حکایت جالینوس و دیوانه

بیتوته دوشنبه 09 آبان 1401 - 06:54


 

 

جالینوس روزی از راهی می گذشت، دیوانه ای او را دید مدتی به رخسارش نگریست و سپس به او چشمک زد و آستینش را کشید. جالینوس وقتی به پیش یاران و شاگردان خود آمد گفت : «یکی از شما داروی بهبود دیوانگی به من دهد.» یکی از آنان گفت : «ای دانای هنرمند داروی دیوانگی به چه کارت آیدت ؟»

جالینوس پاسخ داد : «امروز آمده دیوانه ای به رخسارم نگریست و خندید و آستینم را کشید. او از من خوشش آمده بود.»
شاگرد گفت : «این چه ربطی به دیوانگی  تو دارد ؟»
جالینوس گفت :


گر ندیدی جنس خود کی آمدی             کی به غیر جنس، خود را بر زدی
چون دوکس باهم زید بی هیچ شک          در میانشان هست قدر مشترک

منبع:anjoman.tebyan.net

 

منبع خبر "بیتوته" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.