به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ از میان شاعرانی که برای اهل بیت و بالاخص امام حسین(ع) شعر سرودهاند میتوان به «کسایی مروزی» اشاره کرد. او نخستین شاعر فارسی زبانی بود که در سوگ امام حسین(ع) و واقعهی سوزناک عاشورا شعر سرود.
قصیده مسمط او کهنترین سوگنامهی کربلا محسوب میشود. «مجدالدین ابوالحسن کسایی مروزی» در سال ۳۴۱ هجری قمری به دنیا آمد. چنانکه از نامش برمیآید و خود وی نیز به این امر اشاره دارد اهل مرو بود. کسایی در اواخر دورهی سامانیان و اوایل دوره غزنویان میزیستهاست. وی مقیم نخشب (نسف، نزدیک به بخارا) بوده و ذکرش در میان شاعران نسف آمدهاست.
کسایی مسلما از ستایشگران خاندان سامانی بودهاست. بعدها که پس از انقراض سامانیان، روزگار حال و هوای دیگری یافته، او هم در مسیر فکری دیگری افتاده و از کار گذشتهی خود اظهار پشیمانی کرده و گفتهاست:
به مدحتکردن مخلوق روح خویش بشخودم نکوهش راسزاوارم که جز مخلوق نستودم
ظاهرا اشعار مذهبی و «زهد و وعظ» مربوط به اواخر عمر اوست که خود گفتهاست:
دست از جهان بشویم عز و شرف نجویم مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا
او از شاعران بزرگ نخستین دوره شعر فارسی و از معاصران فردوسی محسوب میشود که آثارش گذشته از اهمیت آنها از نظر شعر و ادب و زبان فارسی، از این نظر هم که نکتههای ارزندهای از وضع اجتماعی فراموششده عصر او در بردارد، خواندنی و قابل بررسی است. گفته میشود دیوان این شاعر به تاراج روزگار رفته و بیتهایی از او باقی مانده است. او از مهمترین شاعران شیعهمذهب به شمار میرود که در مدح و رثای ائمه اطهار شعرهای فراوانی سروده است.
علاوه بر «کسایی»، شاعران دیگری چون: «سنایی غزنوی»، «عطار نیشابوری»، «قوامی رازی»، «مولانا»، «سیف فرغانی»، «اوحدی مراغه ای»، «سلمان ساوجی»، «اهلی شیرازی» و... از اولین عاشوراییسرایان هستند.
در ادامه سوگنامهی ۵۰ بیتی کسایی مروزی را که در بحر عروضی «مفعول فاعلاتن/ مفعول فاعلاتن» (این وزن یکی از مناسبترین اوزان عروضی برای شعر اعتراض است) سروده شده، میخوانید.
«باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا/ آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا
آمد نسیم سنبل با مشک و با قرنفل/ آورد نامۀ گل باد صبا به صهبا
کهسار چون زمرد نقطه زده ز بُسَّد/ کز نعت او مُشعبد حیران شده است و شیدا
آب کبود بوده چون آینه زدوده/ صندل شده است سوده کرده به می مطرا
رنگ و نبید و هامون پیروزه گشت و گلگون/ نخل و خدنگ و زیتون چون قبههای خضرا
دشت است با ستبرق باغ است یا خُوَرنق/ یک با دگر مطابق چون شعر سعد و اسما
ابر آمد از بیابان چون طیلسان رهبان/ برق از میانش تابان چون بُسَدین چلیپا
آهو همی گرازد، گردن همی فرازد/ گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا
آمد کلنگ فرخ همرنگ چرخ و دورخ/ همچون سپاه خَلُّخ صف برکشیده سرما
بر شاخ سرو بلبل با صدهزار غلغل/ درّاج باز بر گل چون عروه پیش عفرا
قمری به یاسمن بر ساری به نسترن بر/ نارو به نارون بر برداشتند غوغا
باغ از حریر حلّه بر گل زده مظله/ مانند سبز کلّه بر تکیهگاه دارا
گلزار و با تأسف خندید بیتکلف/ چون پیش تخت یوسف رخسارۀ زلیخا
گل باز کرده دیده باران برو چکیده/ چون خوی فرو دویده بر عارض چو دیبا
گلشن چو روی لیلی یا چون بهشت مولی/ چون طلعت تجلی بر کوه طور سینا
سرخ و سیه شقایق هم ضد و هم موافق/ چون مؤمن و منافق پنهان و آشکارا
سوسن لطیف و شیرین چون خوشههای پروین/ شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا
وان ارغوان به کشّی با صدهزار خوشی/ بیجاده بدخشی برتاخته به مینا
یاقوتوار لاله بر برگ لاله ژاله/ کرده بدو حواله غواص درّ دریا
شاه اسپرغم رسته چون جعد برشکسته/ وز جای برگسسته کرده نشاط بالا
وان نرگس مصور چون لؤلؤ منور/ زراندر و مدوّر چون ماه بر ثریا
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته/ کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا
ای سبزه خجسته از دست برف رسته/ آراسته نشسته چون صورت مهنّا
دانم که پرنگاری سیراب و آبداری/ چون نقش نوبهاری آزاده طبع و برنا
گر تخت خسروانی ور نقش چینیانی/ ور جوی مولیانی پیرایه بخارا
هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو/ دل ناورم سوی تو اینک چک تبرّا
کاین مشکبوی عالم وین نوبهار خرّم/ بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله/ ما و خروش و ناله کنجی گرفته مأوا
دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم/ مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا
میراث مصطفی را فرزند مرتضی را/ مقتول کربلا را تازه کنم تولا
آن نازش محمد پیغمبر مؤید/ آن سید ممجّد شمع و چراغ دنیا
آن میر سربریده در خاک خوابنیده/ از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا
تنها و دلشکسته بر خویشتن گرسته/ از خان و مان گسسته وز اهل بیت آبا
از شهر خویش رانده وز ملک برفشانده/ مولی ذلیل مانده بر تخت ملک مولی
مجروح خیره گشته ایام تیره گشته/ بدخواه چیره گشته بیرحم و بیمحابا
بیشرم شمر کافر ملعون سنان ابتر/ لشکر زده برو بر چون حاجیان بطحا
تیغ جفا کشیده بوق ستم دمیده/ بیآب کرده دیده تازه شود معادا
آن کور بسته مطرد بیطوع گشته مرتد/ بر عترت محمد چون ترک غز و یغما
صفین و بدر و خندق حجت گرفته با حق/ خیل یزید احمق یک یک به خون کوشا
پاکیزه آل یاسین گمراه و زار و مسکین/ وآن کینههای پیشین آن روز گشته پیدا
آن پنجماهه کودک باری چه کرد ویحک/ کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا
بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو/ بیجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکیبا
آن زینب غریوان اندر میان دیوان/ آل زیاد و مروان نظاره گشته عمدا
مؤمن چنین تمنی هرگز کند؟ نگو، نی/ چونین نکرد مانی، نه هیچ گبر و ترسا
آن بیوفا و غافل غرّه شده به باطل/ ابلیسوار و جاهل کرده به کفر مبدا
رفت و گذاشت گیهان دید آن بزرگ برهان/ وین رازهای پنهان پیدا کنند فردا
تخم جهان بی بر این است و زین فزونتر/ کهتر عدوی مهتر نادان عدوی دانا
بر مقتل ای کسایی! برهان همی نمایی/ گر هم بر این بپایی بی خار گشت خرما
مؤمن درم پذیرد تا شمع دین بمیرد/ ترسا به زر بگیرد سم خر مسیحا
تا زندهای چنین کن دلهای ما حزین کن/ پیوسته آفرین کن بر اهل بیت زهرا»
انتهای پیام/