بیگانه! ... کجاست خانواده؟

دنیای اقتصاد سه شنبه 11 دی 1403 - 00:03
سید مجدالدین میرفخرایی مشهور به گلچین گیلانی از آن دسته شاعرانی است که تنها با یک شعر به شهرت رسیده‌اند. معروف‌ترین شعرش یعنی «باز باران با ترانه» را اوایل جنگ جهانی دوم و زمانی که در غربت به سر می‌برد، به یاد دوران کودکی‌اش سرود و ۳۰سال بعد این اثر به کتاب‌های درسی راه پیدا کرد و پس از آن در خاطر چند نسل به یادگار ماند.

گلچین گیلانی متولد ۱۱ دی ۱۲۸۸ در رشت بود و ۲۹ آذر ۱۳۵۱در لندن فوت کرد. تحصیلات ابتدایی‌اش را در زادگاهش گذراند و دوره متوسطه را در تهران به پایان رساند. او سپس در فلسفه و علوم تربیتی تحصیل کرد و پس از آن به انگلستان رفت و در رشته بیماری‌های گرمسیری تخصص گرفت و دیگر به ایران بازنگشت. کامیار عابدی، منتقد ادبی و پژوهشگر که کتاب «با ترانه باران: زندگی و شعر گلچین» را در سال ۱۳۶۸ منتشر کرده، درباره اینکه آیا صرفا انتشار این شعر در کتاب‌های درسی باعث شهرتش شده، در مصاحبه‌ای گفته این مساله می‌تواند عامل شهرتش باشد؛ اما گلچین گیلانی در این شعر از یک آهنگ خیلی شادمان استفاده کرده به‌نحوی‌ که برای بچه‌ها خیلی ملموس است و این موضوع خیلی مهم‌تر بوده است. همچنین تصویرپردازی‌های گلچین گیلانی در این شعر خیلی شاد و زنده است و اینها از عوامل شهرت این شعر است. آهنگ شعر برای سنین کودکی فوق‌العاده است و آنها را جذب می‌کند و در ذهن کودکان و نوجوانان به‌صورت خاطره می‌ماند.  یکی از نکته‌های جالب درباره گلچین گیلانی این است که او جزو معدود شاعران ایرانی است که مواجهه مستقیمی با جنگ جهانی دوم داشت و در آن زمان راننده آمبولانس بود. او در همین رابطه شعری با عنوان «خانه تار» نوشته که بسیار قابل‌توجه است. این شعر درباره خانه‌ای است که احتمالا به خاطر بمباران لندن توسط آلمان‌ها ویران شده است. عناصری که در این شعر به کار رفته در آن دوره زمانی بدیع بود و از روحیه نوجویی و خاص شاعر حکایت می‌کند. امیرهوشنگ ابتهاج، شاعر مشهور، پسرخاله گلچین گیلانی بود و هر دو در کودکی در یک خانه قدیمی که متعلق به مادربزرگ آنها بوده به دنیا آمدند و سال‌ها در همسایگی یکدیگر زندگی می‌کردند. شعر خاص «خانه ویران» از گلچین گیلانی را بخوانید.

از خانه تار و نیمه‌ویران

آواز جگرخراش برخاست

رفتم به درون آن شتابان

فریاد زدم: «کسی در اینجاست؟»

دادم به زمین و آسمان گوش...

ایوان و اتاق و پله و بام

خاموش، چو گورِ تیره، خاموش

آرام، چو چشمِ مرده آرام

از پنجره دیدم آسمان را

پوشیده ز ابر پاره‌پاره

همراه یکی دو تا ستاره

مه می‌شد ناپدید و پیدا

رومیزی، فرش، پاره‌پاره

آجر، گچ، گِل، به هر کناره

چون بومِ سیاهِ چشم‌بسته

ساعت با شیشه شکسته

این دست بریده روی دیوار

می‌زد پیوسته زنگِ هستی

وقت کر، با دراز دستی

لالش کرد و فکندش از کار

بالش‌ها زیر پایه تخت

رخساره سیاه کرده از دود

این مرده مومیاییِ سخت

نام دیرینه‌اش دُشک بود

رفتم، بشتاب، روی ایوان

فریاد زدم دوباره: «این کیست؟»

یک میز، سه صندلی، سه فنجان:

اینجا، یک خانواده می‌زیست

یک گربه سیاه و ترس‌انگیز

لاغر، نازک، چو چوب کبریت

دُم چون نخ، گرد پایه میز

با پنجه و روی و موی عفریت

چشمش: دو ستاره در بُن چاه

پایش: موهای ایستاده

گویی، می‌گفت، در دلش: «آه!

بیگانه! ... کجاست خانواده؟»

منبع خبر "دنیای اقتصاد" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.