خبرگزاری فارس، رودسر - منور شعبانپور: دوستم لیلا در کلاچای برای خودش یک دفتر بیمهای باز کرده است، چند روز قبل برای دیدنش رفته بودم که دست بر قضا خواهرش زلیخا هم در آنجا حضور داشت. از دیدن هر دو در یک زمان خیلی ذوق زده و خوشحال شدم پس از سلام و احوالپرسی و چند دقیقهای صحبت کردن؛ زلیخا فوراََ از دفتر بیرون رفت و بعد از زمان کوتاهی در حالیکه لبخندی بر لب داشت، شیرینی به دست وارد شد تعارف کرد و گفتم: «این چه کاریه، اومده بودم آبجی رو ببینم که سعادت نصیبم شد شما رو هم دیدم»
گفت: «نه، قابلی نداره. شیرینی استخدامیه که قولش را داده بودم»
با خوشحالی خندیدم و در جوابش گفتم :«به شرطی این شیرینی رو میخورم که بهم بگی چطور این اتفاق افتاد.»
زلیخا پس از ۱۱ سال فعالیت به عنوان مشاور مذهبی و معلم تربیتی در مدرسه شبانه روزی خمپته رحیم آباد، توانسته است در سال تحصیلی گذشته استخدام آموزش و پرورش شود. او قصه استخدام شدنش را بیشتر شبیه به یک معجزه بیان میکند: «در سال سوم حوزه علمیه مشغول به تحصیل بودم که اعلام شد در قالب طرح امین برای مدارس، مشاور مذهبی جذب میکنند. از آنجایی که خلی به کار در مدرسه و بودن با دانش آموزان علاقمند بودم، در این طرح شرکت کردم و برای سال تحصیلی ۹۰-۸۹ در مدرسه شبانهروزی دخترانه خمپته رحیم آباد با اندک حقوق، در دو مقطع تحصیلی راهنمایی و دبیرستان کارم را آغاز کردم. قرار بود با دانشآموزانی سر و کار داشته باشم که دور از خانواده و در خوابگاه زندگی میکردند.»
سوت زدن و تمسخر حجاب معلم
زلیخا درباره تجربیاتش از تدریس میگفت: « در بین دختران گروه سنی راهنمایی و دبیرستان، تیپ و ظاهر برای دختران بسیار مهم است. بنابراین معلمی که در کلاس درس و چه خارج از کلاس با چادر باشد خیلی برایشان جذابیت نداشت. شاید دوست داشتند به جای یک معلم چادری، یک معلم خوش لباس و شیک نصیبشان میشد.»
زلیخا میگفت که حجابش در ابتدا برای برخی از دختران مدرسه خندهدار بود و سعی میکردند از او فاصله بگیرند: «دختران با سوت زدن و خندیدن، حجابم را به تمسخر میگرفتند و سعی میکردند همان شیطنتهای دخترانه مدرسهای بودن خود را بروز دهند. باید اعتراف کنم کنار آمدن با این رفتارها برای منه معلم تازه وارد و صفر کیلومتر در ابتدا سخت بود. سخت بودن نه فقط به این معنا که مورد تمسخر عدهای بودم، بلکه میبایست راهی مییافتم برای ارتباط و تعامل با این دختران برای هدفی که بودنم را در آنجا توجیه کند؛ تربیت فرزندان سرزمینم، فرزندانی که قرار است آینده کشورم را پرافتخار بسازند بار سنگینی را بر دوش خود احساس میکردم، اینکه چگونه رفتار کنم که بتوانم قسمتی از خاطرات قشنگ ذهنشان باشم.»
تمسخری که منجر به یک انتخاب شد
این مربی تربیتی برای گرفتن ارتباط با دانشآموزان دست از تلاش نکشید و تا جایی این مسیر را ادامه داد و از انتخاب شاگردانش گفت: «این دانشآموزان نوجوان از دین فقط سیاهی چادرم و ساعت خاصی به نام زنگ قرآن و نماز میدانستند، من هم نمیخواستم مانند برخی از معلمان در قضیه مسائل تربیتی و مذهبی دانشآموزان سختگیر باشم. چه بسا در این سختگیریها شرایط انحراف دینی و اخلاقی این نوجوانانی که امانت دست ما هستند فراهم شود و دیگر جای جبران باقی نماند. بنابراین صبورانه و آرام آرام با رفتاری ملایم و صمیمی تلاش کردم وارد جمعشان شوم و حس نزدیکی و ارتباط را در دانشآموزان با نگاه کردن مهرآمیز، سلام کردن، لبخند زدن، دست دادن، همبازی شدن در ساعتهای بیکاری و ساعتهای تفریحی، کمک کردن در حل مشکلات درسی، مسؤولیت دادن در برنامههای گروهی مدرسه تقویت کنم. این آهنگ ارتباط شاید در ابتدا کوتاه اما در نهایت قوی و قویتر میشد.»
این معلم صبور و توانمند زنگهای تفریح، ساعتهای بیکاری و بیشتر اوقاتش را با دانشآموزانش سپری میکرد تا بتواند برای هدفی که در ذهن داشت را پیاده کند، تا جایی که شده بود محرم راز دانشآموزانی که در ابتدا در برابر ارتباط با او مقاومت میکردند: «من شدم محرم راز بسیاری از این دختران. برای راهنمایی گرفتن مسائلی را با من مطرح میکردند که به کسی نگفته بودند. طوری شد که همان دانشآموزانی که برایم سوت میزدند برای حضور در نمازهای وحدت مدرسه از هم سبقت میگرفتند. چادر مشکی من آنقدر برای برخی از دختران مدرسه جاذبه ایجاد کرد که خودشان داوطلبانه چادر را انتخاب کردند و در ساعتهای تفریحی هم از سر برنمیداشتند. حتی برخی از دانشآموزان برای تحصیلات حوزوی از من اطلاعات میگرفتند. تعدادی از این دختران در حال حاضر وارد حوزه شدند که در سطوح مختلف در حال تحصیل هستند. زمان به من که معلم تربیتی مدرسه بودم و دانشآموزان اجازه داد که تعامل و همافزایی خوبی با هم برقرار کنیم، دختران در کنار آموزش و فراگیری علم، اندیشههای دینی، رفتارهای اسلامی و معنوی خود را که میتوانست در شکلدهی نیازهای درونیشان تأثیرگذار باشد، تقویت میکردند».
معجزه دعای مادر و پدر برای محقق شدن آرزوی ۱۱ ساله
این معلم رحیم آبادی که عاشق دانشآموزانش بود پس از ۱۱ سال فعالیت در مدرسه سرانجام به استخدام آموزش و پرورش درآمد: «زمان میگذشت و من پس از ۱۱ سال همچنان به عنوان یک مربی مذهبی و تربیتی در مدرسه دخترانه خمپته فعالیت میکردم. با اینکه از بودن در کنار دانشآموزان و کمک به معرفتهای شناختی و دینی آنها راضی بودم اما چیزی که آزار دهنده بود گذشت سالها و بلاتکلیفی من در مدرسه فقط به عنوان یک مربی، نه استخدام و نه حقوقی که نقطه امید و پشتوانهای برای دوران سخت زندگیم شود.»
کمکم شرایط سنی نیز مطرح شد و اگر آموزش و پرورش هم میخواست نیرو استخدام کند، شرایط مانع این کار میشد.گویی همه درها داشت به روی زلیخا بسته میشد. او که به دانشآموزانش در شرایط سخت امید به روزهای روشنتری میداد در هاله ناامیدی گیر کرده بود: «دست و پا میزدم در این قضیه یکی همیشه همراهم بود. گاهی مواقع جلوتر از من وقتی دیگر تقلایی برای جذب شدن نداشتم، او بود که به من روحیه و انرژی میداد و برای ادامه راه اصرار داشت و تشویقم میکرد فرشتهای بیهمتا و گوهری پرارزش به نام مادر و همچنین پدر.»
در واقع دعاهای خیر والدین این بانوی معلم بود به باور خودش درهای معجزه را به سویش باز کرد: « با اینکه پس از ۱۱ سال که هیچ اتفاقی در آموزش و پرورش نیفتاده بود. قانونی برای جذب نیروهایی مثل من صادر شد. شرایط سنی هم مد نظر قرار نگرفت و در اوج ناباوری، آرزوهایم طعم شیرین حقیقیت به خود گرفت، توانستم در آموزش و پرورش جذب شوم و برای سال تحصیلی گذشته به عنوان معلم پایه پنجم پسران در گلدشت رحیم آباد تدریس کردم و همان عشقی را که در حوزه تربیتی به دانشآموزانم هدیه میدادم این بار در هر دو حوزه، آموزشی و تربیتی به این کودکان و نونهالان هدیه دادم؛ با این امید که بتوانم کلاس متفاوتی برای دانشآموزانم رقم بزنم.»
خوشبختترین آدم روی کره زمین
این معلم با سابقه که به تازگی رسماََ معلم آموزش و پرورش شده درباره خاطرات شیرینش چنین میگوید: «هر چه از زمان معلمی میگذرد من بیشتر به عمق بینهایت این عشق عظیم فرو میروم و به آن افتخار میکنم. از معلم بودن در مدرسه شبانهروزی بسیار لذت میبردم. هنوز هم که به یاد خاطرات آن روزها میافتم بغض گلویم را میبندد.»
علاقه به کودکان و دانشآموزان دلیل اصلی این معلم رحیمآبادی برای انتخاب شغل معلمی بود: «من خوشبختترین آدم روی کره زمین هستم، چون والدین مهربانی دارم که با دعاهای خیر خود سبب میشوند تا راههای بسته زندگیام هموارتر شوند و خوشبختم چون بهترین لحظات زندگیام را به عنوان یک معلم به آموزش و تربیت آیندهسازان کشورم مشغول هستم، باشد در کنار سایر همکارانم بتوانم در رشد و بالندگی سرزمینم گامهای مؤثری بردارم.»
اگر انسان در کنار تلاش و کوشش برای رسیدن به مقصد به خدا توکل کند یقیناََ خداوند برای او راه خروجی قرار خواهد داد و بر همه مشکلات فائق خواهد آمد و از جایی که گمان نمیکند خواسته اش محقق خواهد شد، داستان این بانوی گیلانی گواهی است بر این مطلب که خداوند هرکه را بخواهد بدون حساب روزی میدهد و اگر این امر با تلاش و صبر و پشتکار باشد درهای رحمت الهی به رویش باز خواهد شد.
انتهای پیام/۸۴۰۰۷