همشهری آنلاین: برای ویژهنامه جشنواره فیلم فجر مشغول مصاحبه با کارگردانهایی هستیم که در جشنواره فیلم دارند. یکی از فیلمهایی که در نخستین روز جشنواره به روی پرده میرود «داد» ابوالفضل جلیلی است. شمارهای از جلیلی دارم که با آن تماس میگیرم. فقط زنگ میخورد و کسی جواب نمیدهد. روابط عمومی جشنواره فایلی از شمارههای عوامل فیلمها را در اختیارمان گذاشته که از آن شماره جلیلی را پیدا میکنم و موبایلش را میگیرم. به زنگ سوم نرسیده مردی با لهجه جنوبی میگوید: «بله؟» سلام میکنم و میگویم: «سلام آقای جلیلی؟» هنوز «ی» جلیلی از دهنم کامل خارج نشده که طرف منفجر میشود و شروع میکند به دادوهوار کردن و رگباری بدوبیراه گفتن که من جلیلی نیستم و ۱۰ روز است برای من خواب و خوراک نگذاشتهاند از بس که زنگ میزنند و سراغ جلیلی را میگیرند. با همان شدت و حدت ادامه میدهد: «خدا بگم چه کار کنه کسی رو که شماره من رو به جای این جلیلی داده به این و اون.»
من که میبینم هوا پس است و ممکن است خودم هم مورد الطاف بیشائبه ایشان قرار بگیرم، سعی میکنم قبل از اینکه از خجالتم درآید، بزنم به شوخی و خنده تا کمی آرام شود. گفتم: «حالا مونده، هنوز کسی بهت زنگ نزده که از جا دررفتی. بذار جشنواره شروع بشه. این آقای جلیلی کارگردان سینماست و این روزا به خاطر جشنواره خیلیا کارش دارن.» مرد بدون اینکه میزان عصبانیتش افت کند فریاد میزند: «من چه بدونم جلیلی کیه؟ کارگردانه یا هر کی.»
یک لحظه به ذهنم خطور میکند که از این موقعیت چیزی مثل «کلوزآپ» کیارستمی درآورم. تا این لحظه که به خود من چیز بدی نگفته، اما زمین و زمان را لعن و نفرین کرده. از همین ادبش نسبت به خودم استفاده میکنم و با لحنی که شوخی بودنش مشخص باشد میگویم: «حالا شما از این موقعیتی که پیش اومده استفاده کن و بگویی جلیلیای. چی میشه مگه؟» یک لحظه جا میخورد و انگار که انتظار نداشته چنین چیزی بشنود میگوید: «من هرگز از این سوءاستفادهها نمیکنم، هرگز». باز کمی بیشتر شوخی را ادامه میدهم و میگویم: «اصلا حالا که زنگ زدم بیا با هم یه مصاحبهای بکنیم. کار شما چیه؟» کمی آرام شده، اما هنوز عصبانی است. جواب میدهد: «من کارم آزاده، تو جنوب دریانوردم.» وقتی میبینم تا اینجا به شوخیهایم واکنش بدی نداشته باز هم یک شوخی دیگر میکنم: «آدم هم رد میکنی؟» حتی نوشتن همین شوخی میتواند دردسرساز باشد و من را به عنوان یک تهرانی متهم کند به نگاه قشری و کلیشهای به شغل آدمهای جنوب کشور. اما خب واقعا چنین چیزی در لحظه پرسیدم، چون به رغم عصبانیت زیادش که لطفش شامل حال همه شده، به من چیزی نمیگفت. ویرم گرفته ببینم تا کجا احترامم را نگه میدارد. در جوابم محکم میگوید: «من هرگز کار خلاف نمیکنم، خدا اون روز را نیاره.» دیگه نمیشود بیشتر این مکالمه را ادامه داد. ازش عذر میخواهم که وقتش را گرفتم و خداحافظی میکنم و میگویم: «به همکارها میسپرم که مزاحمتون نشن.» سریع میگوید: «شما فقط به آقای جلیلی بگو به من زنگ بزنه، کارش دارم.»
خدا را شکر میکنم که این آقا اهل فیلم و سینما نبود و جلیلی را نمیشناخت و فیلمهایش را ندیده بود. احتمالا اگر فیلمی از جلیلی دیده بود خیلی بیشتر از اینها عصبانی میشد و شاید عصبانیتش خِر من را هم میگرفت.