ناشنیده‌های تلخ و شیرین از روزهای اول جنگ از زبان ناخدا صمدی/ صدام کلید طلایی بصره را به ایران بدهکار است/ اولین واحد ما بودیم که وارد خرمشهر شدیم

خبرآنلاین شنبه 31 شهریور 1403 - 15:50
صدام وقتی خرمشهر را گرفت ۸ گردان کماندو در این شهر مستقر کرد و  گفت اگر ایرانی ها بتوانند خرمشهر را بگیرند کلید طلایی بصره را به آنها میدهم ،خب حالا رفت نداد، ما اون دنیا میخواهیم بگیریم .

جواد مرشدی: صدام حسین  که سال ها درصدد انتقام‌جویی از ایران در پی قرارداد الجزایر بود با تغییر نظام سیاسی کشور  در فروردین ۵۹ قرارداد ۱۹۷۵ را پاره کرد و از آمادگی عراق برای جنگ با ایران گفت. وی با سودای تصاحب ۷ روزه ایران پنج ماه بعد به خرمشهر حمله و آن شهر را تصرف کرد. او  ۸گردان کماندو در این شهر مستقر کرد و  گفت اگر ایرانی ها بتوانند خرمشهر را بگیرند کلید طلایی بصره را به آنها میدهم .در خرداد ۱۳۶۱ شهر خون و مقاومت "خونین  شهر "از دست بعثی ها آزاد شد، از آنزمان ۳۲ سال گذشته ولی از کلید طلایی بصره خبری نیست.

خبر های مرتبط:

  ناخدا یکم هوشنگ صمدی فرمانده گردان تکاور ارتش در کافه خبر «خبرآنلاین»، روایتی شنیدنی از روزهای سخت و رخدادهای تلخ و شیرین دوران دفاع مقدی بویژه آزادسازی خرمشهر، بیان کرد که متن کامل این گفتگوی بسیار شنیدنی را با هم می‌خوانیم: 

*ناخدا صمدی! شما در آزاد سازی خرمشهر  نقش بسزا و حضور موثری داشتید، از آن روزهای سخت برایمان بگویید.

دوست دارید یک مقداری وضع ارتش را از ۲۲ بهمن تا ۳۱ شهریور و بعد از ۳۱ شهریور وضعیت جنگ را برایتان تشریح کنم؟

بله، لطفا.

بنده فرمانده گردان تکاوران دوران جنگ و جانشین فرمانده منطقه دوم دریایی بوشهر و خارک بودم. ۱۲ اسفند ۵۸ گروهی در خرمشهر اعلام وجود کردند به نام گروه فرهنگی عرب که بعدا به گروه نظامی تبدیل شد. ما می دانستیم پشتیبانی اینها از کجاست، کجا آموزش می بینند، از کجا پشتیبانی اعتباری می شوند و چگونه به وجود آمدند.

یک روحانی هم رئیس اینها بود. این گروه بعد از مدتی به یک واحد نظامی بسیار خوب، مجهز و آماده عملیات تبدیل شد و در خرمشهر و آبادان به گروگانگیری و بمب گذاری پرداخت و موجب ناامنی در خرمشهر و آبادان شد. آن زمان استاندار خوزستان دریادار مدنی بود ایشان هم استاندار خوزستان بود هم فرمانده نیروی دریایی، گردان تکاور ولی محل استقرارشان در بوشهر بود، ایشان دستور دادند که یک واحد برای کمک به شهربانی و یک واحد دیگر برای کمک به ژاندارمری جهت تامین امنیت خرمشهر به آنجا بفرستیم.

این واحدها شامل چند نفر بود؟

۳۵ نفر به فرماندهی یک افسر، ما سرباز نداشتیم و همه کادر بودند اعم از افسر و درجه دار که نهایتا در قالب چهار واحد برای تامین امنیت و کمک به شهربانی، ژاندارمی، پتروشمی و ناو تیپ هشتم خودمان چهار واحد ۳۵ نفره  به آنجا فرستادیم، از آنجا که یکی از تخصص های اصلی تکاوران جمع آوری اطلاعات است این چهار واحد روزانه به ما گزارش وضعیت می دادند. آنها می گفتند دشمن در خط مرزی جاده کشی، سنگر سازی و پل سازی میکند و نهایتا برداشت ما این است که دشمن برای جنگ آماده می شود.

ما این گزارشات را در ستاد منطقه بوشهر بازبینی می کردیم و نتیجه را به ستاد نیروی دریایی در تهران گزارش می دادیم. نیروی دریایی هم بررسی های خود را انجام می داد و به ستاد ارتش گزارش می داد. در آن زمان این وضعیت در نیروی دریایی، زمینی و هوایی موجود بود و همه هم این گزارشات را می دادند که ما که در مرز بودیم و می دیدیم دشمن دارد برای جنگ آماده می شود. ستاد ارتش وقتی این را به سیاسیون منتقل میکرد متاسفانه سیاسیون قبول نداشتند.

وضعیت  ارتش از سال ۵۷ به بعد چگونه بود؟

ستون پنجم می دانست که در ارتش ایران اتفاقاتی افتاده و اینها را به دشمن اطلاع می داد، صدام هم در پی موقعیتی بود که ضعفی که در قرارداد ۱۹۷۵ وجود داشت را ترمیم کند، او می گفت که ما آنجا ضعیف بودیم امتیاز زیاد دادیم حالا باید بگیریم ۱۶ یا ۱۷ فروردین ۵۹ در تلویزیون سخنرانی کرد و از آماده شدن عراق برای جنگ با ارتش ایران خبر داد و گفت از هیچ کشور عربی هم کمک نمی گیرم، قادسیه دوم را می خواهم در ایران به جا بگذارم .

صدام را در لندن دیدم

قبلا گفته بودید که صدام حسین را قبل از جنگ دیده اید ..

در سال ۱۹۷۷ من یک دوره در انگلیس می دیدم، یک همدوره ای داشتم سرگرد عراقی بود گفت صدام را تا الان دیدی گفتم نه اصلا نمیشناسم اصلا اسمش را هم تا آن زمان نشنیده بودم ،ایشان گفت صدام در ساختمان روبروی ما در حال دیدن دوره اطلاعات است ، یک روز بدو بدو آمد من را صدا کرد گفت که صدام آنجاست، غولی با دست های بزرگ دیدم، او صدام بود.

شما چند روز بعد از حمله عراق به خرمشهر وارد خرمشهر شدید؟

همانطور که عرض کردم ما اخبار را دنبال می کردیم، صبح روز ۲۳ شهریور ۵۹ از دژبان فرودگاه بوشهر به دفتر من زنگ زدند و گفتند جانشین فرمانده نیری دریایی ناخدا مدنی نژاد پیاده شد من رفتم ایشان را تحویل گرفتم آوردم پایگاه و از ناخدا مدنی نژاد پرسیدیم که ماموریت چیست جناب ناخدا, گفت آمدم قرارگاه مقدم جنگ را در بوشهر تشکیل بدهم .

یک هفته قبل از آغاز جنگ؟

بله، دقیقا، همان موقع  و حتی الان هم  شما می شنوید بعضی مواقع  می گفتند ارتش در اوایل جنگ غافلگیر شد این غافلگیریه؟ نه. ما کلی از نیروهایمان را از دست داده بودیم. همین وضعیت برای ما و پایگاه هوایی مجاور ما وجود داشت، شهریور عراق حمله کرد دو میگ از بالای سر ما شیرجه رفتند ته پارکینگ و موتوری رگبار رو زدند و رفتند، من بدو بدو خودم را رساندم دفتر فرماندهی، گفت خوب شد آمدی امریه برات صادر شده از ستادی که در بوشهر بعنوان  ستاد مقدم جنگ نیروی دریایی تشکیل شده آمده است. اسمش را گذاشته بودند نیروی رزمی ۴۲۱، امریه آمده از نیروی رزمی ۴۲۱ باقیمانده گردان همین الان حرکت کنید به خرمشهر برای دفاع از خرمشهر. پرسیدم ماموریت من چیست فرمودند دفاع از خرمشهر. 

دفاع از خرمشهر را وظیفه خود می دانستم

و آن زمان هم شما بازنشسته شده بودید.

بله. گفتم اطاعت فرمانده. برگشتم بروم که گفت تو بازنشست شده ای و برگه تسویه حسابت هم روی میز من است، می روی یا می مانی. گفتم نخیر قربان می مانم و با واحدم به خرمشهر می روم. الان هم آماده باش می دهم.

رفتم دفتر خودم آماده باش دادم، آن مقرراتی که باید در ارتش انجام شود، انجام شد. ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه شب ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ گردان آماده حرکت بود، ۲۱۲ خودرو بارگیری کرده آب، بنزین، آذوقه، مهمات. من هم  پرسنل را جمع کردم آخرین سخنرانی، آخرین تاکیدات و تاییدات را به پرسنل دادم:

۱-مواظب ستون پنجم باشید که در منطقه بیش از حد زیاد است.در صحبت ها و برخوردهایتان مواظب باشید.

۲-برای حفظ جان خود از هر امکانی استفاده کنید. درس خوانده اید، دوره دیده اید، مانورهای مختلف رفتید، به دانش نظامی تان اعتقاد و اطمینان دارم. اولین مهم برای شما حفظ جان خودتان باشد. دشمنی که وارد خانه ما شده از خانه بیرونش کنیم .

۳-تکاور اسیر ندارد، یا زندگی با عزت ولی زندگی با ذلت نه. این خشاب شما ۲۰ تیر تفنگ دارد، وقتی خشاب را داخل تفنگ می گذارید، دست روی ماشه که رفت، نمی دانید کی تموم می شود، یکباره می بینید گلنگدن آمد عقب و جلو نمی رود، پس از این خشاب اول یک تیر بردار و بگذار در این جیبت، این تیر مال خودت است و زمانی در جبهه می رسی به جایی که هیچ کاری از تو بر نمی آید مطمئن باش دشمن تو را نمی کشد و می خواهد اسیر بکند، اطلاعات بگیرد، پس این گلوله اینجا به درد می خورد، گلوله را می گذاری خزانه تفنگ با شست پا ماشه رو میگیری، لوله را هم میذاری اینجا. خداحافظ، خداحافظ زندگی با ذلت.

این تاکیدی بود که برای پرسنلم کردم و به همین منظور فقط دو تا اسیر داشتم  یکی را به چشم خودم دیدم بی تقصیربود یکی به قول خودمان که می گوییم آن تکاوری نبود که ما می خواستیم  و تو زرد از کار در آمد.

ما حرکت کردیم اولین ماشین، ماشین ناخدا صمدی آخرین ماشین ماشین ناخدا کریم رستگاری راد معاون گردان. ساعت ۱۲ اولین ماشین از درب پایگاه خارج شد به سمت خرمشهر.

خرمشهر در زیر آتش داشت میسوخت و دود سیاه همه جا را گرفته من با افسر عملیاتم رفتم ستاد اروند. ستاد اروند در آنجا مستقر بود و جبهه جنوب را ستاد اروند اداره می کرد.

مدافعین خرمشهر با سلاح سبک جلوی دشمن را گرفتند

ما سه جبهه نبرد داشتیم؛جبهه جنوب,میانه,شمالی.خرمشهر در جبهه جنوب بود و من می دانستم مدافعین این شهر حدود ۵۰۰ نفر نیروهای نظامی و غیر نظامی با سلاح سبک هستند که توانسته بودند در برابر دو لشگر زرهی مکانیزه,دو تیپ زرهی مکانیزه,سه گردان چترباز,دو گردان جیش الشعبی مقاومت کنند .من به همراه افسر عملیات به ستاد اروند رفتم و در ستاد در ارتباط با وضعیت دشمن و میزان پیشروی آن توجیه شدیم.معاون گردان مامور شد که گردان را وارد خرمشهر کند ،همان سفارش های قبل را به پرسنل کردم و از آنها خواستم برای حفظ جان خود از هر امکانی استفاده کنند. ۵ گروهان داشتم که مجموعا حدود ۸۰۰ نفر می شدند.نمی شد پرسنل را یکجا وارد شهر کنیم بنابراین ده نفر ده نفر با شناسایی مسیر  ضمن درنظر داشتن مسیر برگشت وارد شهر شدند و ساعت۳۰/۱۱ صبح  با بیسیم خبر دادند استقرار در خرمشهر تمام شد . آن روز دشمن فقط توانسته بود ۳  تا ۴ کیلومتر وارد خاک ما شود .اولین دستوری که از ستاد اروند صادر شد اعزام یک گروهان به شلمچه بود

در شلمچه ؟

بله شلمچه ،از شلمچه حداکثر ۵/۳ تا ۴ کیلومتر وارد خاک ما شده بودند. گروهان سوم بعنوان اولین گروهان رفت به کمک مدافعین خرمشهر.خب از امروز من فرمانده خرمشهر هستم و این مجموعه می آیند تحت امر گردان من،پشنیبانی این گردان بسیار سخت است،در آن شرایط بغرنج تهیه مهمات و غذا کار آسانی نبود.خُب در یک موقعیت بسیار بغرنجی هستیم اول جنگ است و از طرف امام فرمان صادر شده فرمان صادر شده  که ملت به جبهه  بروند .هر روز گروه های مختلف می آمدند و این حضور محاسن و معایبی داشت.محاسنش این بود که نیروهای ما بیشتر می شدند .

و معایب؟

معایبش این بود که  گوش به فرمان نبودند و از دستورات تبعیت نمی کردند ،هرکس برای خودش کاری می کرد و یک دست نبودیم.

این روند تا چه زمانی ادامه داشت ؟

تقریبا تا نیمه مهرماه این وضع ادامه داشت ولی از ۱۲ یا ۱۳ مهر همه چیز درست شد و توانستم نیروهای مردمی را تحت امر خودم بگیرم.

آقای صمدی در صحبت های شما یک دوگانگی می بینم از یک طرف شما میفرمایید ارتش آماده بوده از یک طرف می فرمایید که سران  قسمت اعظم از ارتش نبودند ، بالاخره ارتش آماده جنگ بود  یا نبود؟

ارتش با تمام وجود آماده جنگ بود منتها  یک سری کسری هایی داشت.من ۵ تا گروهان داشتم ، هر گروهان یه آشپزخانه صحرایی متحرک دارد که  پشت ماشین می بندند در این  آشپزخانه با روغن گلیسیرین داغ  و زودپز غذا می پزند،  صبح مواد غذایی را داخل زودپژ می ریزند و تا ظهر آماده می شود،در آن  ۳۴ روز عملیات خرمشهر حتی یکی از آشپزخانه ها را روشن نکردیم .من یک کیلو گوشت نخریدم ،مرغ نخریدم  برنج نخریدم روغن نخریدم  هشتصد نفر پرسنل خودم داشتم و  این همه آدم هم از اطراف با من بودند .همه ما را مردم پشتیبانی کردند و من نمی دانم چگونه از این مردم تشکر کنم.روزی که وارد خرمشهر شدم یک تابلویی دیدم  نوشته بود جمعیت خرمشهر ۳۶ میلیون نفر ، یک مقدار شک کردم و به قول معروف دو زاری من نیفتاد بعد یه خرده که با بچه ها صحبت کردیم گفتم ای داد بیداد نوشته این تابلو به این معنی است که  ای رزمنده برو جلو ملت ایران پشتیبان  شماست. چطور ما میتوانیم اینهارا فراموش کنیم .

در جبهه پشتیبانی مردم بیش از همه چیز بود یعنی اصلا غیر قابل تصور در هیچ جای دنیا همچین چیزی پیدا نمیشود. لباسهای ما را خانمها میگرفتند میبردند می شستند و اتو میکردند و داخل پلاستیک تحویل ما میدادند.حتی دختر حانم ها می آمدند و از ما درخواست اسلحه می کردند و من می گفتم دخترم شما برو در مسجد و برای ما غذا و آب یخ درست کن،خشاب پر کن،من نمی توانم شما را به جبهه بفرستم ، ما هستیم. سیاری  یک بار در تلوزیون گفت یعنی ما انقدر بی غیرتی هستیم که بگوییم  دخترها بیایند و به جبهه بروند ، مگر چنین چیزی می شود .شعار تکاور این است که تا آخرین فشنگ ، آخرین قطره خون و آخرین نفس میجنگیم ,کشته می شویم ولی وجبی از خاک میهن را به دشمن نمی دهیم.

ناشنیده‌های تلخ و شیرین از روزهای اول جنگ از زبان ناخدا صمدی/ صدام کلید طلایی بصره را به ایران بدهکار است/ اولین واحد ما بودیم که وارد خرمشهر شدیم

روز چهارم مهرماه پاسگاه شلمچه ایران را آزاد کردیم بعدازظهر همانروز شلمچه عراق را هم تصرف کردیم. منتها سنگین ترین اسلحه من  خمپاره انداز ۱۲۰میلی متری بود که حداکثر ۵ تا ۱۰کیلومتر با خرج موشکی برد داشت در حالی که  دشمن از فاصله ۳۰ تا ۴۰ کیلومتری با توپخانه سنگین ما را می زد.

در شلمچه عراق خوابیدیم

 شبی که ما شلمچه را آزاد کردیم تا فردا صبح به دلیل آتش سنگین دشمن روی جاده هیچ تدارکاتی از خرمشهر برای ما ارسال نشد.صبح که بیدار شدیم با همان مهمات کم دوباره با دشمن جنگیدیم.دشمن نتوانست هیچ کدام از خواسته های خود را عملی کند .دشمن روز هفتم که اعلام کرد  خواسته های ما تحقق پیدا کرده هیچکدامشان تحقق پیدا نکرده بودند و هنوز از پل نو عبور نکرده بودند.

هماهنگی رزمی سپاه و ارتش در آزاد سازی خرمشهر چگونه بود؟

خوشبختانه در عملیات آزاد سازی خرمشهر هماهنگی های رزمی بین سپاه و ارتش خیلی پیشرفت کرده بود، در دو عملیات قبلی هماهنگی کامل بود دوتاعملیات مهم انجام دادند در عملیات سوم که به اصطلاح عملیات آزاد سازی خرمشهر بود همفکری ها و هماهنگی ها خیلی خوب بود تطابق کامل بود ،البته ارتش انواع مختلف این عملیاتها را تمرین کرده بود و دوره ای آن را  دیده بود، مثلا عبور از رودخانه یک تخصص میخواهد  و در این عملیات  از سه رودخانه عبور کردیم.

اینها همه جزو  ماموریت‌های ارتش بود؟

بله اینها همه در واحدهای ارتش بودند،برای این که عبور از این سه رودخانه درست انجام شود  صد قایق تندرو و ۳۰  غواص به هر کدام از گروهها داده بودیم. ارتش پل های ۲۲۲ متری دارد که در عرض یک ساعت آماده می شوند ولی به شرط اینکه زمین این طرف و آن طرف رودخانه سفت باشد. ما در مانورهای قبلی که خودمان داشتیم این کار را کرده بودیم .  ۱۹ مهر ۱۳۵۹ بالاتر از پل مارد در یک جایی که ما همیشه در مانورها برای عبور پل میزدیم  لشگر ۵  و ۳ زرهی عراق پل زد و از آنجا عبور کرد که  و پادگان دژ را تصرف کرد. ۱۹ نفر از پرسنل باقیمانده گردان دژ توسط عراقی ها سر بریده شدند .

آنزمان شما چه درجه ای داشتید؟

سرگرد

ناشنیده‌های تلخ و شیرین از روزهای اول جنگ از زبان ناخدا صمدی/ صدام کلید طلایی بصره را به ایران بدهکار است/ اولین واحد ما بودیم که وارد خرمشهر شدیم

جناب صمدی خرمشهر چرا برای صدام اینقدر مهم بود و همه هم و غم اش گرفتن خرمشهر بود.

 خرمشهر را میگرفت تا بیاید آبادان را هم بگیرد و آن وقت تا شمال خلیج فارس ادامه می داد .صدام کلا در خلیج فارس ۴۰ کیلومتر دریا داشت،  یک منطقه بسیار کوتاه و خفه شده،صدام می خواست آن محل را توسعه دهد.اگر صدام خرمشهر و ابادان را گرفته یود سمت شمال خلیج فارس حمله ور می شد و دیگر ما هیچ کاری نمی توانستیم انجام دهیم.

 صدام در فروردین ماه ۵۹  قرارداد ۱۹۷۵ را پاره کرد و  گفت برای جنگ با ایران آماده هستم و از هیچ کشور عربی هم کمک نمیگیرم. وی گفت می خواهم قادسیه دوم را اجرا کنم،صدام با سودای اینکه من یکروزه خرمشهر را خواهم گرفت به ایران حمله کرد،البته با پشتیبانی آمریکا.وقتی ما خرمشهر را آزاد کردیم وضعیت منطقه تغییر کرد و همه کشور ها دست به دست هم دادند تا صدام شکست نخورد،بویژه آمریکا .

 یکی دو تا از خاطرات تلخ و شیرین آن روزهای سخت را برایمان بگویید.

 ببینید من در آن ۳۴ روز ۱۰۳ نفر شهید دادم، دویست و نود و خرده ای  جانباز از ۱۰ تا ۹۳ درصد دارم .

دریادار سیاری ۷۵ درصد جانبازی دارد

از همان هشتصد نفری که گفتید

بله ، نمونه بارز آن دریادار سیاری ست. دریادار سیاری آن زمان ناوبان یک بود و بعد مجروح شده بود،ایشان ۷۵ درصد جانبازی دارد .

من به دو چیز هرگز نمی توانم فکر نکنم ۱-خروج از خرمشهر ۲-ورود به خرمشهر دو  خاطره بسیار تلخ و بسیار شیرین.

روز سوم آبان به ما دستور دادند که باید  به ضلع شرقی کارون عقب نشینی کنید،از ساعت ۴ بعد از ظهر تا ۱۲ شب با فرماندهان پرسنل صحبت کردم،آنها هیچ کدام زیر بار نمی رفتند، افسری که اصلا تا آن موقع با من بلند حرف نزده بود سر من  فریاد میزد  ناخدا اصلا چرا ۳۴ روز پیش آمدی اینجا ؛آمدی اینجا برا چی میخواهی برگردی.ما هرکاری کردیم اینها حاضر به برگشت نشدند،من از فرمانده حسنی سعدی که الان سر لشگر هستند پرسیدم برای ما وسیله چی میفرستید ایشان گفتند دوتا قایق هشت نفره برات میفرستم .قایقها سر شب آمدند ،من به افسر عملیات گفتم نفرات اضافی را تخلیه کن، تا ساعت ۵/۴ یه عده را تخلیه کرد.خیلی از نظامی ها نرفتند و ماندند ،هم از پرسنل خودم و هم از پرسنل سپاه .حوالی صبح که هوا داشت روشن می شد و آب در حال مد شدن بود و داشت از دریا به کارون می آمد من گفتم خودمان هم آمده حرکت بشویم افسر عملیات آمد و گفت دو تا از قایق هاخراب شده اند ،یک لنجی بسته بود به اسکله افسر عملیات طناب آن را قطع کرد گفتم همه بیایند سوار شوند و با همین می رویم اونور ،سوار شدیم و حرکت کردیم رفتیم اونور خرمشهر .برای همه ما این رفتن از این طرف کارون به آن طرف کارون خیلی زجر آوربود .

چرا ؟ خُب شما باید به دستور عمل می کردید.

 همه  افراد گریه میکردند همه چشمها خرمشهر را نگاه میکردند و گریه میکردند، وقتی از لنج پیاده شدیم جمع شدیم دور هم  و با خدای خودمان پیمان بستیم که این عنایت را به ما بفرماید که از همین جا که خارج شدیم از همین جا برگردیم و وارد شویم،  چون ما خارج نشده بودیم که بریم دیگه نیاییم  خارج شده بودیم برگردیم.

یک مسئله خیلی مهم رو به شما بگم، سه بار ما پل خرمشهر رو خرج گذاری کردیم که تخریب بکنیم اجازه ندادند تخریب بکنیم گفتم یک روزی باید از اینجا برگردیم عراقی ها هم همین فکر را میکردند.

شما اجازه ندادید یا مقامات بالاتر اجازه ندادند؟

نه ، وقتی به ما میگفتند نظرتون چیه میگفتم من نظرم اینه که پل تخریب نشه برای اینکه ما باید برگردیم.

ناشنیده‌های تلخ و شیرین از روزهای اول جنگ از زبان ناخدا صمدی/ صدام کلید طلایی بصره را به ایران بدهکار است/ اولین واحد ما بودیم که وارد خرمشهر شدیم

عملیات بیت المقدس درگرو حرکت خلبان فانتوم ایران

آن خاطره شیرین چه بود؟

خاطره شیرین این است دوباره رسیدیم به خرداد خرداد۶۱ . یکم دوم خرداد دیگر کاملا خرمشهر در تصرف ایران بود ،یعنی به شهر  رسیده بودیم  و باید فقط وارد میشدیم ،اطراف شهر تمام در تصرف ما بود. عراق یک کاری کرده بود که اگر سرگرد محمود اسکندری خلبان فانتوم یک پل رو نمیزد عملیات بیت المقدس موفق نبود .این رو نشنیدید تا حالا .عراق روی اروند رود از پلی که رو هوا بود رفت و آمد داشت پل رو هواپیماها زدند، بعد ما دیدیم این رفت و آمد هنوز ادامه دارد،غافل از اینکه آنها یک پل شناور درست کرده بودند که روز میرفت زیر آب شب می آمد بالا. یکی از خلبانهای F۴شناسایی از این عکسبرداری کرد ، تازه نیروی هوایی فهمیدند که پل زیر آب است و برای زدن آن پل طرح ریختند.وقتی آن خلبان به پایگاه امیدیه رفت مستقیم طرح رو گرفت گذاشت تو کیفش و رفت سمت هواپیما ،شهید فکوری فرمانده نیروی هوایی بود گفت بخون ببین چی نوشته گفت احتیاجی نیست جناب سرهنگ من میدونم چکار باید بکنم .رفت سوار هواپیما شد حرکت کرد .ببینید فرض بفرمایید ما اینجا هست این طرف خاک ایرانه و آن طرف خاک عراق است، معمولا ما باید از اینجا بیاییم اینو بزنیم دیگر،ایشان  گفت من کار دیگری میکنم ،من میرم از خاک عراق میام پل رو میزنم مستقیم راهم را ادامه میدم به خاک خودم دیگه لازم نیست برگردم دوباره از بالای هزار تا موشک و ضد هوایی رد شوم. رفت از این طرف غافلگیرانه وارد خاک عراق شد آمد  روی پل و پل را زد و مستقیم آمد. ایران این پل وقتی زده شد دیگر امید همه ارتش عراق از بین رفت ۱۹ هزار نفر اسیر ,۱۷ هزار نفر زخمی  و کشته، دو تا لشگر زرهی و مکانیزه با دو تا لشگر پیاده,۴ تا لشگر تقریبا ۸۰ درصد از بین رفتند .

شهید جهان آرا خواب نداشت

 آن ۳۴ روز معمولا چند ساعت مجال استراحت و خواب داشتید؟

از خودم نگویم  اول از خدا بیامرز شهید جهان آرا بگویم، ما شاید مثلا دو ساعت شاید ولی شهید جهان آرا  شاید اصلا نمیخوابید، مدیریت مسجد جامع دست این مرد بود یعنی سخت ترین کار ،مسجد جامع قلب خرمشهر بود همه چیز به اونجا ختم می شد ما یک روز درمیان  میخواستیم با ایشان تبادل اطلاعات بکنیم گیرش نمی آوردیم. معمولا با معاونش خدا بیامرز بهروز مرادی صحبت میکردیم ،  اینجوری بود آنجا ،خوابی وجود نداشت.

 چند درصد جانبازی دارید؟

۳۴ درصد

با کدام مقام عالی مملکت ارتباط داشتید؟

فرمانده نیروی دریایی, مثلا در عملیات ثامن الائمه سرلشگر قاسم ظهیر نژاد رییس ستاد بود آمده بود آنجا و فکوری آنجا بود .

در زمان جنگ رابطه ارتش و سپاه بهتر بود

با آقای محسن رضایی رابطه تان چطور بود؟

 برداشت من این است که میانه ما با سپاه در جبهه بهتر از حالا بود . همدیگر را بهتر قبول داشتیم و همدیگر را بهتر می فهمیدیم 

 چه کسانی اول وارد خرمشهر شدند؟

اولین واحد ما بودیم ، اول مهر ساعت۵/۳۰ صبح رسیدیم آبادان بعد گروه گروه به خرمشهر رفتیم و ساعت ۳۰/۱۱ تمام شد .من روز اول که وارد خرمشهر شدم رفتم پیش آقای جهان آرا ,جهان آرا۲۷ نفر آدم داشت با تفنگ ژ۳و ام ۱ ،من و جهان آرا از خرداد ماه همدیگر را خیلی خوب میشناختیم . واحدهای شهربانی بود ، گردان دژ بود یک گردان دیگر هم از تیپ لشگر ۹۲ زرهی اهواز بود .

 اگر الان به خرمشهر بروید ...

پنجم اردیبهشت اونجا بودم.

الان اگه دوباره برگردید به خرمشهر چه چیزی بیشتر از همه در یاد و ذهن شما بیشتر زنده می‌شود ؟

پنجم یا ششم اردیبهشت بود رفتیم یک هفته هم آنجا بودیم، ۱۸۰۰ نفر دانشجویان سال آخر دانشگده افسری ارتش را آورده بودند آنجا که من شرح میدادم با گردانم اینجا چکار کردم. آنجا میریم اولین چیزی که جلب نظر می کند جای پای شهداست. مثلا من وقتی از یک جایی که  یک شهیدی در بغل خودم شهید شد

همان شهیدی که گفتید سرش قطع شده و بعد بغلش کردید؟

بله ,ببینید من وقتی میرسم به پلیس راه این شهید را به یاد می آورم ، سر این شهید را ترکش برد ، یک چند قدمی رفت افتاد زمین بعد من رفتم بغلش کردم تو بغل من این شهید شد ،سرتا پا هیکل من خون هیکل اونم خون.، شهیدی من دارم که تیکه تیکه شد حتی بعضی از تیکه هاش چسبید بالای درخت، انفجار درست نزدیکش شد واقعا تکه تکه شد .اصلا وقتی این چیزها رو یادآوری میکنم و حتی همین صحبتها که با شما کردم  تقریبا میتونم بگویم که یک هفته من حال وضع خرمشهر رو دارم و اون آدم خودمم نیستم .

ناشنیده‌های تلخ و شیرین از روزهای اول جنگ از زبان ناخدا صمدی/ صدام کلید طلایی بصره را به ایران بدهکار است/ اولین واحد ما بودیم که وارد خرمشهر شدیم

 شما فرمانده عملیات خرمشهر بودید درسته ؟

بله

صدام هم میگفت  من هر جوری هست خرمشهر را تصرف می‌کنم ,درسته؟

بله

صدام زنده است

 اگر الان روبه روی میز شما صدام نشسته بود، ناخدا صمدی به صدام چه می‌گفتید؟

صدام یک چیزی به ما بدهکاره و ما گذاشتیم اون دنیا ازش بگیریم ، هرچند من میگم شاید صدام زنده است .صدام وقتی خرمشهر را گرفت ۸گردان کماندو در این شهر مستقر کرد و  گفت اگر ایرانی ها بتوانند خرمشهر را بگیرند کلید طلایی بصره را به آنها میدهم ،خب حالا رفت نداد، ما اون دنیا میخواهیم بگیریم .اگر صدام جلو من اینجا بود صدام رو نمیگم یک افسر صدام رو میگم. ما هر سال اسفند ماه و نزدیک شب عید برای افتتاح نمایشگاه راهیان نور به خرمشهر می رویم ،دو سه سال پیش  به ما گفتند که یک هفته زودتر میرویم مهمان خارجی داریم ،ما یک هفته زودتر رفتیم ، اونجا دیدیم  هنوز به اصطلاح این نمایشگاه شروع نشده مهمان ها آمدند ۸۲ نفر افسر خارجی کشورهایی که در تهران وابسته نظامی دارند آمده اند و میخواهند بازدید کنند. اینها بازدید کردند تمام شد بعد تقریبا آخر نمایشگاه یکی از بچه ها که مسئول نمایشگاه بود گفت که جناب ناخدا یک سرگرد عراقی میخواد با شما عکس بگیرد گفتم بگو بهش بیاد اومد دست دادیم باهاش احوالپرسی کردیم گفتم یه چیزی بهت میگم گوش کن تا دنیا دنیاست تو دشمن منی  من هم دشمن توام اگر روزگاری گیرت بیارم خرخرتو میجوم، همین رو بهش گفتم این هیچی نگفت رفت ، چند دقیقه  بعد دیدم دورش جمع شدند با همه حرف میزنه فهمیدم فارسی بلده دوباره رفتم پیشش گفتم تو فارسی بلدی گفت بله گفتم کجا یاد گرفتی گفت دانشگاه شیراز گفتم حرفهایی که گفتم یادته گفت بله گفتم بازم میگم تا دنیا دنیاست تو دشمن منی من هم دشمن توام  گیرت بیارم خرخرتو میجوم  آقا این بدبخت بنده خدا رنگ از روش رفته بود بچه ها گفتن ترسوندیش .

۲۳۲۱۲

منبع خبر "خبرآنلاین" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.