تو چنان بر دل نشستی
گویی یارا قصد جانم کردهای
میبری هر جا که میخواهی مرا
عاشقی بی آشیانم کردهای
عشق تو همواره غوغا میکند
عاشقی با من چه کارا میکند
من فقط دارم تماشا میکنم
با همین حالم مدارا میکنم
مست و حیرانم جانانم
بیمارم نکن
زیر بارانم بیتابم
ویرانم نکن
موج موهایت چشمانت چقدر دریایی است
بیش از دیگر مجنون و پریشانم نکن
تا سر سودای تو دین من است
خنده هایت مرغ آمین من است
عشق تو عادت دیرین من است
لیلی چشم تو شیرین من است
مست و حیرانم جانانم
بیمارم نکن
زیر بارانم بیتابم
ویرانم نکن
موج موهایت چشمانت چقدردریایی است
بیش از دیگر مجنون و پریشانم نکن