به گزارش "ورزش سه"، اشاره به چهره فرهاد مجیدی نه از تنگ آمدن قافیه که بالاجبار و لاجرم است، که انگار بخش زیادی از کینه سرشار از او در کنار محبوبیتش از همینجا میآید. برگردیم به آن جمعه بازی پیشکسوتان ایران مقابل تیمی متشکل از ستارههای بازنشسته خارجی که با قهر فرهاد در رختکن و ترک ورزشگاه آزادی توسط او به نیمه رسید. جایی که ستارههای درجهدار سابق تیم ملی قیچی زدن او در این مسابقه را برنتافته بودند و کار در رختکن به کنایه و توهین رسیده بود.
فرهاد یک بازیکن ممتاز با درجه بالایی از فوتبال نمایشی، متناسب با چهره کاریزماتیک و قابل پسندش و حالت موها و بعدها در مربیگری، بدن ورزیده و خوش پوشی همیشگی در فوتبال ایران کشته و مردهها و هواداران قسم خوردهای دارد که بعدها لشگر او در فضای مجازی لقب گرفتند. بازیکنی که وجه ستارهمنش و شاید تجاری او همیشه بر فضای اطرافش سایه انداخته است، حتی در بدترین روزها در استقلال در بازگشت از لیگ امارات که روی نیمکت به ورق زدن کتاب مشغول بود و توجهات را به خود جلب میکرد.
صد البته او یک مهاجم بینظیر با خصوصیات یک فوتبالیست مدرن و نه کاذب بود که شاید فوتبال ایران دانش لازم برای استفاده از این ویژگی او را نداشت بنابراین باوجود دوران طولانی فوتبال مجیدی، بازیهای ملی او چندان قابل اشاره نیست.
حماسه فرهاد مجیدی در استقلال در زمانی ساخته شد که او پس از بازگشت به ایران در زمان ناصر حجازی و روزهای سخت در دوران سرمربیگری فیروز کریمی، در دوران سرمربیگری امیر قلعهنویی هم سلانه سلانه به عنوان یک بازیکن تعویضی آن استعداد عجیب گلزنی را به نمایش گذاشت. البته در فصل قهرمانی استقلال در سال 88، کمتر نامی از فرهاد به عنوان نقش اول دیده شد.
اما او فصل بعد به عنوان ستاره عصیانگر تیم صمد مرفاوی و سپس بازیکن بی جانشین تیم پرویز مظلومی در فوتبال ایران و باشگاه استقلال امضای جاودانهای انداخت و حتی ترک استقلال از سوی او با یک تصمیم ناگهانی هم باعث نشد که این محبوبیت استثنایی دچار خدشه جدی بشود.
در همین اوقات بود که او در یک بازی آسیایی و به عنوان بازیکن تیم الغرافه پس از اخراج در ورزشگاه آزادی زیر آماج فحاشی هواداران پرسپولیس عدد چهار را مقابل آنها برافراشت تا نمادی در استقلال زاییده شود؛ نمادی که باشگاه استقلال در تاریخ باشگاهش آن را کم داشت و هیچ یک از بزرگان، حتی آنها که بسیار قویتر و فوتبالیستتر از فرهاد مجیدی بودند، توفیق این را نداشتند که مشابه آن را مثل پرچمی با میله فلزی در زمین چمن تاریخ باشگاه به زمین بزنند.
بعد از یک رفت و برگشت عجیب و غریب در تیم تحت هدایت ژنرال، فرهاد مجیدی در زمستان سرد سال 91 هر بازی از روی نیمکت فراخوانده میشد و به محض ورود به زمین، گره بازی را باز میکرد؛ چیزی که به عنوان یک بازیکن نه چندان موردعلاقه سرمربی روی محبوبیت پنهان او بنزین پاشید و شعله آن را در تمام فوتبال ایران زبانه کشاند. او با همین بازیهای نصفه و نیمه و پس از بالا بردن جام قهرمانی با پیراهن سفید استقلال در آخرین بازی خانگی مقابل داماش، چند ماه بعد و باز هم به سبک خودش، به شکل غیرمنتظره ای با فوتبال وداع کرد.
این مجموعهای از اتفاقات بود که مجیدی را تبدیل به محبوبترین بازیکن تاریخ باشگاه کرد و این چیزی نبود که برای همتیمیها، همقطارها و حتی پیشکسوتها قابل هضم باشد؛ بنابراین پسرک لاغر ترکهای استقلال در اواسط دهه ۱۳۷۰ بدل به سیبلی متحرک برای حملات بعدی از سوی کسانی شد که سالهای طولانی با او پیراهن آبی را بر تن کرده بودند.
این یک حسادت آشکار و بیرحمانه علیه کسی بود که در اغلب اوقات مثل کلینت ایستوود در فیلم خوب، بد، زشت در نهایت سکوت و تمرکز مشغول تصمیمگیری برای شلیک دقیقترین گلولهها و برداشتن گامهای بعدی بود. همینطور شد که فرهاد مجیدی بعد از سه دستیاری در نهایت در یک فصل از ابتدای سال هدایت استقلال را نیز در دست گرفت و تیمش را بدون باخت قهرمان کرد؛ چیزی که بیش از گذشته باعث عصبانیت و ناراحتی کسانی شد که خرده حسابهایشان با فرهاد هنوز تمام نشده است.