خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری؛ ساعت از نیمه شب گذشته است اما مهتاب همه جای حیاط را روشن کرده زنی با قد خمیده با لباس بلند محلی در حالی که چادر شبی روی سرش کشیده به آهستگی راه میرود اتاق به اتاق سرمیکشد انگار که دنبال چیزی باشد یافته و نیافته از آخرین اتاق خارج میشود با بازدم بیجانی نور چراغ گردسوز را خاموش میکند.
شهریورماه رو به پایان است حالا دیگر سرما در شبهای چهارمحال و بختیاری مجالی برای خودنمایی یافته است.
داخل اتاقش روی صندلی کراک که سوغات مرتضیقلی خان صمصام از آخرین سفرش به فرنگ است مینشیند کمی جابهجا میشود صدای قیژ قیژش صندلی بلند میشود چادرشب را روی زانوهایش میکشد دردشان امانش را بریده است.
نگاهش را به حیاط دوخته است به حوض وسط آن و صدای فواره کوچکی که به همراه جیرجیرکها هیاهویی در سکوت شب به راه انداختهاند.
دست خودشان نبود مهربان بودن و یتیمنواز بودن...
فکرش بیاختیار پَر میکشد به آن روزهایی که در خانه پدرش عباس قلی خان بختیاری و در کنار برادرش حاج سلطانعلی شهابالسلطنه بختیاری بود، همان روزهایی که دَر خانهشان باز بود به روی همه، انگار بعضی چیزها در خون و جانشان بود دست خودشان نبود مهربان بودن، یتیمنواز بودن به قول اطرافیان سفرهدار بودن...
همزمان با آغاز جوانی و بهار زندگیاش همسفر میشود با مرتضیقلیخان صمصام بختیاری پسر بزرگ نجفقلیخان صمصامالسلطنه بختیاری مالک قریه شلمزار و بسیاری دیگر از دهات دهکرد و بختیاری و دیگر نقاط در مرکز ایران.
بی بی که دوران کودکی و نوجوانیاش را در خانهها و قلعههای پدر سپری کرده با زندگی خانی و اشرافی بیگانه نیست اما آن چیزی که او را از تمام دختران و زنان هم سن و سالش متفاوت کرده همین روحیه مردمداری و خیرخواهی اوست همین اخلاقی که همه میگویند در خانواده بختیاریها موروثی است.
بیبی زن عاقل و باسوادی بود
از همان روزها که نوعروس بود و جوان، هزار آرزو در سر داشت زن عاقل و باسوادی بود کتابخوان بود، طرفدار رأی دادن زنان به قول آن روزیها روشنفکر بود.
سالها بعد زمانی که مرتضی قلی خان صمصام بختیاری بعد از سقوط حکومت رضاخان در تهران ماندگار میشود، بیبی به همراه پسرش به قلعه شلمزار بازمیگردد و به رتق و فتق اُمور میپردازد.
سال ۱۳۲۲ زمانی که چهارمحال بختیاری شکل میگیرد و مرتضیقلی خان صمصمام بختیاری همسر بیبی ماه بیگم به استانداری آن میرسد بهترین وقت برای رسیدن به آرزوی بیبی بود.
همان روزها بود که همسرش سندها و بنچاقها را آورد و هر آنچه مهریه بیبی بود به نامش کرد، نه اینکه بیبی را دوست نداشته باشد نه اتقافا روی بیبی قسم میخورد و میگفت بیبی در دنیا لنگه ندارد. فقط دوست نداشت دینی بر گردنش باشد.
مُهر سندها خشک نشده بیبی به سرش زده بود تا آرزوهایش را تحقق بخشد. هیچ تعلق خاطری به زمینها و باغهایی که به نامش شده بود حس نمیکرد و فقط یک فکر مدام در ذهنش بالا و پایین میشد.
بیبی از همان روزهایی که در خانه پدر بود به بچهها عشق میورزید
بیبی از همان روزهایی که در خانه پدر بود عاشق بچهها بود از همان روزها وسعت سفرههای خانهشان هر روز بیشتر میشد و بیبی هر روز مهمان داشت آن هم از نوع قد و نیم قدش. درِ خانهشان همیشه باز بود و بچههای بیسرپرست همیشه خدا دور بیبی میچرخیدند. او هم دریغ نمیکرد و نمیگذاشت هیچ کدامشان طعم تلخ یتیمی رنجشان دهد. برای همه مادری میکرد و روز به روز آوازه بیبی ماهبیگم بیشتر در شهرها و روستاها میپیچید و بچههای بیشتری راهی عمارت بیبی میشدند.
بیبی همیشه آرزو داشت تا مکانی برای این بچههای بیسرپرست بسازد این آرزو روز به روز در فکر و اندیشه بیبی پخته و پختهتر میشد و در اعماق قلبش رشد میکرد.
اکنون زمان آن رسیده بود که با یاری خدا و با کمک به کودکان و نوجوانان بیسرپرست بختیاری نامی جاودانه از خود بجای بگذارد.
تمام مهریه بیبی شده بود یک یتیمخانه...
حالا تمام مهریهاش شده بود یک یتیمخانه، جایی برای نگهداری بچههای بیسرپرست، بیبی ماه بیگم شب و روزش را گذاشته بود تا بهترین شرایط فراهم شود، خودش یکی یکی بررسی میکرد و کودکان بیسرپرست و نیازمند را راهی یتیمخانه میکرد، هر چه امکانات بود مستقیم به یتیمخانه آورده بود، آشپزها باید غذای خوب برای بچهها پخت میکردند و ملاها، کلمه به کلمه درس یادشان میدادند. خودش هم برای همه مادری میکرد، به وقتش تند میشد و تشر میزد و به وقتش آغوش مهربانی برای بچهها میگستراند.
بچههای بیبی هر روز قد میکشیدند
دیگر خانواده بیبی بزرگ شده بود، پسرهایش روز به روز رشد میکردند بیبی از همان موقعها که فکر باز کردن یتیمخانه در سرش بود بیشتر نگران پسربچهها بود چون فکر میکرد دخترها ازدواج میکنند و برای خودشان خانواده تشکیل میدهند و این پسرها هستند که با نداشتن پدر و مادر آینده مشخصی در انتظارشان نیست.
حالا دیگر یتیمخانه بیبی رنگ و بو گرفته بود خانه و زندگیاش شده بود برای بچهها، صبحها روی پله ورودی اتاقها مینشست و یکی یکی اسم بچهها را صدا میزد و میگفت که هر کدامشان باید چند سال دیگر چه کاره شود روی سر یوسف مادرانه دست میکشید و میگفت تو باید پزشک شوی، روی شانه آن یکی میزد و میگفت تو باید معلم شوی، جلال را صدا میزد و میگفت تو یکی باید وکیل شوی و خلاصه برای همه شغلی انتخاب میکرد و بچهها بلند میخندیدند اما بیبی ابروهایش را در هم میکشید و خیلی جدی میگفت اینجا کسی نباید تنبلی کند و همه باید برای خودشان کسی شوند پسرهای بیبی ماه بیگم باید برای شهرشان افتخاری باشند.
تاسیس یتیمخانه برای بیبی ماه بیگم طعم خوش زندگی بود
دیگر نور چراغ به سو سو افتاده بود و بیبی ماه بیگم آلبوم خاطرات را صفحه به صفحه ورق میزد و قربان صدقه تک تک پسرهایش میرفت. بچههایی که طعم خوش زندگی و آرزوهای برآورده شده ماهبیگم بودند و شده بودند تمام داراییاش. دارایی که حالا با آن سند و بنچاقها قابل مقایسه نبود. اندکی خودش را روی صندلی جابجا کرد، چشمانش با یادآوری این حجم از خاطرات شیرین نمناک شده بود لبخند دلنشینی رو صورتش نقش بست و آرام چشمانش روی هم گذاشت.
بیبی برای همیشه چشمهایش را بست...
دیگر خبری از قیژ قیژ صندلی بیبی نبود خورشید هم کم کم گیسوانش را روی پهنه کوههای زاگراس گسترانیده است صدای گنجشکها نشان میداد روزی نو آغاز شده است مستخدم یتیمخانه به خیال اینکه بیبی خواب مانده است خودش را به اتاق او رساند چند باری صدایش زد با لمس دستان سردش متوجه رفتن بیبی شد، بیبی همان نیمه شب در میان هیاهوی جیرجیرکها برای همیشه چشمان خود را بسته بود.
بیبی ماه بیگم صمصام بختیاری بعد از وفاتش در تخت فولاد استان اصفهان تکیه میرفندرسکی در آیینهخانه آرامگاه بختیاری مدفون شد.
وضعیت فعلی موقوفه بیبی ماه بیگم صمصام بختیاری
موقوفه بیبی ماه بیگم ۱۱ هزار مترمربع است که عمارت شخصی او بوده است که در اواخر عمرش وقف میشود در دهه ۸۰ به دلیل قدیمی بودن بنای اصلی توسط مرحوم حاج عبدالله موسوی نافچی در بخش ضلع غربی موقوفه مجموعهای ایجاد میشود که از آن هماکنون به عنوان پرورشگاه استفاده میشود.
همچنین در دهه ۷۰ در قسمت دیگری از موقوفه یک مجتمع تجاری به نام مجتمع تجاری امام صادق(ع) با ۱۸۰ باب مغازه به منظور تامین هزینههای پرورشگاه ساخته میشود.
هماکنون در سمت شرقی موقوفه یک مدرسه استثنایی مستقر است که به دلیل فرسودگی بنا پیگیر هستند تا ساختمان جدیدی برای ایتام دختر در این قسمت ساخته شود.
علاوه بر این ۲ دانگ از اراضی روستای آورگان توسط مرتضیقلی خان صمصام بختیاری همسر بیبی ماه بیگم به نفع بتیمخانه وقف شده است و پنج دانگ از اراضی کشاورزی روستای کاکلک توسط احمدقلی خان صمصام بختیاری پسر بیبی برای پرورشگاه وقف شده است.
پایان پیام/۶۸۰۲۴