گاو شیردهی را تجسم کنید که خوش و خرم در چمنزاری دلکش، مشغول چراست. گاو ما با گاوهای عادی فرق دارد. وی به جای چهار پستان که هر گاو متمدن و معقولی دارد، هزاران و بلکه میلیونها پستان دارد. البته این همه پستان عادی نیست پس به ناچار در همه جای بدنش پخش شدهاند. از زیر دم گرفته تا نوک شاخ! و در پهلوها، روی شکم و گرده و البته لب و دهانش! خلاصه هر جا که فکرش را بکنید چند پستان رویده است. اصلاً هرروز چند تا پستان جدید روی تن گاوه در میآید. یک محاسبه ریاضی نشان داد که تعداد پستانها، تابعی از جمعیت ایران با ضریب ۱.۱ است. این اقتصاد ایران است!
پستانهای گاو موصوف، یک شکل و هماندازه نیستند. بعضی مثل یک زگیل کوچک و بعضیها اندازه انگشت شصت رستماند! اما نکته قابلتوجه رقابت مردم برای به دهان گرفتن پستانهاست. و مهمتر از همه، نگهداشتن آن در دهان است چون سطح یکسانی ندارند. بعضیها ساده و گردند، تعدادی چهارگوش و یکسری هزار خار. بعضی هم شباهتی به اشکال هندسی شناختهشده ندارد. شرط ناگزیر بقا آن است که مردم باید دهان را به شکل پستان مدنظر درآورند.
مطالعات عمیقی که به اتفاق جمعی از اقتصاددانان انجام دادهام نشان میدهد که این وضعیت روی مردم و رفتارهای اجتماعی ایشان تاثیر گذاشته و حتی موقعیتشان را مشخص میکند. مثلاً توده مردم به آن پستانهای زگیلمانندی چسبیدهاند که حوالی دم گاو درآمدهاند. زندگی بغل دم گاو معلوم است چطوری است. آنها تودههای یارانهخوار هستند. گروه دوم کسانی هستند که پستانهای استاندارد و فوقاستاندارد را به دهان گرفتهاند. در کتابهای لغت به آنها بازرگان و مقاطعهکار گفته میشود. گروهی هم هستند با دهانهای تغییر شکل یافته برای اتصال به پستانهای با سطح مقطع خاص! اساتید دانشگاه، متخصصین، علما و مجریان صداوسیما از این مدل دهانّها دارند (نکته: پستانهای متعلق به این گروه روی پهلوهای گاو درآمدهاند و به همین دلیل این افراد همواره در معرض دید هستند.)
اما نوع خاصی از پستان گاو هست که شایسته توجه ویژه است. به آنها پستانهای فرخورده یا رزوهدار گفته میشود. افراد خوششانسی در کشور هستند که دست بر قضا دهان آنها نیز به همان اندازه رزوه دارد. این افراد به پستان، پیچ میشوند و حتی اگر دیگران ایشان را تکان بدهند یا گاو حرکت ناگهانی داشته باشد از پستان جدا نمیشوند که نمیشوند. ناآگاهان به چنین کسانی رانتخوار و ژن خوب میگویند ولی در ادبیات اقتصاد سیاسی به ایشان «دهانپیچ» اطلاق میشود. سالهاست که شخصیت اصلی داستانک ما در چمنزار نفت، یله و رها میرود به آنجا که دلش میخواهد. مردم را هم با خودش میبرد. گاهی خرمگسی نیشش میزند و رم میکند، گاهی فضولاتی به جا میگذارد و گاهی زیر درختی میخوابد.
اینها را گفتم تا به اصل مطلب برسم. یک سالی است که دولت سیزدهم با شعار بهبود اوضاع اقتصادی و مبارزه با رانت شروع کرده اما حتی شیفتگان دولت و مخلصترین قراولان آن هم نمیتوانند از اقتصاد ایران سخن بگویند و به نشانه دریغ و افسوس سری نجنبانند. واقعیت این است که در حال حاضر ما یکی از نابسامانترین دورههای اقتصادی را سپری میکنیم. همه شاخصهای کلان اقتصادی نظیر نرخ تورم، نرخ رشد اقتصادی، درآمد سرانه، ضریب جینی، شاخص قدرت خرید، تولید ناخالص و ... در تناسب با وسعت، جمعیت، داراییها و موقعیت جغرافیایی ایران در اسفبارترین وضعیت به سر میبرند.
در حوزه اقتصاد خرد و معیشت، نارضایتیها کم نیست و در عرصه توسعه اقتصادی نیز تعداد طرحها و برنامههای نیمهکاره دهها برابر طرحهای آماده است. با توجه به تحریمهای بینالمللی، بخش خصوصی متحمل هزینههای گزاف جابجایی پول است و بخشهای دولتی و شبهدولتی نیز یا فلج شدهاند یا ناگزیرند از تن دادن به اجحاف دلالان و کاسبان تحریم.
کار سادهای است نسبت دادن همه این نابسامانیها به بیمسئولیتی برخی از مدیران و دزدیها و اختلاسها و برکناری متخصصان یا نقشههای انگلیسی (!) ولی واقعیت این است که یک جمعیت ۸۵ میلیون نفری با داشتن بیش از ۲۰ میلیون نفر فارغالتحصیل دانشگاهی در مقاطع مختلف نمیتواند به این بهانهها استناد کند. برای توجیه کافی است به یاد بیاوریم حدود ۲۰۰۰ میلیارد دلار درآمدهای نفتی به قیمتهای ثابت در این کشور هزینه شده است (گذشته از سایر منابع زیرزمینی و روزمینی دیگر).
مسلم است که همه مشکلات اقتصاد ایران راهحلهایی دارند اما تجربه تاریخی نشان میدهد مشکلات به این زودیها حل نمیشود و گاه ممکن است در شکل و شمایلی مخربتر از گوشهای دیگر سر بر آورند. انبوه قوانین و مقررات وضع شده در این ۴ دهه نشان میدهد که مشکلات، ابداً ناپیدا و مبهم نبوده بلکه ماندگاری و تاثیرشان، به خوبی رصد شده و «دستورات» لازم برای رفع آنها نیز صادر شده اما شناختها و دستورها نتوانسته مانع سقوط اقتصاد ایران به دره تباهی و نابسامانی شود.
نرخ تورم سال ۱۴۰۰ (به میزان ۵۸ درصد) دستپخت دولت آقای هاشمی رفسنجانی بود. حسن روحانی و تیم اقتصادیاش توانستند با سربلندی رکورد ۴۸ درصدی سردار سازندگی را (به دست تیم سه نفره روغنی زنجانی ، عادلی و نوربخش در سال ۱۳۷۴ به ثبت رسیده بود) بشکنند و یک بار دیگر ثابت کنند گردابی که مقتدایشان با شعار توسعه ساخته هنوز مستعد بلعیدن بقیه داراییهای ملی و ته مانده عزت نفس و آبروی ایرانیان کم درآمد بوده است.
اکنون به درستی معلوم نیست تیم اقتصادی آقای رئیسی چه درکی از اقتصاد دارند و مطلوبشان در کوتاهمدت و میان مدت و بلندمدت ایران چیست؟ امروزه میشود اقتصاد ایران را همان مخلوق فرانکنشتاینی دهههای ۱۳۳۰ تا ۱۳۶۰ دانست که در دهههای ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ به خوبی تقویت شده و امروزه به شکل یک هیولای ۲۰۰۰ میلیارد دلاری بیمهار، حریف میطلبد. اما به درستی معلوم نیست برآمدگیهای زیر پوست آن گاو عضلاتی، هزار پستان است یا تاول و تومور چرکین.
به عنوان یک خبرنگار بر این باورم آنچه میتواند مردم ایران را از شر چنین هیولای متعفنی نجات دهد بازتعریف مقوله توسعه توسط دولت و مردم است. و البته تعریف مجدد رفاه اجتماعی و تقلیل دولت به جایگاه هابزی خود: شر اجتنابناپذیر! واقعیت این است که اگر نفت را کنار بگذاریم ایران روزگار سختی را میگذارند و تنها چند استان میتوانند بدون درآمدهای نفتی رفاه متوسط داشته باشند. شاید بهتر باشد دولت ایران با احیای نقش هزارساله کشور یعنی گذرگاه تجاری شرق به غرب، رویای کابوسوارِ توسعه صنعتی دولتی را رها کند و به جای آن بکوشد با باز کردن درها به روی کسبوکارهای درونگرا و برونگرا، سرمایه خوابیده در هزاران شهرک صنعتی را به آزمون رقابت بینالمللی بگذارد. خلاصه به نظر میرسد ایران به انتهای مسیر توسعه دولتی رسیده است و در خط پایان، چیزی جز فقر و نابسامانی اجتماعی در انتظارش نیست.
هر ناظر منصفی که قدری دانش اقتصادی در چنته داشته باشد خوب میتواند رد تکتک آقایان را در مشکلات اقتصادی کشور بزند. از بذل و بخششهای رانتی و جناحی گرفته تا چوب لای چرخ کردنهای مدیریتی؛ حتی به بهای قربانی شدن منافع ملی کشور و تضعیف معیشت مردم!
به بیان دیگر در لایه زیرین مشکلات مشهود اقتصاد ایران، ساختاری نادرست وجود دارد که میتواند عملاً هر نیت خوب و هر اقدام درست و هر کارشناس و مدیر صالحی را به اشتباه و انفعال وادارد و انواع اتهامها را بر او روا سازد. اقتصاد ایران از یک گنداب، آبیاری شده و شیر گاو هزار پستان اقتصادش خشک شده و دیگر تاب و تحمل دوشیدن ندارد.
به نظر میرسد آنچه امروز به آن احتیاج داریم برای زندگی مرفهتر و با ثباتتر که هدف واقعی علم اقتصاد است در کنار ریاست و صدارت مدیران درستکار، توجه به واقعیاتی است که از ابتدای پیدایش دولت مدرن در ایران مداوما در حال تولید و تکثیر بوده و هر بار نتایج و آثارشان به گردن کسانی میافتد که دیوارشان کوتاهتر از بقیه است. دیوارکوتهان را میتوان در چند دسته تقسیمبندی کرد:
نظام مالکیت زمین و مسئولیتهایی که به موجب حقوق مالکیت متوجه مالکان زمین میشود: ازجمله دریافت مالیات از داراییهای راکد که باعث میشود زمین حالت سرمایه به خود گرفته و از حالت پسانداز خارج شود . شاید تنها در این حالت باشد که بتوان پساندازها را متوجه کسبوکارهایی کرد که برای ثروتمند کردن صاحبانشان به تورم امید نمیبندند و به جای آن خلاقیت و تلاش مطالبه میکنند.
مالکیت دولت بر اراضی عمومی: این موضوع و تسلط بوروکرات های دولتی بر عرصه پهناوری از کشور ذیل عنوان منابع طبیعی باعث شده است جریان عظیمی از رانت و فساد حول آن شکل بگیرد. وقتی زمین، ثروتی مطمئن باشد و به دست آوردنش در گرو جلب موافقت چند کارمند؛ چگونه میتوان جلوی زمینخواری و کوهخواری و دریاخواری را گرفت ؟ با اخلاق حسنه و موعظه؟
مسئله دولت رفاه و ماموریت آن برای عدالت توزیعی: خیلی خوب میشود اگر بتوانیم دوز اقتصاد دولتی لازم برای بهبود اوضاع جامعه و حمایت از گروههای نیازمند را بالاخره دریابیم. تا این مسئله در ذهنیت ما ایرانیها یا لااقل در ذهنیت سیاستگذاران اقتصادی ما به سرانجامی نرسد نمیتوانیم خودمان را از تبعات و نتایج اموری مثل اصل خصوصیسازی خلاص کنیم.
آمایش سرزمین و نسبت توزیع منابع دولتی حسب راهبردهای ملی یا اقتضائات محلی: بخش مهمی از ناکارآمدی اقتصادی سرمایهگذاریهای دولتی چه در حوزه زیرساختها و چه در حوزه کسبوکارها ناشی از فقدان سیاست روشن در این موضوع است. از همین روست که ما شاهد پیدایش کارخانه پتروشیمی در نیشابور میشویم یا احداث خط اتیلن شرق و غرب. یا مثلاً انتقال آب بین حوضههای آبگیر و فجایع زیستمحیطی متعاقب آن. آن هم به بهانه اشتغال و توسعه و عمران محلی و به بهای از دست رفتن بهرهوری و قدرت رقابت!
شکل اقتصاد ایران: شاید خیلی جالب باشد که با وجود گرایش غالب و آشکار ایرانیان به کار در مشاغل خدماتی و به رغم حاکمیت افکار رمانتیک مبتنی بر تقدیس زندگی و ارزشهای روستایی، بخش عمده تسهیلات و سرمایهگذاریهای دولتی به صنعت اختصاص پیدا کرده است. آن هم در شکل حمایت از صنایع کوچک و متوسط. در عین حال به دلیل بقای افکار شبهسوسیالیستی؛ به شدت با بزرگ شدن واحدهای تولیدی و تشکیل تراستها و کارتلها مقابله میشود! این شکل شترگاوپلنگی است که باعث میشود هزاران شهرک صنعتی در ایران تاسیس شوند و در آن شهرک ها هزاران کارخانه به دلیل عدم بازدهی مناسب و فقدان قدرت رقابت تعطیل شوند.
این عوامل برخی از ریشههای اصلی بحرانی هستند که بیاخلاقی را بر اقتصاد ایران حاکم کردهاند و همه ما ایرانیان هرکدام به نحوی به فساد آن آلوده شدهایم. از کارمندی که کار نمیکند و حقوق دریافت میکند تا رانتخواری که همه کار میکند تا رانتش برقرار بماند. آفتی که بر اقتصاد ایران حاکم شده فقط فساد در روابط مالی نیست بلکه فسادی است که بر افکار ما حاکم شده و مانع چارهجویی میشود. گویی اندیشه در ایران آنقدر تقلیل یافته که جز راهحلهای پیشپاافتاده و آدمهای کوچک از آن زاییده نمیشود. آنچه در اقتصاد ایران به فراموشی سپرده شده فقر اندیشه است و گرنه کیست که نداند بیکاری بد است و بیعاری بدتر؟
نوشتار را با این صحبت به پایان میبرم: جامعه نامتعادل انسانهای نامتعادل میپرورد و انسانهای نامتعادل، جامعه نامتعادل میسازند. تنها یک اقتصاد به سامان و تضمین امنیت است که میتواند نیاز یا احتمال گرایش انسانها به رفتارهای ناهنجار را کاهش داده و به بیماران روانی تقلیل دهد.