عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در چهلوهشتمین سال روز اعدام خسرو گلسرخی – نویسنده، شاعر و روزنامهنگار چپگرای ایرانی در سحرگاه 29 بهمن 1352 خورشیدی:
_ میتوان از وصیتنامۀ او گفت که 5 سال قبل از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی پیشبینانه نوشته بود: «شما ایمان داشته باشید که حکومت غیر قانونی ایران که در 28 مردادِ سیاه، به خلق ایران توسط آمریکا تحمیل شده در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز تودههای ستم کشیدۀ ایران واژگون خواهد شد».
«وصیت نامۀ غیر ارتشی معدوم، خسرو گلسرخی فرزند قدیر» را نمایندۀ دادستانی ارتش (سرگرد قیایی)، فرمانده گردان زندان (سروان حسن زاده)، افسر اطلاعات (سروان جاوید نسب) و قاضی عسگر صادقمتقی (نمایندۀ شهربانی) امضا کردند . در حالیکه خود تصریح کرده بودند «غیر ارتشی» است اما زندانیان سیاسی را به بهانهای به دادگاههای نظامی ارجاع می دادند شاید چون قضات دادگستری زیر بار ننگ محاکمههای فرمایشی نمیرفتند.
میتوان شهرت او را با مشهور نشدن کرامت دانشیان به اندازۀ او مقایسه کرد که اگرچه فرجامی چون او داشت و تن به اعتراف اجباری و ساختگی برای بیزاری از کاری نشد که نکرده و در سر نداشتند اما محبوبیت و شهرت خسرو را به دست نیاورد. شاید به خاطر نوع دفاع اما همانگونه که 5 سال بعد تصاویر بزرگ گلسرخی در تظاهرات مردمی دیده میشد و بعد از انقلاب هم مهمترین یادگار کرامت دانشیان از رادیو پخش شد. شعری از عبدالله بهزادی که کرامت دانشیان آن را به یک سرود تبدیل کرده بود و اسفندیار منفردزاده بر آن نتی نوشت تا یکی از مشهورترین سرودههای انقلاب ایران در ۲۹ بهمن ۵۷، همزمان با سالگرد تیرباران شدن گلسرخی و دانشیان از رادیو پخش شود: «بهاران خجسته باد»...
- میتوان یادآور شد که نه تنها در بهمنماه جان باخت که متولد بهمن هم بود و تنها 30 بهار را دید. پدرش قدیر کارمند عدلیه بود و مادرش بانو «شمس الشریعۀ وحید» که تصویر فرزند خود در دست هواداران گروههای چپ و مارکسیست را در جریان تظاهرات سال 57 دید و 17 سال بعد در سال 1374 درگذشت، روحانیزاده بود؛ پدرش «شیخ وحید خورگامی» از همرزمان میرزا کوچکخان جنگلی بود که جان به در برد و خسرو اگرچه زادۀ رشت بود اما در قم و در دامان او بزرگ شد.
- میتوان به مدِ سالهای اخیر روزنامهنگاری ایرانی در چپستیزی اشاره کرد که تصاویر دُنکیشوتواری از مبارزان چپ در سالهای پیش از انقلاب ترسیم میکنند و آنان را نه قربانی استبداد شاه که قربانی آرمانخواهی خام خود میدانند و حتی گاه بعضا به تمسخر قیام سیاهکل یا دفاعیات خسرو گلسرخی میپردازند و یادآور میشوند اگر قهرمانبازی درنمیآوردند زنده میماندند کما اینکه در پروندۀ خسروگلسرخی دیگران هم بودند اما تسلیم نمایشنامۀ ساواک شدند: کشف شبکهای که قصد ربودن رضا پهلویِ 12 ساله را داشت! اعترافی کردند تا سازمان امنیت اقتدار خود را به رخ کشد و جان شیرین را نجات دادند اما گلسرخی از آن به مثابه فرصتی برای افشاگری به گمان خود بهره برد.
- میتوان به نسبت خانوادگی او با فرح دیبا اشاره کرد که این شایعه را درانداخت که واقعا اعدام نشده اما چرا باید ننگِ کاری را که نکردهاند به جان بخرند و هزینۀ آن را بپردازند؟
- میتوان به تغییر نام پارک فرح به پارک گلسرخی در 22 بهمن 1357 به دست مردم اشاره کرد. نامی که البته نپایید و تأیید نشد و به «لاله» تغییر یافت.
روز بعد روزنامۀ کیهان که تحریریۀ آن در غیاب مدیران کوچیده و رفته به دست روزنامهنگاران با گرایش غالب چپ افتاده بود، تیتری در صفحۀ اول و یک صفحۀ کامل را به همکار قهرمان خود اختصاص داد.
دادگاهی که شاعر دفاعیات خود را با این شعر شروع میکند: «ثقل زمین کجاست؟/ من در کجای جهان ایستاده ام/ با باری ز فریادهای خفته و خونین/ ای سرزمین من!/ من در کجای جهان ایستاده ام» و بعد «انما الحیوه عقیده و جهاد» و این جملات:
«سخنم را با گفتهای از مولا حسین شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم. من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بارعدالت اجتماعی را درمکتب اسلام جُستم و آن گاه به سوسیالیسم رسیدم. من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم و حتی عمرم. من قطرهای ناچیز از عظمت و حرمان خلقهای مبارز ایران هستم. خلقی که مزدکها، مازیارها، بابکها، یعقوب لیثها، ستارها، حیدرعمواوغلیها، پسیانها، میرزاکوچکخانها، ارانیها، روزبهها و وارطانها داشته است و اسلام حقیقی هم با سید عبدالله بهبهانیها و شیخ محمد خیابانیها دِین خود را به جنبشهای آزادیبخش ملی ایران ادا کرده است.»
- میتوان یادآور شد دوست داشته نام او نیز در ردیف همان قهرمانانی قرار گیرد که در دادگاه نام برد و چه میدانست که چند سال بعد از انقلاب 57 و با دستگیری رهبران حرب توده روشن میشود که خسرو روزبه قهرمان واقعی نبود چرا که فاش شد قاتل محمد مسعود روزنامهنگار قهرمان دیگر گلسرخی در اواخر دهۀ 30 بوده و میخواستند با قتل او دربار را قاتل جلوه دهند.
- میتوان به پخش سه بارۀ تصاویری از محاکمه در دوران ریاست عزتالله ضرغامی بر صدا و سیمای جمهوری اسلامی اشاره کرد تا پاسخی به تبلیغات شبکههای سلطنتطلب باشد که تصویر گل و بلبلی از دهۀ 50 به خورد متولدین بعد انقلاب میدهند و چون از یک فعال چپ بعد سالهای یاد میشد بسیار مورد استقبال قرار گرفت و وزیر امروز گردشگری در دولت ابراهیم رییسی همواره به این کار بالیده است.
- میتوان به نقش گروههای مارکسیستی با نمادهایی چون بیژن جزنی و خسرو گلسرخی یا رهبران فداییان در انقلاب 57 اشاره کرد که اگرچه پرشمار نبودند و وزن اجتماعی آنان در دو انتخاباتی که جمهوری اسلامی به آنها مجال کاندیداتوری داد (خبرگان قانون اساسی در تابستان 58 و اولین دورۀ مجلس در زمستان همان سال) نشان داده شد اما پر سر و صدا بودند. نقشی که البته با توجه به ماهیت اسلامی انقلاب اسباب شگفتی بود و بسیار زودتر از دیگران حذف شدند و از یادکردها نیز. سهم آنان در نامگذاریهای معابر و مکانها در بعد انقلاب هم صفر بود و تنها بر سر نامیدن نمادین خیابان روزولت به عنوان «مبارزان» توافق شد. به جای «مجاهدین خلق»، خیابان مجاهدین و به جای «فداییان خلق» هم «خیابان مبارزان» اما این دو هم در پی تحولات بعدی به «مجاهدین اسلام» و «شهید مفتح» تغییر یافتند تا هیچ نشانی از دو گروه مسلح باقی نماند.
اگر چه همۀ این یادآوریها 48 سال پس از اعدام خسرو گلسرخی و در مقام روایت تاریخ معاصر مناسبت دارد اما غرض از این یادداشت نکتۀ دیگری است:
این که اگر سقوط شاه را ناشی از چند خطای اساسی بدانیم (اصلاحات ارضی و رویارو قرار دادن روحانیون سنتی که تا پیش از آن همراه سلطنت بودند، تأسیس حزب رستاخیز، تغییر تاریخ مبدأ تقویم رسمی از هجری خورشیدی به شاهنشاهی و انتشار مقالۀ توهین به آیتالله خمینی در روزنامۀ اطلاعات) ماجرای خسروگلسرخی را هم میتوان درردیف خطاهای بزرگ و ویرانگرقرار داد.
چرا که هم سناریو دستپخت دستگاه امنیتی بود تا بگویند مراقب اوضاع هستند و گروهی را به اتهام تلاش برای ربودن ولیعهد دستگیر و وادار به اعتراف کردند، هم پنداشتند چون خسرو در دادگاه گفته من مارکسیست – لنینیست هستم سندی واضح است تا نشان دهند مخالفان حکومت، نه مسلمان که چپ هستند و حتی وقتی از اسلام هم گفت تأیید مدعای «مارکسیستهای اسلامی» باشد و اگر از تلویزیون پخش شود جامعه همراهی نمیکند حال آن که اتفاقا مردمان عادی چندان متوجه نشدند که از خلقها و از مارکسیست بودن خود می گوید بلکه به لحاظ عاطفی موجی از همدلی با یک جوان اهل کلمه و نه سلاح به وجود آورد:
«چنانچه در کیفرخواست آمده در فروردین ماه به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب نخوانده دستگیر میشوم و تحت شکنجه قرار میگیرم و خون ادرار میکنم. بعد مرا به زندان دیگری منتقل میکنند. آنگاه بعد از هفت ماه دوباره تحت بازجویی قرار میگیرم و چون دو سال پیش حرف زدهام توطئهگرم و اکنون به عنوان توطئهگر در این دادگاه محاکمه میشوم. اتهام سیاسی در ایران، این است و زندانهای ما پر شده از جوانان و نوجوانان به اتهام اندیشیدن و کتاب خواندن و آقای رییس دادگاه، همین دادگاه های شما آنان را محکوم به رندان میکنند. حال آن که بعد از زندان کتاب را کنار میگذارند و مسلسل به دست میگیرند. با یک جوان اینگونه برخورد نکیند!»
بدین ترتیب به «میتوان» مورد نظر اصلی میرسم. چرا که میتوان گفت در داستان گلسرخی سه خطا کردند:
اول این که پنداشتند با طرح اتهام تلاش برای ربودن ولیعهد اقدامات ساواک توجیه میشود و چون شاعر و روزنامهنگار است واهل کار مسلحانه نیست تن به اعتراف اجباری میدهد تا به زندگی بازگردد. محاسبه دربارۀ دیگران البته درست بود اما خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان زیر بار نرفتند.
خطای دوم این بود که پنداشتند پخش محاکمه از تلویزیون اثبات کنندۀ ماهیت مارکسیستی معترضان است چون چند بار تصریح میکند من مارکسیست – لنینیست هستم اما از «مولاحسین و مولا علی و سلمان پارسی و اباذر غفاری» هم گفت و اینها برای مردم آشناتر بود و به جای بیزاری جُستن همذات پنداری کردند.
خطای سوم این که حکم به اعدام یک روزنامهنگار و شاعر دادند و ندانستند خون نویسنده دامنگیر است. کما این که پس از آن نماد شد و تلاش برای جذب روشنفکران چپ و سکولار را هم زیر سؤال برد.
حال آن که اگر این اتفاق نیفتاده بود خسرو گلسرخی گوشۀ تحریریۀ روزنامه نقد ادبی خود را مینوشت و شعرهایی میسرود که در قیاس با شاعرانی چون احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث و رفتگانی چون فروغ فرخزاد بضاعت چندانی هم نداشت.
از این رو جای شگفتی است اگر به جای اشاره به 3 خطای یاد شده خود خسرو گلسرخی 30 ساله و شاعر را به خاطر روحیهاش ملامت کنیم و خون او را گردن خود او بیندازیم و بگوییم قهرمانبازی و بدقلقی کرد؛ دو خط توبه می نوشت و خلاص!
------------------------------------
*در این نوشته جدای خاطرات و مشاهدات خود در جریان انقلاب 57 و خواندهها و دیدهها و شنیده های مرتبط با آن از سه جلد کتابی که آقای کاوۀ گوهرین دربارۀ خسرو گلسرخی نوشته و منتشر و چند سال قبل به نویسندۀ این سطور هدیه کردند نیز بهره بردهام.