محله باغ آذریام؛ بچه جنوب تهران، باصفا و بامرام! در این سالها بهخاطر بوستانهایی مثل بعثت، میثاق، اسفند و بهاران، شباهت بیشتری به باغ دارد، اما در گذشتههای دور پر از گرد و خاک بود و در دل خاکش، بیشتر از ریشههای درخت، دودکشهایی در گودهای آجرپزی ایستاده بودند و به زندگی گرما میبخشیدند.
به گزارش همشهری آنلاین، در آن روزها، تهران ناصری به تازگی رونق گرفته بود و برای ساخت حصارهای اطراف آن، آجر لازم بود و چه جایی بهتر از همینجا! نزدیک به تهران، حوالی دروازهغار و تا چشم کار میکرد، خاک بود و خاک و به همینخاطر، شد پاتوق آجرپزها؛ کارگرانی که بیشتر به زبان شیرین آذری حرف میزدند و همان اطراف، ساکن شدند تا زمین مرا بکنند، آن را آجر کنند، در کورهها بپزند و از آجر، نان در بیاورند.
پس اگر این روزها هوس قدمزدن در کوچه پسکوچههای فرسوده به سرت زد، با پلههای فراوانی مواجه میشوی که تو را از پستیها به بلندی هدایت میکنند، اما نباید از این فراز و نشیبها تعجب کنی، اینها یادگار همان خاکهایی است که از دل زمین کندند و به تهرانیها بخشیدند. کارگرهای زحمتکش، البته آهسته آهسته خانوادههایشان را هم اینجا ساکن کردند تا هم در آجرپزی، کمکحالشان باشند و هم نزدیک به خودشان و خلاصه اینگونه شد که آرام آرام، شکل و شمایل محله ایجاد شد. کورههای آجرپزی هم از سال۱۳۴۳ تعطیل شد و بهخاطر گسترش تهران، آذری به پایتخت پیوست و شد یار شماره۱۶ او یعنی یکی از محلههای منطقه۱۶ تهران.
بیشتر ساکنان، فرزندان همان کارگران زحمتکش کورههای آجرپزی هستند. برخی از صاحبان همان کورهپزیها هم، مردمان دست به خیری بودند و محله را آباد کردند؛ مثلا مردی به نام «چنگیزپور»، در بخشی از زمینهایش، مدرسه ساخت تا فرزندان کارگرانش، همانجا درس بخوانند و باسواد شوند. مدرسه پسرانه و دخترانه چنگیزپور، یادگار آن روزهاست.
علاوه بر بوستانها، یکسال بعد از انقلاب، ترمینال جنوب در جنوبیترین خیابانهای محله، به آن رونق داد؛ بسیاری از مسافران خسته از راه پایتخت، ابتدا در این محله قدم میگذارند و کاسبهای باغ آذری، به آنها خوشامد میگویند. پاساژها و مغازههای بازار بزرگ میدان شوش هم از مراکز تجاری آن هستند و سرای محلهها و مراکز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم از مراکز فرهنگی محله.