چریکی که کابوس کومله و دموکرات بود | اگر همه هم بروند من تنها و تنها تا نفس دارم، می‌مانم و می‌جنگم | جانباز ۷۰ درصد بود، اما..

همشهری آنلاین چهارشنبه 29 شهریور 1402 - 12:45
وقتی منافقین و اعضای حزب کومله و دموکرات، به شهرها و روستاها حمله می‌کردند، به هیج کس حتی به زنان و کودکان رحم نداشتند. به عنوان مثال با آر پی جی و نارنجک، شب هنگام منازل مردم را بر سرشان منفجر می‌کردند،در مسیر جاده‌ها، مین می‌گذاشتند، به روستاها حمله می‌کردند و از مردم روستا باج و پول می خواستند.

به گزارش همشهری آنلاین‏، شهید فرزند چهارم خانواده بود که در دوران کودکی پدرش را از دست داد. از همان دوران کودکی بسیار سخت کوش، پر تلاش و جسور بود. با توجه به اینکه در دوره ستمشاهی امکان تحصیل در روستاها برای همه فراهم نبود و خانواده‌ها توان پرداخت هزینه‌های تحصیل فرزندانش را نداشتند، نتوانست در کودکی درس بخواند، اما بسیار مسئولیت‌پذیر بود و به خانواده کمک می‌کرد. 

سال ۵۴ به «عجب شیر» رفت و تا سال ۱۳۵۶ دوران سربازی را در پادگان قوشچی گذراند. بعد از خدمت سربازی برای استقلال مالی و کمک به خانواده به پیشنهاد یکی از اقوام به تهران رفت و ضمن اشتغال در تجمعات قبل از انقلاب هم شرکت داشتند. بعد از پیروزی انقلاب، برای ازدواج و تشکیل زندگی به زادگاهش برگشت و با تشکیل سپاه، از سال ۱۳۵۹ به صورت رسمی عضو سپاه گردان خاتم شد.
از سال ۱۳۵۹ که حزب دموکرات و کومله منطقه را ناامن کرده بود، وی با توجه به توانمندی و شجاعت بی‌مثالی که داشت، به همراه همرزمانش در گردان خاتم مقابل گروهک‌های ضدانقلاب جانانه ایستاد و بر آنها پیروز شدند.

متن زیر توضیحات«روح‌الله اخوان»فرزند ارشد شهید عبدالله اخوان در گفت‌وگو با فارس در مورد شهید والامقام و خصوصیات و ویژگی‌های اخلاقی و رزمی این شهید والامقام است.

مسئولیت پدر در گردان خاتم چه بود؟
در اوایل انقلاب رزمندگان، اکثرا قبول مسوولیت نمی‌کردند فقط می‌خواستند برای پیروزی اسلام و انقلاب، سرباز گمنام باشند. پدرم عضو گروهان گروه ضربت گردان خاتم بود. این گروه برای اجرای عملیات‌ها پیشرو و جلودار بودند و بیشتر مواقع قبل از ورود گردان به عملیات، وارد عمل می‌شدند. 
همانطور که همرزمان ایشان بیان می‌کنند، ایشان تا سال ۱۳۶۴ در بیشتر عملیات‌ها حضور داشتند و با درایت، شجاعت و فرماندهی در اکثر عملیات‌ها گردان خاتم دست بالا را بر دشمنان داشت.

این نکته را هم بگویم با توجه به اینکه گروهک‌های ضد انقلاب با فریب و تهدید از برخی مردم منطقه عضوگیری می‌کردند، در این حالت، جنگیدن با این گروهک‌ها سخت‌تر بود. چون از اعضای یک خانواده‌ای ممکن بود عضوی طرفدار انقلاب و دیگری عضو، ضد انقلاب و یا یکی از اقوام نزدیک یا همسایه از اعضای گروهک‌های دموکرات یا کومله بودند.

در این مدل جنگیدن با جنگ در جنوب (خوزستان) که دشمن بعثی شناخته شده و روبروی شما بود، متفاوت و دشوار بود. شهدای آذربایجان، کردستان و زنجان خیلی مظلوم و گمنام هستند، به گونه‌ای که خیلی از بزرگی، شجاعت و عظمت کاری این عزیزان ناشناخته و گمنام مانده است.

من همین جا از مسوولین مربوطه درخواست دارم تا همرزمان شهدا و عظمت کاری شهدا از بین نرفته و فراموش نشده‌اند، در این خصوص بررسی و برای ثبت خاطرات و تهیه فیلم‌های فاخر از این شهدا اقدام کنند تا نسل جوان با شجاعت و ایثار آنها آشنا شوند.

شهدا بر گردن همه ما حق دارند. ما آسایش و آرامش امروز را مدیون شهدا هستیم چرا که اگر از خودگذشتگی و ایثارگری‌های شهدا نبود اوضاع مملکت ما بدتر از افغانستان و سومالی و دیگر کشورها می‌شد. الحمدالله بیشه ایران زمین شیر جوانانی قدرتمند و باغیرت دارد که به دشمنان اجازه تهاجم و تجاوز را نمی‌دهند.

با توجه به صحبت‌های همرزمان شهید و مدارک موجود، اگر شجاعت‌ها و ایستادگی‌ها و جانفشانی‌های، نیروهای گردان خاتم‌ شهرستان تکاب نبود، درگیری‌ها و نفوذ ضد انقلاب‌ها (کومله و دموکرات) تا به شهرهای مرکزی از جمله زنجان و تهران کشیده می‌شد. 
گردان خاتم نزدیک ۵۰۰ شهید تقدیم انقلاب اسلامی ایران کرده، به واقع هر کدام از این شهدا به منزله یک لشگر بودند. چرا که در ۸ سال دفاع مقدس، در جنگ جهانی که همه ابرقدرت‌ها بر علیه ما بودند، رزمندگان مقابل دشمن تا دندان مسلح با دستان خالی، با ایمان و توکل بر خدا ایستادگی کردند و با شجاعت بر آنها پیروز شدند.

چریکی که کابوس کومله و دموکرات بود | اگر همه هم بروند من تنها و تنها تا نفس دارم، می‌مانم و می‌جنگم | جانباز ۷۰ درصد بود، اما..


از پدر چه خاطره‌اتی دارید؟
با توجه به مسوولیتی که ایشان داشتند، خیلی کم او را می‌دیدیم. چهار بار مجروح شده بودند. با توجه به شدت جراحاتی که داشت، پزشکان گواهی معاف از رزم به ایشان داده بودند، اما ایشان نمی‌توانست در خانه بنشیند و یا حتی پشت جبهه باشد.

وقتی منافقین و اعضای حزب کومله و دموکرات، به شهرها و روستاها و مردم مناطق حمله می‌کردند، به هیج کس حتی به زنان و کودکان رحم نداشتند. جنایاتشان، همچون جنایات داعشی‌های امروزی وحشیانه و خیلی بی‌رحمانه بود. به عنوان مثال با آر پی جی و نارنجک، شب هنگام منازل مردم را بر سرشان منفجر می‌کردند، در مسیر جاده‌ها، مین می‌گذاشتند، به روستاها حمله می‌کردند و از مردم روستا باج و پول زور می خواستند، زمانی که می‌دیدند،‌ بزرگ روستا با آنها همکاری نمی‌کنند، خانه و زندگی‌شان را به آتش می‌کشیدند. بزرگ خانواده را در پشت بام به تیربار می‌بستند. حتی به افراد بی‌دفاع، به دانش‌آموزان و دانشجویان هم رحم نمی‌کردند. واقعا در اوایل دهه شصت امنیت و آسایشی در منطقه نبود، شهید این اوضاع را نمی توانست تحمل بکند بنابراین تا آخرین نفس‌های زندگی در مناطق عملیاتی رودرو با دشمن در حال  جنگ بودند و بالاخره در نبرد مقدماتی عملیات عاشورای یک در میدان جنگ به شهادت رسیدند.

تنها خاطراتی که از پدرم دارم، این است که ایشان اکثر مواقع با جراحت‌های متعدد روی تخت بیمارستان‌ها بود تا کمی حالش بهبود می‌یافت، دوباره به میدان رزم بر می‌گشت. چند روزی که از ‌رفتنش به مناطق عملیاتی می‌گذشت، با گلوله یا ترکشی که تن مبارکشان می‌خورد یا زخمی‌های قبلی عفونت یا خونریزی می‌کردند، به قول همرزمانش و هم محله‌ای‌هایمان اخوان ضد گلوله با پیروزی و شجاعت، با لبانی پر از خنده برمی‌گشت. در واقع ما کمتر ایشان را در حالت عادی و سالم می‌دیدیم.

پدرتان چند بار مجروح ‌شدند؟

پدرم در کل چهار بار مجروح شدند. دو بار از ناحیه شکم و کمر، یکبار از ناحیه پا و یکبار هم از ناحیه دست مجروح شد. در واقع جانباز ۷۰ درصد بود، اما با این احوالات جبهه ها را خالی نمی‌گذاشت.
خیلی اذیت می‌شد، شنوایی‌اش ضعیف شده بود و حتی بخاطر حضور در سرمای سخت کردستان، دو سال آخر عمرشان دچار مشکلات کلیوی هم شده بود. جراحات پدرم روز به روز عمیق‌تر می‌شد چون فرصت مداوای قطعی نداشتند. باید برای مداوا به تهران می‌رفت فاصله زیاد بود، اما نمی‌خواست جبهه غرب کشور را خالی بگذارد.

اتفاقاً ایشان همان روزی که شهید شدند، باید برای حضور در کمیسیون پزشکی به تهران می‌رفت. اما تعدادی از اهالی منطقه چند روز قبل از عملیات «آغدره» مهمان خانه ما بودند و از ناامنی‌ها و جنایات منافقین می‌گفتند، پدر با توجه به روحیاتش، از این بابت خیلی ناراحت بود به همین خاطر جلسه کمیسیون پزشکی را نرفتند در عوض به استقبال شهادت رفتند.

چریکی که کابوس کومله و دموکرات بود | اگر همه هم بروند من تنها و تنها تا نفس دارم، می‌مانم و می‌جنگم | جانباز ۷۰ درصد بود، اما..
روح الله اخوان فرزند شهید عبدالله اخوان

زمان شهادت پدر ۶ سال بیشتر نداشتید، از اطرافیان و همرزمان پدر درباره مجاهدت‌های شهید اخوان چه شنیده‌اید؟
مردم منطقه و همرزمان پدرم می‌گویند شهید عبدالله اخوان یک فرمانده و چریک واقعی بود، در مواجهه با دشمن در جنگ‌های تن به تن هیچ ترسی نداشت، خیلی شجاع و با شهامت و تک خال منطقه بودند.
یکی همرزمانش می‌گفت:«شهید عبداله اخوان، مرد میدان، چون کوه استوار و مقتدر بود».خاطرات بسیاری از پدرم دارند، یک نمونه از خاطرات همرزمان ایشان می‌گفت: به گردان خبر رسیده بود، در یکی از روستاهای منطقه اعضای حزب دمکرات داخل روستا مستقر و پناه گرفته‌اند، مشغول غارت و عضوگیری و تهدید مردم منطقه هستند، از طرف گردان تعداد ۱۵ نفر به فرماندهی شهید اخوان دستور گرفتیم منطقه را بررسی کنیم.
 به همین خاطر اول صبح با حدود ۱۵ نفر در بالای کوه مسلط بر روستا مستقر شدیم، بعد از بررسی وضعیت و مشاهده حرکات مشکوک در روستا که منافقین هم فهمیده بودند ما بالای کوه هستیم، ساعت ۱۰ شب دمکرات‌های مستقر در روستا که تعدادشان زیاد بود به سمت کوه حمله‌ ور شدند، و ساعت‌ها درگیر بودیم.

در این حین متأسفانه تعداد ۱۰ نفر بدون دستور، سنگرها را خالی و عقب‌نشینی کردند با توجه به پهنای بالای کوه نمیشد با پنج نفر باقی مانده، مقاومت کرد با توجه به شجاعت و غیرتمندی فرمانده عبدالله اخوان، ایشان یک قبضه تیربار «ژ۳» به دور کوه میچرخید و با فریاد یاحسین(ع) و یا صاحب الزمان(عج) پائین کوه و سمت دشمن را به رگبار بسته بودند و اجازه قدرت‌نمایی را به دموکرات‌ها نمی‌دادند.
همرزمش تعریف می‌کرد: در کنارش بودم، چون تعداد دشمن زیاد و مهمات روبه اتمام بود گفتم؛ عبدالله جان نیروها عقب نشینی کردند، فقط پنج نفر مانده‌ایم دشمن زیاد است اگر محاصره‌ کنند کارمان تمام است، شهید اخوان با شجاعت و شهامت گفت: اگر همه هم بروند من تنها و تنها تا نفس دارم، می‌مانم و می‌جنگم.

در یکی از عملیات ها ضدانقلاب با رسیدن نیروهای تازه نفسش در منطقه چند روزی بود جولان می‌داد. اشرار، شب ها وارد روستاها می‌شدند و مردم منطقه را تهدید و باجگیری می‌کردند. گروهی از رزمندگان به فرماندهی پدرم برای شناسایی و نابودی ضدانقلاب برای گشت‌زنی شبانه، راهی منطقه شده بودند. چند روزی بود که ۲۴ ساعته در شناسایی و تعقیب، ضد انقلاب، استراحت نداشتند، در تعقیب شبانه از چند جناح، گروهک مجبور شد، به بالای کوه بلندی فرار کند.

دشمن در وسعت زیادی از سطح کوه مستقر شده بود و فردای آن شب از گردان خاتم اعلان جنگ کردند. فرماندهان گردان در صحنه حاضر شدند، وقتی نیروهای گردان به نزدیکی های محل رسیدند، ضد انقلاب با توجه به موقعیت برتری بالای کوه آماده نبرد بود جنگ شدیدی آغاز شد.
بخاطر اینکه اشرار، قبلاً جاهای مناسب را گرفته بودن، پیشروی رزمندگان گردان خاتم به کُندی بود.
شدت جنگ به گونه‌ای بود که حتی تک تیراندازهای دشمن نمی‌گذاشتند تدارکات به دست نیروها برسد.
بعد از ساعت‌ها درگیری، آخرین نتیجه تصمیمات این شد که رزمندگان از تمام جناح‌ها، دشمن را مشغول و گروهی با سه قبضه کالیبر ۵۰ حرکت نیروها تدارکات را شدیدا پشتیبانی کنند. تا تدارکات بسلامتی به دست رزمندگان برسد که با عنایت خداوند، تدارکات و مهمات جدید بسلامتی به مقر رزمندگان رسید.

برای غلبه بر دشمن گردان، به ۳ گروه تقسیم شدند. تا از سه جناح به دشمن حمله کنند. با شناختی که فرمانده‌هان از شهید داشتند، جناح چپ که نقطه قوت دشمن بود، گروه شهید عبداله اخوان مامور به فتح آن شد.

پیشروی شروع شد، آتش سنگین رگبار گلوله ها کوه را فرا گرفت. با شجاعت و فرماندهی شهید نخستین سنگر دشمن که شدیدا مقاومت می‌کرد به تصرف درآمد و فرمانده اصلی آنها کشته شد.
با این اتفاق در یک ساعت درگیری شدید تمام مواضع دشمن فتح و منطقه دست رزمندگان گردان خاتم افتاد. در این عملیات با درایت فرماندهان، نیروهای گردان کمترین خسارت را داشتند ولی اشرار کلی زخمی و کشته دادن و تعداد کمی هم فرار کردند.

شهید در چه عملیاتی و چگونه به شهادت رسیدند؟
۶ مرداد ماه ۱۳۶۴ که سالگردشان امسال سال ۱۴۰۲ مصادف با عاشورای حسینی بود. شهید پیگیر کارهای درمانش بود و قرار نبود در این عملیات شرکت کند، اما با حضور ضد انقلاب و تهدید مردم منطقه، ایشان با توجه به احساس مسوولیتی که داشتند، در عملیات بلندی‌های«آغدره» شرکت کرد و در آن روز با گروه در کمین دشمن افتادند.

در این عملیات ابتدا سردار حسن شاهمرادی به شهادت رسید و بعد ایشان می‌خواست از موقعیت شان جابه‌جا شوند، که بر اثر اصابت تیر مستقیم تک‌تیرانداز دشمن به قلب مبارک‌شان دیدار حق را لبیک می‌گویند و به آرزوی همیشگی‌شان در اوج جوانی ۲۹ سالگی به شهادت می‌رسند و فردای آن روز، سردار رحیم‌خانی نیز در آن منطقه به شهادت رسیدند.

بعد از شهادت ایشان دشمن جسارت بیشتری پیدا کرده بود، برای جلوگیری از نفوذ دشمن عملیات عاشورای یک با پشتیبانی چند فروند هلیکوپتر جنگی در منطقه انجام شد. این سه نفر از شجاع‌ترین و مخلص‌ترین سرداران سپاه منطقه بودند. شهدا حسینی وار زیستند و حسینی وار هم مظلومانه به شهادت رسیدند.

چریکی که کابوس کومله و دموکرات بود | اگر همه هم بروند من تنها و تنها تا نفس دارم، می‌مانم و می‌جنگم | جانباز ۷۰ درصد بود، اما..

پیامی برای مردم و مسئولان دارید؟
حرفی می‌خواستم به مردم و مسئولان بگویم، اینکه شهدا رفتند که امنیت و آسایش برقرار باشد. کشور دست ضدانقلاب و نامحرمان نیافتد، لذا قدردان شهدا و حافظ این امنیت باشید. نگذارید یاد و خاطره شهدا فراموش شوند، شجاعت‌ها و دلاورمردی‌های این عزیزان که الگوهای خوبی برا نسل های امروزی هستند بازگو  کنید. چرا که در روز قیامت باید پاسخگوی عملکردتان باشید.
 روح شهدا شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.

منبع خبر "همشهری آنلاین" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.