هر سال وسط تابستان، صبحانه را در مسجد محل می خوردیم و همراه بچه های طرح تابستانی سوار اتوبوس می شدیم به مقصد بندر شرفخانه یا جزیره اسلامی. هوا داغ بود و دریاچه خنک، و البته آنقدر شور که حتی اگر شنا هم بلد نبودی به راحتی روی آب می ماندی و می توانستی پز شنا کردن بدهی! شوخی های نوجوانانه جمع دوستان و همسالان هم که تمامی نداشت، کافی بود یک مشت آب شور روی چشمهایت بپاشند، یا با کف دست آب را شتک بزنند داخل بینی ات! چشمها و حلق و بینی طوری می سوخت که تجربه نکرده ها محال است به مدد کلمات بتوانند درکش کنند! باید فوری خیره می شدی به آفتاب تا اشک چشمهایت جاری شود و شوری آب را بشوید، بعد با شوخی و خنده یک خیار را نصف می کردی و می مالیدی روی چشم هایت و نوش جان می کردی با طعم نمک طبیعی دریاچه ارومیه!
برایم سئوال بود که مرحوم «کربلایی اصغر» چطور در آن آب تلخ و شور زیرآبی می رفت آن هم با چشمهای باز! یا مرحوم «آقا شیرعلی» جانباز که یک پایش روی مین جا مانده بود، چطور بدون دمپایی روی سنگ های تیز جزیره راه می رفت و اصلا چرا ساعت ها خودش را غرق لجن های سیاه و روغنی ساحل می کرد! نه فقط من، که دیگر بچه ها هم ناخواسته حواسشان به پای قطع شده اش می رفت که ببینند محل قطع شدگی دقیقا چه شکلی است و آن لجن های سیاه چطور دردهایش را تسکین می دهد!
حتما برخی از شما هم چنین خاطراتی را تجربه کرده اید، مخصوصا آنها که سنشان بیشتر از سی چهل سال است و روزهای پرآب دریاچه ارومیه را دیده اند. آری، دریاچه ارومیه برای ما و نسل های پیش از ما فقط حاصل جمع میلیونها لیتر آب شور در یک جغرافیای محدود نبود، بخشی از فرهنگ و تاریخ و هویت آذربایجان و حتی ایران بود که خاطرات عمیقی در حافظه تاریخی ما به جا گذاشته است. فعل ماضی به کار بردم، چون دیگر امید چندانی به احیای این دریاچه نوستالژیک ندارم. حال امروز دریاچه ارومیه مثل بیماران مرگ مغزی می ماند که مدتی بعد حلقه نزدیکان هم به تدریج ناامید می شوند و خودشان را برای مرثیه مرگ آماده می کنند!
دریاچه ارومیه خشک شد، به همان دلیل که زاینده رود خشک شد، به همان دلیل که جنگل های زاگرس نابود شد، به همان علت که قنات هایمان بی آب شد! تا وقتی مجموعه عوامل شکل گیری این وضعیت تلخ و بحرانی همچنان بر قرار هستند، صحبت از احیای دریاچه بی معنی و البته خوش خیالانه است. تا وقتی مدار این کشور بر توسعه نامتوازن، اتلاف منابع آب، سدسازی غیر علمی، فقدان آموزش و آمایش ملی، اولویت نداشتن محیط زیست، کشاورزی سنتی و بی تدبیری و سیاست زدگی مسئولان می چرخد، محال است فجایع زیست محیطی ایران متوقف شود. همه چیز را هم نباید گردن خشکسالی و گرمای زمین و... انداخت، چطور در فاصله دویست کیلومتری دریاچه خشکیده ارومیه، دریاچه وان قرار دارد که همچنان پرآب و یکی از جاذبه های توریستی و درآمدزای ترکیه است!؟
اعتراف دردناکی است، اما فرصت امید بستن به کارگروهها و وعده های دولت قبلی و فعلی و حتی کمپین های رسانه ای نجات دریاچه ارومیه تقریبا تمام شده است. با این شیوه مدیریتی، امروز نوبت دریاچه ارومیه است و فردا رودخانه ها و جنگل ها و دریاچه های دیگر!
این وسط فقط دلم به حال بچه ها می سوزد، بچه هایی هم سن دختر چهار ساله ام که حوض وسط پارک را «دریا» می خواند! حق دارد، دریا ندیده است و چه می داند روزگاری نه چندان دور ما هم دریایی برای خودمان داشتیم، دریایی آبی که با بی خیالی مرگش را به تماشا نشستیم!