روایت امدادگر بوشهری از نجات شگفت‌آور دوقلوها زیر آوار

خبرگزاری فارس سه شنبه 19 اردیبهشت 1402 - 11:52

خبرگزاری فارس، شهرستان دشتستان، زینب رنج کش: روز جهانی هلال احمر و صلیب سرخ سر دبیر برای همه همکارانم سوژه‌ای مقرر کرده بود و برای من نیز گفتگویی با نجات‌گر دشتستانی که بیش از ۱۰سال سابقه امداد و نجات داشت. به ورودی ساختمان هلال احمر رسیدم و نفس زنان روی صندلی‌های ورودی‌اش نشستم و منتظر حضور سوژه‌ام بودم که یک دفعه کسی صدایم زد: دختر عمو! با تعجب سر بلند کردم و مردی لبخند به لب را دیدم که گفت: بیا اینجا تو همون خبرنگاره ای؟ 
-بله خودمم
-بیا اینجا بیا اونجا گرمه تو راهرو نمیشه نشست بیا تو اتاق یکم خنک شی… بیا اصلا خودم برات خاطره تعریف کنم. 
از جایم بلند شدم و به صورت مورب عرض راهرو را طی کردم و روبه روی در اتاق ایستادم در باز بود و رویش با کاغذ A4 نوشته بود: امور مالی
-بفرما دختر عمو بفرما شرم نکن (خجالت نکش) 
لبخندی زدم و نشستم روی صندلی. مرد میانسالی بود و حدودا دهه پنجم زندگی‌اش را احتمالا سپری می‌کرد یا شاید هم من زیادی خوش بین بودم. موهایش تقریبا رو به سفیدی می‌رفت چند سوال کوتاه کرد و گفت: اگر از خاطرهایم که در عملیات‌ها برایت بگویم دهانت باز می‌ماند از تلخترین تا شیرینترین‌ها می‌توانم برایت بگویم و حتی اشکت را در بیاورم دوست داری بشنوی؟ 
-قطعا

آغاز با خاطره تلخ زلزله شنبه
اسماعیل پارسایی هستم آن روزها راننده آمبولانس پایگاه بودم اما حالا راننده اداره هلال احمر هستم، یکی از تلخ‌ترین اما زیباترین خاطراتم بر می‌گردد به وقتی که زلزله شنبه آمد. از محلی که پایگاهمان استقرار داشت تا شهر شنبه شهرستان دشتی بیش از ۳۰ دقیقه راه بود اما من در۱۳ دقیقه آن راه را با آمبولانس طی کردم وقتی آمبولانس تکان تکان می‌خورد واقعا ترسیده بودم و نمی‌دانستم چه در انتظارمان است وقتی به شنبه رسیدم گویی همان آوارها بر سر خودم ریخته بود حالم بد بود و دلم توان نگه داری این بار را نداشت کسی نبود و تنها چند دقیقه از این فاجعه می‌گذشت خودم بودم و یک آمبولانس و همکارم تامل و صبر را جایز نمی‌دیدم پس شروع کردم دست تنها افرادی را که میدیدم از زیر آوار بیرون می‌کشیدم مثل زمان جنگ شده بود یکی را بیرون می‌کشیدم که تا گردن زیر آوار بود و وقتی از زیر خروارها دیوار آوار شده بیرونشان می‌کشیدم میدانستم از گردن تا نوک پایشان خرد شده و من فقط می‌توانستم آن‌ها را به بیمارستان کوچکشان برسانم. 

در همان بیمارستان موقع برگشتنم کسی روی شانه‌ام زد و گفت: می‌توانم به تو کمک کنم و من از خدا خواسته گفتم چه کمکی؟ 

گفت: یک مینی بوس دارم و می‌توانی مصدومین بیشتری با خود بیاوری و من نیز از خدا خواسته قبول کردم در این بین نیروهای دیگر هم رسیدند و حالا شلوغ شده بود و با همان مینی بوس خیلی ها را نجات دادیم. 

شب شده بود و هوا تاریک، همه روی آسفالت اسکان کرده بودند و نمی‌توانستند به خانه‌های آوارشده‌شان برگردند و به همه دو چادر داده بودند یعنی هر خانه دو چادر می‌گرفت همینطور که شاممان را می‌خوردیم متوجه لرزیدن زمین زیر پایمان شدیم و لقمه در دهان و دستمان رها شد باز هم پس لرزه و نمی‌دانستیم چه کار می‌توانیم انجام دهیم که من تصمیم گرفتم به منطقه درویشی بروم وقتی به آن جا رسیدیم داشتم کنکاش می‌کردم که وضعیت چطوری است. که چشمم به دختری حدودا کلاس پنجم خورد که یک چیز در او عجیب بود! موهایش خشک شده بود و به کف سرش چسبیده بود وقتی او را نزدیک‌تر آوردم متوجه شدم سرش شکسته و خون‌های این شکستگی موجب خشکی موهایش بود. 

از او جویای خانواده‌اش شدم و او از پدرش گفت که پایش شکسته و مادرش که کتفش شکسته و اکنون در خانه بودند و من بسیار تعجب کردم وقتی برای کمک به آن‌ها رفتیم دیدیم بر اثر زلزله همان اتفاق‌هایی افتاده که دخترک گفته بود و ما آن‌ها را به بیمارستان منتقل کردیم. 

دوقلوها زیر آور

وقتی به بیمارستان رفته بودیم ۲۴ ساعت از زلزله می‌گذشت که مادری به هوش آمده با گریه می‌گفت بچه‌هایم کجاست؟ و کسی حتی یک بچه هم ندیده بود چه برسد به دو بچه آن هم دوقلو. 

به همراه مادر راهی خانه او شدیم و وقتی رسیدیم دیدیم می‌خواهند از همان خانه آوار برداری کنند که مادر رفت جلو و گفت دست نگه دارید بچه‌های من داخل خانه هستند نوزادند و درون گهواره. 

وقتی جای گهواره را نشان داد و آوار را برداشتند باورتان نمی‌شود ولی من خداوند را آن جا دیدم، قدرت خداوند را آن لحظه دیدم. 

دیوار روی گهواره آوار شده بود اما میله وسط گهواره اجازه فرود روی نوزادان را به دیوار نداده بود و حتی بهتر است بگویم خشی هم رویشان نیفتاده بود و تنها غبار نازکی از خاک روی صورتشان دیدم من آن جا به بزرگی خداوند ایمان آوردم. 

دختر عمو خاطرات زیاد است اما تو تاب شنیدن نداری تاب نداری به تو بگویم هنگام سقوط یک تریلی در جاده به دره دو نفر را نجات دادم و دیگری بخاطر آتش گرفتن سر تریلی وقتی التماس می‌کرد تا نجاتش دهم در آتش سوخت و منی که هنوز فریادهایش را فراموش نکرده‌ام و نمی‌توانم از یاد ببرم. 

اشک‌هایم سرازیر شده بود و خود را لحظه‌ای به جای آن فرد گذاشتم اینکه سالم باشی ولی گیر کنی و در آتش بسوزی دلم به حال امدادگران می‌سوخت چه دل بزرگی داشتند که شاهد این صحنه‌های دلخراش بودند.

خلاصه دختر عمو، بچه‌های امداد و نجات چه چیزهایی که تجربه نکرده‌اند و ما که همراهشان هستیم می‌فهمیم چه می‌کشند اما عاشقند عاشق مردم و کارشان. 

از اسماعیل پارسایی خداحافظی کردم و به انتهای راهرو رفتم و در دفتر حمید کشفی سرپرست جمعیت هلال احمر شهرستان دشتستان با هادی تابان فر به گفتگو نشستیم و او نیز حکایت‌ها داشت. 

ورود به هلال احمر

هادی تابان فر متولد ۱۳۶۴ بود که حدود ۱۵ سال از خدمتش در جمعیت هلال احمر می‌گذشت او در ادامه معرفی خود بیان کرد: من از سال ۱۳۸۵ در سن ۲۱سالگی به عنوان امدادگر وارد جمعیت هلال احمر شدم، ۱۳۸۶ اولین دوره تخصصی‌ام را گذراندم که در رسته نجات کوهستان بود و سال ۱۳۸۹به عنوان مربی رسته امداد و نجات کوهستان و ارتفاع و عمق در جمعیت هلال احمر مشغول به فعالیت شدم. 

همزمان در پایگاه‌های امدادی به عنوان امدادگر یا نجات‌گر جمعیت هلال احمر فعالیت داشتم. سال ۱۳۹۲_۱۳۹۴ فعالیت نداشتم و در آتش نشانی یکی از شرکت‌های پتروشیمی مشغول به فعالیت بودم که البته ارتباطم را کامل با جمعیت هلال احمر قطع نکردم و مربی بودم اما برای امداد نمی‌توانستم فعالیت کنم. 

سال۱۳۹۵ آزمون استخدامی بین نیروهای نجات‌گر جمعیت هلال احمر برگزار شد و من آن جا قبول شدم و از سال۱۳۹۶ رسما به عنوان کارمند و رسته نجات‌گر جمعیت هلال احمر وارد این جا شدم. 

تابان‌فر در مورد چرایی ورود و علاقه‌اش به هلال احمر می‌گوید: قبل از اینکه وارد جمعیت هلال احمر شوم به عنوان کوهنورد در استان فعالیت‌های ورزشی انجام می‌دادیم. 

علاقه‌ای که به وجود آمد صرفا بخاطر مانورهایی بود که در سطح شهر برگزار می‌شد و چون بیشتر فعالیتمان با طناب و ارتفاع بود و اولین باری که در جمعیت هلال احمر شروع به فعالیت کردم در یک مانور از ما (تیم کوهنوردیمان) دعوت شده بود برویم و به عنوان تیم نجات ارتفاع شرکت کنیم. 

یک مانور خیلی گسترده استانی بود که در برازجان برگزار شد ما با تیم کوهنوردیمان سال ۱۳۸۵ آمدیم و مانور را برگزار کردیم. 

این نجات‌گر می‌گوید: شور و هیجانی که در مانور بود برایمان خیلی لذت بخش بود و بعد از آن کم کم با جمعیت هلال احمر آشنا شدم و از فعالیت و نوع کارشان خوشم آمد و واردش شدم. 

انتخاب رسته کوهنوردی

دوره‌های ابتدایی و کمک‌های اولیه را گذراندیم و آموزش‌های اولیه را آموختم و بعد از آن ترجیح دادم در رشته‌ای فعالیت کنم که تجربه دارم و در آن حرفه‌ای هستم و تصمیم گرفتم رسته کوهنوردی را در امداد و نجات انتخاب کنم و می‌دانستیم که امدادگری به صورت داوطلبانه هیچ دستمزدی قرار نیست دریافت کنیم و عملا در کنار شغل اصلی می‌توانیم به طور پاره وقت به امدادگری بپردازیم. 

تابان‌فر در مورد تغییر رشته تحصیلی در زمان کارشناسی‌اش گفت: من حتی از رشته برق صنعتی که سال‌ها درس خوانده بودم رشته‌ام را تغییر دادم و رشته منطبق با کارم رشته مدیریت امداد و سوانح طبیعی در مقطع کارشناسی گرفتم. 

سیل دشتستان

او از اولین سال‌های کاریش می‌گوید: به خاطرم هست که سال حدودا ۱۳۸۷ بود که سیل در دشتستان رخ داد و ما نیروی داوطلب تازه کار بودیم که از ما خواستند در انبار امدادی فعالیت کنیم که این جا سرپرست نبودم و فقط صرفا یک نیروی داوطلبی بودم ولی سیل سال تقریبا ۱۳۹۱ بود به عنوان نجات‌گر و یا جستجوگر فعالیت می‌کردم و در سطح شهر جاهایی که سیل رد شده بود و از خودش اثری باقی گذاشته بود را جستجو می‌کردیم که به ما اطلاع دادند یک خانم مفقود شده و روایت این بود که در پی واژگون شدن یک خودرو از روی پل آرامگاه و سقوطش در آب چون جریان آب زیاد بود سرنشین خانم را با خودش وارد جریان سیلاب می‌کند و مفقود می‌کند. 

ما به عنوان تیم جستجو به همراه تیم‌های کوهنوردی و مردم محلی شروع به جستجو کردیم روز اول امید داشتیم بتوانیم مصدوم را زنده پیدا کنیم ، ولی رفته رفته امیدمان کم شد. روزها در مسیر جریان سیلاب به دنبال نشانه‌هایی از پیکر قربانی بودیم تا بالاخره بعد از ۵ روز با فروکش کردن آب سیلاب در زمین‌های غرب برازجان سمت شهرک صنعتی پیکر مرحوم پیدا شد. 

او از حسش به این ماجراها می‌گوید: من چون کار و رسته‌ام نجات کوهستان است برایم عملیات سطح شهر تازگی داشت حال بد هم داشت زیرا خانه‌هایی را می‌دیدم که همیشه در مسیرمان بودند و خانواده‌هایی که آشفته بودند و گویی ناامید و خسته و ما کاری جز حداقل نجات جان عزیزانش بر نمی‌آمد این ما را ناراحت می‌کرد اما حتی پیدا کردن پیکر بی‌جان یکی از اعضای خانواده هم مرا خوشحال می‌کرد زیرا حداق خیالشان راحت می‌شد. 

درست است غمگین است و ناراحت کننده اما باز هم بهتر از هیچ است و این اطمینان خاطری که به خانواده‌ها می‌دادیم خودش خستگیمان را برطرف می‌کرد و باید از نظر روحی و روانی نیز آمادگی بالایی داشته باشیم. 

ما چون تازه کار هم بودیم و در شهر فعالیت نداشتیم روحیه‌مان بهم ریخته بود و اصلا حالمان خوب نبود ولی خود را نمی‌باختیم و به مردم روحیه می‌دادیم. 

طولانی‌ترین عملیات

تابان‌فر از طولانی‌ترین عملیات خود اینگونه روایت می‌کند: طولانی‌ترین عملیات من بر می‌گردد به سال ۱۳۹۷ در منطقه در مورد حادثه کوهستان خائیز. روایت اینگونه بود که یک کوهنورد بومی استان در تابستان که معمولا صعودها شب صورت می‌گرفت وارد منطقه خائیز و کوه‌های بیرمی شده بود و قبل از ظهر روز بعدش با تماس تصویری با دوستانش اعلام کرده بود که الان نزدیک قله هستم و از آن به بعد خبری ازش نشده بود. با تاریک شدن هوا به ما اطلاع دادند که باید برای جستجو آماده شویم. من آن زمان به عنوان مسئول پایگاه امداد و نجات کوهستان در پایگاه خائیز مشغول خدمت بودم و از همان شب جستجو را شروع کردیم در منطقه ولی هیچ اثری پیدا نکردیم. 

فردای آن روز دیگر منطقه شده بود پر از کوهنورد و افراد محلی که برای کمک به عملیات جستجو داوطلبانه آمده بودند پایگاه به علاوه کلی مسئول و…

عملیات جدی‌تر شده بود و تیم‌های عملیاتی بیشتر و قاعدتا مدیریت عملیات را معاونت امداد و نجات استان به عهده گرفت. 

گرمای طاقت فرسای روزهای تیر ماه 

گرمای طاقت فرسای روزهای تیرماه و خستگی عملیات سنگین توی کوهستان روزبه روز ما را بیشتر تحلیل می‌برد و کار به جستجو با پهپاد و تجهیزات مخابراتی پیشرفته کشید ولی ما همچنان شبانه روز با تیم‌های مختلف که حالا به واسطه کوهنوردای حاضر در عملیات تا حدودی ملی شده بود در حال جستجوی منطقه بسیار وسیعی بودیم تا اینکه بالاخره بعد از پنج روز جستجو تجهیزات مخابراتی پیشرفته به کمک ما آمد و حدود مختصات آخرین نقاط حضور قربانی را پیدا کرد. کجا دقیقا جایی که هیچ کس فکرش را هم نمی‌کرد و نقطه‌ای نبود که اصلا کسی به فکرش هم بیفتد. 

خطرناک‌ترین عملیات‌

او از خطرناک‌ترین عملیات‌ها می‌گوید: همه عملیات‌های امداد و نجات سخت و خطرناک است و همه چیز باید کنترل شده باشد از حوادث در جاده بگیرید تا حوادثی در کوهستان و کاری که ما امدادگران می‌کنیم این است که بعد از اقدامات اولیه خطر را به صفر برسانیم در اصل بعد از نجات خطرات ثانویه هم ممکن است افراد و مصدومین و یا قربانی را تهدید کند که ما با آموزش‌هایی که دیده‌ایم باید خطرات ثانویه بعد از نجات فرد را به کمترین حالت خود برسانیم. 

فعالیت در رسته کوهستان خود به اندازه کافی خطرناک و پر حادثه است، مخصوصا جاهایی که با وسایل فنی مثل طناب سروکار داریم و فرد قربانی مثلا بین دو دیواره گیر افتاده که ارتفاعش از جایی که ما می‌خواهیم به او کمک کنیم ۲۰ تا ۳۰ متر پایین‌تر است و سطحش از زمین نیز حدود۱۰۰ تا۵۰ متر بالاتر است. یک جایی بین زمین و آسمان گیر افتاده است و ما باید در عین حال که ایمنی خودمان را حفظ می‌کنیم باید ایمنی آن مصدوم و قربانی را نیز حفظ کنید. 

خیلی از اوقات قربانی مصدوم نیست و فقط گیر افتاده و ما باید عملیات رهاسازی را به بهترین شکل ممکن انجام دهیم و باید صحیح و سالم فرد قربانی را نجات دهیم و او را به منطقه امن برسانیم. اگر کوچکترین اشتباهی در محاسبات خود انجام دهید ممکن است منجر به فاجعه‌ای جبران ناپذیر شود و یک تیم را به خطر بیندازد و در حوادث کوهنوردی اولین اشتباه فرد می‌تواند آخرین اشتباه او باشد. 

در مورد کارم با خانواده صحبت نمی‌کردم

او در مورد شغل و خانواده‌اش می‌گوید: ابتدا که مجرد بودم و هنوز خانواده‌ای تشکیل نداده بودم در مورد کارم زیاد صحبتی نمی‌کردم و در جریان نبودند که در چه حدی است.

اما سال ۱۳۹۹ بود فکر می‌کنم به تازگی نامزد کرده بودم و یک روز با من تماس گرفتند در حالیکه شیفت نبودم و روز استراحتم بود و گفتند که در کوه یک حادثه است و من به همراه همسرم با ماشین شخصی عازم همان منطقه شدیم و همیشه وسایل مورد نیازم برای عملیات امداد و نجات پشت ماشینم است القصه ما رفتیم و به منطقه رسیدیم و من خانمم را گذاشتم و خودم برای عملیات نجات رفتم و متاسفانه یکی از سخت‌ترین و ناراحت کننده ترین عملیات‌هایم بود زیرا از سه نفر مصدوم دو نفر فوت شدند و البته ما زنده تا پای آمبولانس رساندیم اما در راه بخاطر آسیب‌های شدید که دیده بودند فوت شدند و یکی نیز زنده ماند و این عملیات حدود یک ساعت و نیم به طول انجامید.

همسرم وقتی مرا دید هیچ‌ نگفت که نشانه اعتراضش باشد اما بعد گفت که میدانستم کارت سخت است اما نه اینقدر زیاد. تا مدت‌ها از نظر روحی و روانی اذیت می‌شد هرچند که به شغل من افتخار می‌کرد اما برایش هم خطر کردن من سخت بود و بعد از آن نیز با نگرانی مرا همراهی می‌کند اما همچنان به شغل من که برای نجات جان مردم است افتخار می‌کند و نگرانی‌هایشان به حق است و کار ما بسیار سخت و پر مخاطره‌ای است و ما سعی می‌کنیم نگرانیشان را درک کنیم و تا آنجا که می‌شود مواظب خود نیز باشیم. 

طغیان رودخانه 

این نجاتگر باز هم در مورد عملیاتی خطرناک دیگر می‌گوید: سال گذشته در زمستان عملیاتی داشتیم که از ۱۰ شب تا پنج صبح طول کشید و در شهر وحدتیه کوه‌های نرگسی رخ داد که جان پنج نفر به خطر افتاده بود. هفت صبح فردای آن روز ما به پایگاه رسیدیم. 

قضیه از این قرار بود پنج نفر به کوه رفته بودند و با شروع بارش‌ها پشت رودخانه طغیان کرده گیر افتاده بودند و ما باید نجاتشان می‌دادیم. 

این عملیات، عملیات خیلی سنگینی بود برای ما و من به همراه تیم به عنوان سرپرست اعزام شدیم به منطقه و بسیار شرایط سخت بود و گزارشی که به ما داده بودند گفتند که مسیری نیم‌ساعته است از آسفالت تا آن منطقه، ولی از وقتی استارت زدیم تا رسیدیم به منطقه یک ساعت و نیم طول کشید زیرا هوا بارانی بود و چندین بار نزدیک بود به دلیل لیز خوردن چرخ‌ها ماشین واژگون شود اما چون راننده‌های ما حرفه‌ای هستند خداراشکر توانستند به خوبی و به سلامتی ما را به محل قربانیان برسانند. 

اعلام کرده بودند که قرار است یک باران سیل آسا بیاید و حجم رودخانه بالاتر از حد معمول می‌آمد و چندین ساعت نیز این بارندگی ادامه خواهد داشت که همین مسئله مارا نگران می‌کرد تا سرعت عملیات را بالاتر ببریم و باران هم شروع کرد به باریدن و جاده نیز بسیار ناهموار بود و محل خط لوله نفت بود و جاده موقتی بود و با آمدن باران و گلو لای شدن آن مسیر ناهموار شده بود و رفت و آمد سخت و ما نیز از همین جا رفتیم و آمدیم. 

آغاز عملیات نجات

خلاصه ما عملیات نجاتمان را آغاز کردیم، به محض رسیدن به منطقه و مشاهده وضعیت با مشورت تیم تصمیم گرفتم برای انتقال قربانی‌ها به منطقه امن کارگاه عبور از رودخانه برپا کنیم ولی به دلیل‌عدم وجود تکیه گاه مستحکم در این سمت، نیاز به تعجیل در انجام عملیات و همچنین تاریکی هوا تصمیم بر این شد که با کمک چند نفر از نجاتگران یک تکیه گاه ایجاد کنیم و عملیات را به سرعت شروع کنیم و در همین حین یکی از نجاتگران را مامور پیدا کردن تکیه گاه یا تخته سنگ تکیه گاه برای انتقال کارگاه کردم.

خوشبختانه خیلی زود جواب داد و قبل از انتقاد اولین نفر ما موفق شدیم کارگاه را انتقال بدیم. یکی از نجاتگران که غواص ماهری هست مسئول ورود به آب و انتقال طناب نجات به سمت مقابل رودخانه شد. با هر سختی و تلاشی بود موفق شد یک تکیه گاه سمت مقابل رودخانه پیدا کند و به سرعت عملیات انتقال را شروع کردیم. سردی آب و بارش مداوم باران سختی عملیات را دوچندان می‌کرد. ولی خوشبختانه بدون هیج حادثه‌ای همه قربانی‌ها به نقطه امن منتقل شدند. 

چالش دیگر این عملیات بازگشت از مسیر خطرناک کوهستانی بود که خدا خیلی دوستمان داشت و تونستیم به سلامت به پایگاه برگردیم. 

پس از عملیاتی چندساعته و سخت بالاخره جان این پنج نفر را نجات دادیم و حس خوبی که برایمان باقی ماند زمانی بود که آن‌ها را از رودخانه رد می‌کردیم و آن‌ها لبخند می‌زدند و ما را در آغوش می‌کشیدند و این خیلی برایمان زیبا بود و خستگی از تنمان خارج می‌کرد. 

 حمایت روانی مصدومین

یکی دیگر از مهمترین وظایف و ویژگی امدادگر حمایت روانی مصدومین است که از روحیه بالای یک امدادگر می‌تواند در این امر بسیار کمک کننده باشد و در هر منطقه فرهنگ غالب آن منطقه را باید رعایت کنیم مثلا متوجه شده‌اید گردشگران خارجی که به ایران مسافرت می کنند روسری می پوشند و یا کاری نمی‌کنند که بر خلاف فرهنگ ما باشد.  دقیقا برای ما امدادگران نیز همینطور است وقتی وارد یک منطقه می‌شویم هرگز به فرهنگشان نباید توهین کنیم و یا عمل نکنیم چون به هرحال ما نیاز به همکاری با آن‌ها داریم مثلا ممکن است وارد منطقه‌ای شویم در ماه مبارک رمضان که بسیار هم مذهبی هستند و ما نیز بخاطر شرایط فعالیتمان نمی‌توانیم گاهی روزه‌مان را نگه داریم حالا اگر به صورت عموم و در بین مردم آب مصرف کنیم مورد ناراحتی و دلخوری بین اهالی و امدادرسان‌ها درست کرده‌ایم، ما گاهی لباس‌ها یا حمام و…را در خانه همین اهالی انجام می‌دهیم و من می‌گویم مردم ولی نعمت ما هستند. 

جان‌هایی که نجات داده شدن

او از جان‌هایی که نجات داده می‌گوید: به طور مستقیم بیش از ۱۰نفر و به طور غیر مستقیم در این سال‌ها شتید به همراه تیم از۱۰۰ هم بگذرد. 

او از سختی کارش می‌گوید: گاهی شده که کم آورده‌ام و یا خسته شده‌ام و یا حتی آسیب دیده‌ام همین زانویم آسیب دید و حتی نمی‌توان گاهی کلیشه‌ای بگوییم نه خسته نشده‌ایم اما واقعا گاهی خسته شده‌ایم اما هرگز از آن دست نمی‌کشیم زیرا با علاقه به این جا آمده‌ایم و امدادگری و نجات عشق است. 

تابان فر خاطره تلخش را از جوانی روایت کرد که در حین موتور سواری از جاده بین کنارتخته و دالکی با یک تریلی برخورد می‌کند و پس از آن نیز با ریل برخورد می‌کند و وقتی بر سر جسمش می‌رسند تا کمک‌های اولیه را انجام دهند متوجه می‌شود جمجمه سرش خورد شده و بسیار آزار دهنده بود و همچنان نیز صحنه‌اش از ذهنش پاک نمی‌شود. او می‌گفت: دردناک‌ترین قسمت این بود که جوان ۲۰ ساله بود حدودا که به تازگی نامزد کرده بود و این مسیر بین دالکی تا کنارتخته را هر روز برای کار کردن و محل کارش با موتور طی می‌کرده است. 

این نجاتگر در خصوص درجه‌بندی‌ها بیان کرد: شما بعد از گذراندن دوره‌های همگانی جمعیت که شامل آمادگی در مخاطرات، مهارتهای داوطلبانه و کمکهای اولیه می‌توانید درخواست بدهید به عنوان امدادگر داوطلب فعالیت خودتان رو شروع کنید. اگر بخواهید به عنوان امدادگر در پایگاه‌های امداد و نجات فعالیت کنید نیاز هست دوره‌های امدادگری را طی کنید که شامل مقدماتی امداد و مقدماتی نجات می‌شود و همچنین یک دوره تخصصی پایه بنام اقدامات پیش بیمارستانی در حوادث وجود دارد.

هرچه این آموزش‌ها ادامه پیدا کنند تخصصی‌تر می‌شود و شما می‌توانید درجه بالاتری از امدادگری را طی کنید. درجه‌بندی‌های هلال احمر تقریبا به درجات نظامی شباهت دارد که هرچه سابقه فعالیت و دوره‌های گذرانده شده شما بیشتر شود شما با شرکت در آزمون‌های تخصصی می‌توانید درجه بالاتری کسب کنید و از امدادگر سوم _ دوم _ اول _ نجاتگر سوم _دوم _ اول و بالاخره ایثار که بالاترین درجه امدادی هست می‌رسید. 

او در خصوص مناطق عملیاتی خود می‌گوید: عملیات بسیاری در کوه‌های بیرمی، گیسکان دشتستان، گناوه و… به عنوان جستجوگر و نجات‌گر رفته‌ام از پشت کوه تا پیش کوه که مناطق گسترده‌ای است عملیات زیاد داشته‌ایم و عملیات روی دیواره و مصدمین سقوط کرده از پاراگلایدر داشته‌ایم و قربانی‌هایی در کوهستان‌های دور افتاده نیز داشتیم. 

امدادگرای داوطلبانه

به دنا نیز رفتیم ولی خارج از ماموریت امدادی‌ام در هلال احمر بودم و خود به صورت داوطلبانه بوده که جان خیلی هارا نجان دادیم. 

او گفت: خواسته‌ای که از مسئولین داریم فقط نگاه ویژه و کمک به وضعیت شغلی و معیشتی امدادگران و نجاتگران داوطلب هست چون بنیان جمعیت هلال احمر وابسته به خدمات داوطلبانه این عزیزان است. 

سخن پایانی

زمانی را من مسئول پایگاه امداد و نجات بودم واقعا نجات‌گرهایی که با من همکاری می‌کردند از جان و دل مایه می‌گذاشتند جا دارد از آن‌ها تشکر کنم خیلی هوای من را داشتند هر اتفاق یا حادثه‌ای پیش می‌آمد جدا از اینکه شیفتشان باشد می‌آمدند و همکاری می‌کردند و کمک می‌کردند.

تشکر از مردم به عنوان ولی نعمت ما وقتی اتفاقی می‌افتد و ما نیاز به کمکشان داریم کوتاهی نمی‌کنند و با جان و دل به ما کمک می‌کنند و حوادثی که در کوهستان است معمولا ما به کمک اهالی نیازمندیم که آن‌ها هم کوتاهی نمی‌کنند. 

تشکر ویژه دارم از همسرم که همیشه مثل کوه پشت من بوده و با همه سختی و مشقتی که کار ما دارد خم به ابرو نیاورده و با صبوری تمام قد، من را حمایت کرده و همچنین از خانواده‌م که این سال‌ها من را یاری و تشویق کردند به ادامه راه و امیدوارم این حمایت‌های بی‌دریغ چراغ روشن پیش روی من باشند برای یاری رساندن به انسان‌های نیازمند و ممنون از شما و همکارانتان که این روز را به یاد ما بودید و وقت گذاشتید و پای صبحت‌های ما نشستید.

پایان پیام/

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.