بسیاری به پیکر پدرم شد و نهایتاً مجبور شدیم پیکر پدرم را در بیابانهای خارج از شهر اشتهارد به خاک بسپاریم.
* تسنیم: شما که جواز دفن داشتید. چرا مسئولان از شما حمایت نکردند؟
رئیس بنیاد شهید اشتهارد تنها کسی بود که آن روز کنار ما بود و هرچه صحبت کرد حرفش به جایی نرسید. حتی چندین بار هم با برخی مسئولان تماس گرفت اما نتیجه نداشت. برخلاف داشتن مجوز به دلیل تبعیضها و کم توجهیهایی که صورت گرفت ما نتوانستیم پدرم را که سالها در سوریه مبارزه کرده و در این راه مجروح شده بود را حتی در آرامستان به خاک بسپاریم. او را نه در گلزار شهدا و نه آرامستان عمومی شهر بلکه در بیابان های خارج از شهر دفن کردیم. ما انتظار داشتیم مسؤلینی که لحظه آخر به ما ملحق شدند لااقل کمی از این نوع رفتار و مظلومیت پدرم متأثر باشند یا جلوی خاکسپاری در بیابان را بگیرند اما تنها تسلیت گفتند و رفتند.
* تسنیم: از این نوع رفتار برخی از مردم اشتهارد و بی توجهی مسؤلین قبلا هم وجود داشته است؟
بله تقریباً از سال 1395 به بعد این نوع رفتار و تبعیضهایی که با اتباع افغانستانی صورت گرفت وجود داشت. مادر یکی از دوستانم سال قبل از دنیا رفت و لحظه خاکسپاری بازهم افرادی آمدند و مانع تدفینش شدند. توهین کردند و ناسزا گفتند و این خانواده هم مجبور شدند مادرشان را در همان بیابانهای خارج شهر دفن کنند.
انتهای پیام/