به گزارش مشرق، حافظه تاریخی و مشترک ایرانیان با وقایع دهه شصت و روزهای تاریک جنگ تحمیلی آشناست. روزهایی که به قیمت جان عزیزان بیشماری به شب رسید. مادران زیادی را چشمانتظار گذاشت و داغ پسران را به دل و جان پدرانشان گذاشت. هر ملتی که روزگاری درگیر جنگ و دفاع از خود بوده، پس از گذراندن دوران سخت جنگ، سعی کرده است آثار و ارزشهای خود را در قالب هنر حفظ کند. ازاینرو، با اینکه از آخرین روز جنگجهانی دوم سالهای زیادی میگذرد اما پُرتکرارترین موضوع در سینما و ادبیات غرب، همین سوژه است و حتی با گذشت بیش از ۶۰ سال از پایان آن، همچنان در کانون توجه هنرمندان قرار دارد. دفاع مقدس برای سینما و ادبیات فارسی چنین نقشی دارد و جدای از تمامی جنگها مایه معنوی آن به آثار هنری جان میدهد. حوزه ادبیات داستانی هر کشور سرشار از اتفاقات سربسته و روزهای نگویی است که در بطن زندگی مردم رخ داده است.
زنان هم عضوی جداناپذیر از جنگ هشتساله بودند و ادبیات داستانی توانسته کتابهای درخورتوجهی را برای معرفی حامیان بیچون و چرای رزمندگان، خواه در قامت مادر و همسر، خواه در قامت پزشک و پرستار و خواه در لباس یک جنگجو در جامعه عرضه کند. چندسالی است که بازار خاطرهنویسی داغ است و طرفداران نسبتا زیادی در میان کتابخوانان پیدا کرده است. در این بین، خاطراتی که مربوط به وقایع دفاع مقدس است و از زبان زنان نوشته یا گفته شده، از جذابیت بالایی برخوردار است. روایت دلتنگی، دلهره، نبرد، شکست و پیروزی با نگاهی زنانه به معرکهای که بسیاری گمان میکنند رنگ مردانه دارد، میتواند توجه چندانی را به خود جلب کند. ماندگاری اتفاقات سالهای دهه شصت، تا بخش زیادی مدیون ادبیات داستانی و نمایشی است. هنر بستر مناسبتی برای انتقال تجربیات به نسلهای بعدی است و شکل بیان مناسب و هنرمندانه از یک اتفاق میتواند تا همیشه در ذهن مخاطب جای خود را حفظ کند. بنابراین در ادامه به معرفی برخی کتابها میپردازیم که مربوط به حضور زنان در جنگ است. حضوری که شکلهای گوناگونی ممکن است به خود بگیرد؛ اما روایتی زنانه دارد.
دا
سیدهاعظم حسینی در کتاب خاطرهانگیز «دا» خاطراتی پرفرازونشیب از روزهای آغازین حمله بعثیها به خرمشهر را روایت میکند؛ حوادثی پر از گره و دلهره از حضور زنان و دختران جوان و در میانه جنگی که مردان شروعش را رقم زدند. جزئینگری راوی و نویسنده یکی از ویژگیهای اصلی این کتاب است. همین جزئینگریها، صحنههای وقوع حوادث را بسیار زنده کرده و خواننده را به آن زمان میبرد. کتاب دا محصول هفت سال ثبت و ویرایش خاطرات سیدهزهرا حسینی است که موردتوجه جدی و تحسین مقاممعظمرهبری نیز قرار گرفت. دا، در زبان کردی و لری به معنی مادر است و در این کتاب که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده، حسینی تلاش کرده روایت زنانه خود را که یکی از کردهای پهله زرینآباد استان ایلام است به تصویر بکشد و با انتخاب «دا» بهعنوان کتاب هم سعی کرده به موضوع مقاومت مادران ایرانی در طول جنگ ایران و عراق بپردازد.
اما دا تنها نمونه موفق روایتهای زنانه از جنگ نیست در کنار همه روایتهای چهره زنان در جنگ که معمولا در واسطه با روی مردانه جنگ یعنی همسر یا مادر شهید به تصویر کشیده شده است. در برشی از این کتاب میخوانیم: «از کنار قبور شهدای گمنام که رد شدیم، نگاهشان کردم. این چند روز چقدر گمنام به خاک سپرده بودیم. از رویشان شرمنده بودم. به خودم گفتم: «حداقل ما چند نفر موقع دفن بابا دور و برش هستیم، ولی اینا چی؟ ما حتی اسمشون رو هم نمیدونستیم که روی قبرشون بنویسیم.» وقتی سر مزار رسیدیم، پیکر بابا را زمین گذاشتند. دا که چشمش به قبر افتاد، انگار تمام امیدش ناامید شده باشد، یا به قول خودش خانهخراب شده باشد، کنار مزار افتاد. خاکها را برمیداشت و روی سرش میریخت و میگفت: حِرَگِتْ گَلبی ابوعلی. (قلبم رو سوزوندی ابوعلی.) با این یتیما چه کنم؟»
دختر شینا
«دختر شینا» کتاب دیگری است که توانسته چهره خوب و نسبتا موفقی در این حوزه از خود نشان بدهد. این کتاب روایت زندگی قدمخیر محمدیکنعان، همسر سردار شهید حاجستار ابراهیمی است که به قلم مهناز ضرابیزاده نوشته و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. قدمخیر زنی است که در دوری همسرش و بهتنهایی بار مسئولیت خانه و تربیت فرزندان را به دوش میکشد. دختر شینا وقتی بار سنگین زندگی مشترک را همراه پنج فرزند که در لحظه تولد هیچکدام، شوهرش را در کنار خود نداشت، بهتنهایی بر دوش میکشید، میتوانست به هرگونه اعتراض و ناسازگاری روی بیاورد؛ اما روابط بیریایی که بین دو شخصیت اصلی دختر شینا، یعنی شهید «ستار (صمد) ابراهیمیهژیر» و همسرش برقرار است، یکی از عوامل دلچسب بودن اثر است که با بیان ساده و بدون سانسور نویسنده همراه شده است؛ چیزی که گاهی شاهد نادیدهگرفتن آن در دیگر آثار مذهبی هستیم.
در بخشی از این کتاب آمده: «داشتم از پلههای بلند و بسیاری که از ایوان آغاز میشد و به حیاط ختم میشد، پایین میآمدم که یک دفعه پسر جوانی روبهرویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را میشنیدم که داشت از سینهام خارج میزد. آنقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یکنفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب میکشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بودم، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او بسیار راحت و خودمانی بودم. او از همه زنبرادرهایم به من نزدیکتر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسرندیده!»»
از چندهلا تا جنگ
کتاب «از چندهلا تا جنگ»، خاطرات شمسی سبحانی با تدوین گلستان جعفریان در انتشارات سوره مهر است. این کتاب بخش اندکی از خاطرات هشتساله دفاع مقدس و ایثارگری زنان ایرانی است که دوشبهدوش مردان از مملکت و کشور خود دفاع کردند. راوی در کتاب خاطراتی توام با امید و تلخی و سایهروشنهایی از دوران کودکی، مبارزات انقلابی، دوران آموزش امدادگری در بیمارستان و حضور خود در مناطق جنگی جنوب را نقل میکند. از آغاز جوانیاش میگوید که به جریان مبارزان انقلاب پیوست و در تظاهرات و پخش اعلامیه و مبارزه با رژیم شاه فعالیت داشت، پس از پیروزی انقلاب و آموزش دورههای امداد و نظامی و تبلیغاتی، وارد سپاه میشود، سپس به مناطق ناآرام و پرهیاهوی کردستان اعزام میشود. راوی در بیمارستانهای سنندج و کرمانشاه و گروههای امداد مناطق پرخطر انجام وظیفه میکند.
پس از آن، با آغاز جنگ تحمیلی به اهواز و اندیمشک میرود و در بیمارستانهای این شهرها به کمک مجروحان میشتابد و درواقع از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران تا اواخر سال ۱۳۶۴ در مناطق جنگی جنوب، نیروی داوطلبی بود که به امدادرسانی مجروحان جنگی میپرداخت. اینکه یک زن خاطرات یک پرستار جنگ را از نوجوانی تا دوران هشت سال دفاع مقدس تدوین میکند، باعث میشود فضای زنان در جایجای کتاب احساس شود. این امر کتاب را خواندنی میکند. مجموعه این خاطرات داستانی و جذاب بهسادگی بیان شده و نویسنده در آن از زیادهگویی پرهیز کرده است. «از چندهلا تا جنگ» بازگویی جریان دوستیها و رفاقتها و ارتباط بین پرستاران همچنین ارتباط آنها با رزمندگان، غمها، شادیها، تحولات و ازدواج آنها در جبهههای جنگ تحمیلی است.
من زندهام
این کتاب در حوزه اسارت و بخشی از خاطرات نانوشته 4 بانوی اسیر ایرانی به نگارش درآمده تا پاسخگوی بسیاری از سوالات بدون پاسخ در حوزه اسارت بانوان ایرانی در زندانهای رژیم بعثی در دوران هشت سال دفاع مقدس باشد. سی و چند روز بیشتر از حمله رژیم بعث به ایران نگذشته بود که چهار نفر از دختران امام خمینی به دست نامحرمان اسیر شدند! «بناتالخمینی» عنوانی بود که سربازان صدام به چهار بانوی امدادگر ایرانی داده بودند. بعثیها اول که ماشینشان را محاصره میکنند، از خوشحالی پایکوبی میکنند و پشت بیسیم به فرماندهانشان اعلام میکنند که دختران خمینی را گرفتیم! بعدتر برخی دیگر از افسران بازجو به این بانوان غیرنظامی میگویند از نظر ما شما ژنرالهای ایرانی هستید. عنوان کتاب که روی جلد چاپ شده، دستخط معصومه آباد است. آن روز که برای فرار از بیخبری مفقودالاثری برای خانوادهاش یا هرکسی که میتوانست فارسی بخواند، نوشته بود: «من زندهام. معصومه آباد.» نویسنده از کودکی خود و دورهای شروع به نوشتن میکند که اولین تصاویر و خاطرات را در ذهن دارد. دو فصل ابتدایی کودکی و نوجوانی شاید حجم کتاب را افزوده باشد، اما اینقدر هست که مخاطب با شخصیت نویسنده خوب آشنا میشود. هرچه باشد، او یک نیروی مردمی داوطلب بوده است و برای او خانه و کودکیاش اهمیت مضاعفی دارد. «من زندهام» کتابی زیبا و خواندنی است. معصومه آباد بههمراه شمسی بهرامی، فاطمه ناهیدی و حلیمه آزموده در یک قفس زندانی بودند.
چهار نفر با تفکرات و سلایق مختلف که همراهی چهار ساله، آنان را در مقابل همهچیز همدل و همزبان کرد. حتی اتهامشان نیز شبیه هم بود: عشق به امام و انقلاب و جمهوری اسلامی. همچنین رهبر معظم انقلاب بر این کتاب تقریظی نگاشتهاند. در برشی از متن کتاب میخوانیم: «وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند که چرا جا باز میکنید و روی دست و پای هم نشستهاید؟ و با اسلحههایشان برادرها را از هم دور میکردند. نگاههای چندشآور و کشدارشان از روی ما برداشته نمیشد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سیبیلهای پرپشت و با لهجه غلیظ آبادانی، جواد [مترجم ایرانی عراقیها] را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم، راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن! رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من میگن اسمالیخی، بچه آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خطخطیه، هر خطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و باغیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سیبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت ما به سیبیلمون قسم میخوریم. چشمی که ندونه به مردم چطور نگاه کنه، مستحق کور شدنه. وقتی شما زنها رو به اسارت میگیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده... .»
فرنگیس
«فرنگیس» شامل خاطرات فرنگیس حیدرپور متولد سال 1341 در روستای اوازین است. این کتاب نمونهای دیگر از کتابهای موفق نمایش تصویر زن در جنگ است و به قلم مهناز فتاحی نوشته شده و روایتگر خاطرات فرنگیس حیدرپور است. کتاب فرنگیس به مدد متن شیوا و روانش توانست برگزیده جایزه کتاب سال دفاع مقدس شود. فرنگیس زنی است که تندیس تبر به دستش در شهر کرمانشاه برای بسیاری آشناست و حالا با کتابش علاوهبر اسم، رسم و راهش هم ماندگار شده است. وی در سال 1359 پس از حمله عراق به روستای اوازین وقتی مردم به درههای اطراف فرار میکنند 18 سال داشت.
شبهنگام همراه برادر و پدرش جهت تهیه غذا به روستا بازمیگردند؛ اما در طول راه پدر و برادر فرنگیس ضمن درگیری با عوامل عراقی کشته میشوند و فرنگیس در پی برخورد با دو سرباز عراقی بدون داشتن سلاح گرم، با تبر پدرش با سربازان درگیر شده، یکی را کشته و دیگری را با تمام تجهیزات جنگی اسیر میکند و به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میدهد. در بخشی از این کتاب آمده است: «وقتی به کوه برگشتم، هنوز مادرم و لیلا با ناراحتی به من نگاه میکردند. با خودم گفتم: «اشکال ندارد. بالاخره میفهمند کار من درست بوده.» آوهزین دست عراقیها بود و زنها مرتب از هم میپرسیدند چه کنیم؟ برویم عقب یا بمانیم؟ یکبار که حرف و حدیثها بالا گرفت، با تندی گفتم: «عقب نمیرویم. همینجا میمانیم. نیروهای خودی بالاخره روستا را آزاد میکنند و به روستا برمیگردیم. باید تحمل کنیم. زیاد طول نمیکشد، فوقش دو سه روز.»
دختران ا.پی.دی
این کتاب که به قلم لیلا محمدی و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است روایتگر خاطرات مینا کمایی از دختران شجاع آبادان بود که پس از شروع جنگ تحمیلی بهرغم ناامنی شهر، در آبادانی که زیر آتش توپ و خمپاره بود، ماند و بههمراه تعدادی از دوستانش کار امدادرسانی به مجروحان را انجام داد؛ او و همراهانش خطر را به جان خریدند تا به دیگران کمک کنند و مایه دلگرمی باشند.مینا کمایی در این کتاب خاطرات خود را بازگو کرده است و خواننده را به روزهای آغاز تجاوز رژیم بعث عراق به ایران اسلامی میبرد.
خاطراتی از دوران کودکی، زمان تحصیل در مدرسه و پیروزی انقلاب اسلامی، فعالیت طرفداران گروه خلق عرب برای تصاحب خرمشهر، عضویت در جبهه حزباللّه در مدرسه، پس از پیروزی انقلاب اسلامی و رویارویی با گروههای مجاهدین خلق (منافقین)، خلق عرب و کمونیستها، شرکت در کلاسهای مختلف عقیدتی و سخنرانیهای مذهبی، به شهادت رسیدن خواهر نوجوان راوی توسط منافقین در اصفهان، دیدار با امام خمینی(ره)، پذیرایی از خانواده شهدا در هتل بهبهان، انفجار انبار دارویی بیمارستان نفت توسط عراقیها و وضعیت شهر خرمشهر پس از آزادی، عمده موارد مطرحشده در این خاطرات است. در بخشی از این کتاب آمده است: «آب تا زانوهایمان میرسید. از داخل آن گوشماهی جمع میکردیم و به هم نشان میدادیم. وقتی کف حیاط حسابی خنک شد از بازی خسته شده بودیم. پارچههای بین درزها را برداشتیم. آب با فشار به کوچه رفت. بچههای کوچه پشت در جمع شده بودند تا پای خود را با آب بشویند. خوشحال بودیم که کف حیاط مثل هر روز، برای خواب شب خنک شده است.»
مهاجر سرزمین آفتاب
کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»، اثر حمید حسام و مسعود امیرخانی که روایت خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بایی)، تنها مادر شهید ژاپنی در ایران است. وی تنها مادر شهید است که اصالتی ژاپنی دارد و فرزند شهیدش جوان نوزده سالهای بود که هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای زیادی داشت و هم در زمان جنگ تحمیلی با وجود سن کم، راهی جبههها شد تا از اسلام و ایران دفاع کند که در عملیات والفجر یک، در منطقه فکه به شهادت رسید. این زن پرتلاش که الان در 82سالگی به سر میبرد تا قبل از ازدواج در ژاپن و طبق آداب و رسوم و دین و آیین آنجا زندگی میکرد و پس از ازدواج با آقای اسدالله بابایی، زندگیاش دچار تغییر و تحولات زیادی میشود. حمید حسام در این کتاب، خاطرات زندگی این زن خاص را به رشته تحریر درآورده است؛ خاطراتی از زمان کودکی او و اتفاقاتی که برای آنها در شهر و کشورشان روی داده است تا نحوه ازدواج و مسلمانشدنش، ورودش به ایران، نقش و فعالیتهایش و همسرش در اتفاقات سیاسی و تاریخی آن دورههای حساس.
در این کتاب همگام با روزهای زندگی این زن ژاپنی و آشنایی با اعتقاداتش، بهطور فشرده و جذاب، تاریخ کشورمان از منظر فردی غیرایرانی نیز بیان میشود. حمید حسام اظهار داشته که نحوه آشنایی او با این مادر شهید طی سفری بود که بههمراه تعدادی از جانبازان کشور جهت شرکت در مراسم سالگرد بمباران اتمی شهر هیروشیمای ژاپن داشته و «کونیکو یامامورا» بهعنوان مترجم، صحبتهای جانبازان شیمیایی ایران و بازماندگان بمباران اتمی ژاپن را برای هم ترجمه کرده است. این نویسنده در سفر چنان مشتاق شنیدن داستان زندگی او شد که برای نوشتن خاطراتش، هفت سال با او مصاحبت کرد تا درک بهتری از دنیای درونی این بانو پیدا کند. کونیکو یامامورا که تا 21سالگیاش تحت آموزههای بودا پرورش یافته بود، آشنایی خود را با همسر مسلمانش، یک نقطهعطف میداند؛ نقطهای که همهچیز بعد از آن تغییر کرد و او را به دنیای جدیدی از ارزشهای اسلامی و انقلابی وارد کرد و ثمره زندگی او، یعنی فرزند 19سالهاش را در راه پاسداری از این ارزشها به مقام رفیع شهادت رسانید.