از افغانستان مانده و از ایران رانده

فرارو شنبه 13 بهمن 1403 - 09:07
هنوز مسائلی مانند نژادپرستی و اعمال تبعیض برای مهاجران، به تمام فضا‌ها و قلمرو‌ها نفوذ نکرده و هنوز جامعه قدرت زیادی دارد، یعنی همچنان امکانات و فرصت‌های زیادی در برابر روند مهاجرستیزی وجود دارد. به گفته او، تابعیت‌داشتن دو معنی دارد؛ یکی وجه سیاسی ـ حقوقی دارد و دیگری اجتماعی.

بخشی از هشتک‌ها، پست‌ها و صفحه‌ها در شبکه‌های اجتماعی، همچنان حول محور افغان‌ستیزی و اخراج مهاجران افغانستانی می‌چرخد و مهاجران به‌دنبال همزیستی عادلانه‌تری در کشور همسایه‌اند. آن‌هایی که به‌تازگی از افغانستان راهی ایران شده‌اند، در انتظار آزادی کشورشان نشسته‌اند؛ روزی که برگردند و برای مردم‌شان کار کنند، آن‌ها که در دور اول دولت طالبان در افغانستان، چمدان بستند و به ایران آمدند، هنوز درگیر تذکره، پاسپورت، برگه آمایش، اقامت، درس و مدرسه بچه‌های‌شان هستند و نسل سومی که در ایران به دنیا آمده‌اند، در بحران هویتی به‌سر می‌برند. 

به گزارش هم میهن، نه اقوام، آن‌ها را افغانستانی می‌دانند و نه ایرانیان، آن‌ها را ایرانی. آن‌ها میان بودن و نبودن، برای اثبات هویت‌شان درس می‌خوانند، دانشگاه می‌روند، برای کار به بخش‌های مختلف رزومه می‌فرستند و هربار ناامیدتر، در خیابان‌ها قدم می‌زنند و می‌پرسند: من که هستم. ایرانی یا افغانستانی؟ لهجه‌شان تهرانی است، صورت‌شان هم نشانه‌های کمی از افغانستانی‌بودن دارد اما به کدملی که می‌رسند، افغانستانی‌بودن‌شان برملا می‌شود؛ هویتی که اغلب با نگاه‌های غریبه در مدرسه، خیابان، محل کار و صف‌های نانوایی همراه است.

هویت‌شان با چند شماره، مشخص می‌شود و آنجاست که حمله‌های علیه خود را احساس می‌کنند. «در جست‌وجوی همزیستی عادلانه‌تر هستیم»؛ عنوان یک رویداد دو روزه درباره افغانستانی‌ها بود که از سوی انجمن جامعه‌شناسی ایران برگزار شد. در این نشست، روایت‌های زیادی از نسل‌های مختلف مهاجران افغانستانی بیان شد. 

کاش آب ما را می‌برد

روایت اول برای لیلا جعفری است؛ زن مهاجری که ۴۰ سال است در ایران زندگی می‌کند. روایت او، «ستم‌ادامه‌دار» است. 

«وقتی نوزاد بودم به ایران آمدیم. مسیر مهاجرت بسیار سخت بود و باید از رودخانه‌ای رد می‌شدیم. بعدها وقتی شرایط برای‌مان خیلی سخت می‌شد، می‌گفتم کاش کل خانواده‌ام را آب می‌برد. خانواده‌ام بعد از ورود به ایران ساکن یکی از روستاهای اطراف شهرری شدند. پدرم کشاورز بود. کارت شناسایی که به ما داده بودند، برای شهرری نبود و اجازه نمی‌دادند در همان منطقه به مدرسه برویم.

با اصرارهای خانواده‌ام، درنهایت قبول کردند تنها سر کلاس‌ها بنشینم، به‌صورت مستمع آزاد. یعنی سر کلاس بودم و نبودم. جزو فهرست حضور و غیاب حسابم نمی‌کردند، سر کلاس حتی امتحان می‌دادم، انشاء می‌نوشتم اما معلم به من نمره نمی‌داد. 

وقتی کلاس اول بودم، اسم همه بچه‌ها را می‌خواندند، جز اسم من. با همان سن کمی که داشتم متوجه بودم که یک جای کار ایراد دارد. احساس خلأ می‌کردم. در همان دوره، با پدرم به روستایی اطراف کرج مهاجرت کردیم. آنجا حتی دیگر نمی‌توانستم امتحانات نهایی بدهم و از درس و مدرسه محروم شدم. هفت سال نتوانستم به مدرسه بروم. بعد هم که فرصتش برایم فراهم شد، خانواده سنتی به من اجازه ندادند. 

برای آن‌ها معنی نداشت یک دختر ۱۶ساله به مدرسه برود؛ باید ازدواج می‌کردم. اما من پنهانی درس می‌خواندم. همان موقع همزمان شده بود با سقوط دولت قبلی طالبان در افغانستان و خیلی از اقوام‌مان برگشتند. برای آن‌ها این فرصت فراهم شده بود که به‌عنوان یک شهروند افغانستانی فعالیت کنند. آن زمان من در ایران با سختی‌های فراوان ادامه تحصیل دادم و در رشته حقوق قبول شدم. 

اما هیچ آینده‌ای در این رشته نداشتم. رفتم سر کار. سرکارگر به من و دوستم گفت، اگر کسی از شما پرسید کجایی هستید؟ بگویید، مشهدی. من گفتم، نمی‌گویم و سرکارگر مرا اخراج کرد. کارهای زیادی امتحان کردم، اما نشد. آخر سر به‌سمت نویسندگی رفتم. کلاس‌های داستان‌نویسی شرکت کردم. نوشتن به من حس بودن و وجودداشتن می‌داد. کتاب نوشتم اما کتابم هم مثل خودم شناسنامه‌ای نداشت. در ۳۵ سالگی دوباره کنکور دادم، حقوق بین‌الملل دانشگاه شیراز قبول شدم. ۴۰ سال است در ایران زندگی می‌کنم و اینجا را بیشتر از افغانستان دوست دارم. ایران، هویت و اصالت من است، من از ایران نمی‌روم. اینجا خاک من است.»

ما را نمی‌بینند

روایت دوم برای گل‌اندام صفری است، عنوان روایتش را «جان‌سخت» گذاشته. او می‌گوید که در تمام این سال‌ها به ما احساس بودن و نبودن دادند. ما هستیم و نیستیم. حضور داریم، اما ما را نمی‌بینند. 

«متولد افغانستانم. اما ایران زندگی کردم و بزرگ شدم. در ایران به من می‌گویند، افغانی و در افغانستان می‌گویند، ایرانی. جز یک سفر کوتاه، هیچ‌وقت به افغانستان نرفته‌ام. من اینجا دانشگاه رفتم. مادر شدم، کار کردم و بهترین توصیفی که از خودم و هم‌نسلی‌های خودم می‌توانم بدهم این است که ما هستیم و نیستیم. ما هستیم، اما دیده نمی‌شویم. تاثیر هم داریم اما باز هم تاثیرمان اهمیتی ندارد. من سر کلاس بودم، حضور داشتم اما مثل خیلی‌های دیگر، اسم من در فهرست اسامی نبود. 

ما در کلاس ۲۵ نفر بودیم، ۲۰ نفر ایرانی و ۵ نفر افغانستانی اما معلم همیشه درباره آن ۲۰ نفر صحبت می‌کرد. به آن‌ها می‌گفت که شما ۲۰ نفر، امید و آینده ایران هستید. همه اینها درحالی بود که ما مهاجران رسمی بودیم. من تحصیل را از نهضت سوادآموزی شروع کردم و همزمان شده بود با قدرت گرفتن طالبان. همین مسئله هم ناچارمان کرد تا به ایران مهاجرت کنیم. وقتی به ایران رسیدیم دیگر پدرم اجازه درس‌خواندن نمی‌داد. کتاب‌هایم را به سطل زباله می‌انداخت. بعد هم گفتند، باید شوهر کنی. شوهرم دادند، سال بعد هم باردار شدم و دوران سختی را گذراندم. 

درنهایت اما توانستم درسم را بخوانم و به دانشگاه بروم. آنجا اما تبعیض‌ها زیاد بود. خاطرم هست که در سلف دانشگاه، یک‌نفر از من پرسید تو مشهدی هستی؟ گفتم، نه افغانستانی‌ام. سینی غذایش را برداشت و رفت. نفر دیگر هم در سکوت غذایش را خورد و رفت. به‌دلیل علاقه‌ای که به کاشت زعفران داشتم، وارد این زمینه شدم.

ما به‌صورت خانوادگی تولیدکننده هستیم و به‌واسطه ماده غذایی که تولید می‌کنیم، در سفره خیلی از ایرانیان حضور داریم، اما چندین‌بار گزارش کارگران ما را به پلیس دادند. چندین‌بار با اتوبوس و ون آمدند، کارگران ما را به اردوگاه بردند و رد مرز کردند. به ما حملات زیادی می‌شد و واقعاً سخت می‌گذشت. همیشه هم ما را تهدید می‌کنند که اگر فلان کار را نکنیم، گزارش‌مان را به پلیس می‌دهند.» 

برویم افغانستان که کشته شویم؟

روایت بعدی با عنوان «فرار از رویاها»، برای هدیه صاحب‌زاده است. او سه‌سال‌ونیم است که به ایران مهاجرت کرده. خلاف سایر سخنران‌ها، لهجه‌ای غلیظ دارد و می‌گوید که فعال حقوق زنان و مددکار اجتماعی و فرهنگی است. 

«داستان زندگی من از پاکستان شروع شد. من آنجا چشم باز کردم. کودکی‌ام آنجا گذشت. نمی‌دانستم آنجا کشورم نیست. مردم اما متفاوت از ما صحبت می‌کردند. اردو و پشتو حرف می‌زدند و من نمی‌فهمیدم. زمانی که به مکتب و مدرسه می‌رفتم، رفتارهای دوگانه‌ای با من می‌شد و دلیلش را نمی‌فهمیدم. از مادرم پرسیدم، پاکستان کشور ماست؟ گفت، نه کشور ما افغانستان است. 

آنجا برای ما نبود. چندین‌سال بعد دوباره به افغانستان برگشتیم. بعد از سقوط طالبان بود. ما با افغانستان ویران مواجه شدیم، جای گلوله روی دیوارها بود. من آن‌زمان خیلی کوچک بودم. شرایط زنان خوب نبود. کشور افغانستان همیشه یک کشور جنگ‌زده بوده، کشور عقب‌مانده‌ای نیست، اما همواره در شرایط سخت بوده.

ما در افغانستان، اولین زنان در جهان بودیم که برای انتخابات ریاست‌جمهوری رأی دادیم اما بعدها جنگ باعث شد که زنان حضوری در اجتماع نداشته باشند. با همه اینها ما در افغانستان تلاش کردیم بیشتر از ۳۱ دانشگاه را گردهم آوریم، مناظره و تحقیق کنیم. اما همه‌چیز در یک شب تغییر کرد. ما فقط ۲۴ ساعت وقت داشتیم تا از افغانستان بیرون برویم، وگرنه ما را به قتل می‌رساندند. 

ایران به ما ویزا داد و ما به آن‌ها مدیونیم اما هیچ جا با ما همکاری نکرد، مثل سازمان ملل. دولت ایران به ما می‌گفت سه‌ماه ویزای‌مان را تمدید می‌کند، بعد این‌مدت شد، دوماه و بعداً، یک‌ماه. وقتی مهلت ویزای ما تمام شود، ما کجا می‌توانیم برویم. برویم افغانستان که کشته شویم؟ آن‌ها که چنددهه پیش به ایران آمده‌اند، وضعیت‌شان با ما که سه‌سال‌ونیم است به ایران آمده‌ایم، تفاوتی ندارد. همه اینها در شرایطی است که موج مهاجرستیزی هم در سال‌های اخیر به‌شدت افزایش یافته است. ما فریاد زده‌ایم، مرگ بر طالبان. سر مرز ما را می‌برند و می‌کشند. 

به‌هرحال ما انسان هستیم، مثل یک ایرانی، مثل یک آلمانی. چرا باید به‌خاطر نژادمان، مورد تبعیض قرار گیرم. اینکه می‌گویند «اخراج افغانستانی مطالبه عمومی است»، از کجا آمده است؟ وقتی من در خیابان از پشت مورد حمله قرار می‌گیرم، چه کسی مسئول است؟ چرا وقتی به مترو می‌روم، به من می‌گویند حرف نزن. چرا اینجایی و… اگر سازمان ملل ما را به کشورهای مهاجرپذیر می‌فرستاد، شاید اینقدر روی ایران سنگینی نمی‌کردیم. ما از روی اجبار به ایران آمده‌ایم. اگر اوضاع افغانستان خوب شود و اگر آزاد شود، ما به کشور خودمان برمی‌گردیم و برای کشورمان خدمت می‌کنیم. نسل آگاه از افغانستان فرار کرده است. کمی دیگر صبر کنید تا افغانستان آزاد شود و ما هم به کشورمان برگردیم. »

سهم ۹۳ درصدی مردان افغانستانی در ایران

بخش دیگر این نشست تحت‌عنوان دیالوژی نخست، دو سخنران داشت که یکی از آن‌ها مریم رحیمی بود. 

«من در استانی زندگی می‌کردم که هیچ مواجهه‌ای با مهاجر افغانستانی نداشتم. شهر من ممنوعیت ورود مهاجر داشت. وقتی به تهران آمدم، برای اولین‌بار کارگر افغانستانی در خیابان دیدم. به‌واسطه رشته علوم اجتماعی که در دانشگاه می‌خواندم، باید پژوهشی انجام می‌دادم. آنجا درباره اقشار آسیب‌پذیر صحبت شد. گفتیم اینها چه کسانی‌اند؟ گفتند معلولان، زنان، کودکان، زنان سرپرست خانواده و مهاجران. در ذهن من مهاجر، مرد افغانستانی بود. 

سوال من این بود که آیا ما زن مهاجر افغانستانی داریم؟ وقتی بررسی کردم، متوجه شدم که نصف مهاجران افغانستانی زن هستند. من اما هیچ زنی را در خیابان نمی‌دیدم. حتی اینجا هم در نابرابری، نابرابری دیده می‌شد. زنان مهاجر دیده نمی‌شدند. آن‌ها جزو قشرو فرودست و در حاشیه بودند و کسی آن‌ها را نمی‌دید. آخرین آماری که از وزارت رفاه گرفته‌ایم نشان می‌دهد که حدود ۹۳ درصد شاغلان افغانستانی در ایران، مرد هستند. حتی برای سیاست‌های مهاجرپذیری چند مرد دور هم می‌نشینند و تصمیم‌گیری می‌کنند.» 

همه‌جا تبعیض

بخش بعدی این نشست، درباره افغانستانی‌ها و مسئله قانونی بودن یا نبودن آن‌ها بود؛ نشستی که با حضور گروهی از سه نسل مهاجران افغانستانی برگزار شد. زنی از میان جمع به ماجرای گرفتن پاسپورت اشاره کرد: «پیش‌نیاز گرفتن پاسپورت، صدور تذکره است. برای گرفتن تذکره باید به افغانستان برویم. اما چون زن هستیم، باید دوبرابر مردان هزینه کنیم. چون به ما اجازه نمی‌دهند بدون محرم به افغانستان سفر کنیم. 

بعد که رفتیم و تذکره گرفتیم و پاسپورت، حالا نوبت به ویزا می‌رسد. برای گرفتن ویزا باید بار دیگر به افغانستان برویم. همه اینها در شرایطی است که شرط سفر به افغانستان برای یک زن، همراهی یک مرد محرم است، اما برای آن نفر دوم، هیچ مدرکی برای همراهی با این سفر نمی‌دهند. همین مسئله سبب شده تا شرایط برای زنان سخت‌تر شود.» 

در ادامه از میان حاضران، حرف‌هایی درباره تبعیض به میان آمد؛ تبعیض در محله، مدرسه، دانشگاه و محل کار. استفاده از واژه‌های تحقیرآمیز، ثبت‌نام نکردن در مدرسه و… تنها بخش کوچکی از آن‌هاست. زنان افغانستانی نمی‌توانند گواهینامه بگیرند، نمی‌توانند به‌صورت رسمی کار کنند و… اینها گلایه‌های مطرح‌شده در این نشست بود. 

نسل سوم مهاجران: خودمان را ایرانی می‌دانیم

محمدمصطفی حسینی، نوجوان ۱۷ساله افغانستانی است که خود را نه ایرانی می‌داند، نه افغانستانی. در محله آذر قم بزرگ شده و وقتی از محله‌شان نقل مکان کردند، تازه فهمیده که یک نوجوان افغانستانی است که سر صف نانوایی هم تحقیرش می‌کنند و نان‌هایش را به زمین می‌اندازند، یا زمانی‌که برای شرکت در همایشی در مشهد، دعوت ویژه داشته، یکی از سخنران‌ها بوده اما نه‌تنها به‌سختی توانسته تاکسی اینترنتی بگیرد بلکه وقتی به محل همایش می‌رسد به‌دلیل اینکه کدملی ندارد، برایش کارتی هم صادر نشده و او را به همایش راه ندادند. 

او صندلی خالی با اسمش که روی میز قرار گرفته شده بود را هرگز فراموش نمی‌کند. یک‌بار هم در قم، وقتی برای زیارت رفته، از سوی ماموران پلیس دستگیر می‌شود. مدارک همراهش نبود اما تصاویرش را در موبایل داشت. ماموران قبول نمی‌کنند. او را سوار مینی‌بوس می‌کنند و همراه با ۳۷ نفر دیگر به اردوگاهی می‌برند. یک سوله، پر از تخت‌های فلزی دو طبقه، با دو سرویس بهداشتی که یکی از آن‌ها آب نداشته. به‌تازگی هم سیم‌کارت‌اش را قطع کرده‌اند: «ما خودمان را ایرانی می‌دانیم، اینجا زندگی کرده‌ایم اما مشکلات‌مان زیاد است.» 

از آنجا مانده و از اینجا رانده

نگین خاوری، نوجوانی هم‌سن محمدمصطفی است، او در شهرری به دنیا آمده و فراموش نمی‌کند که وقتی سر کلاس اول ابتدایی قرار گرفته، هیچ‌کدام از دانش‌آموزان حاضر نشده بودند او را کنارشان بپذیرند: «تو کثیفی، تو شپش داری.» 

همان‌جا بود که نگین کوچک، متوجه تفاوت‌ها شد. تحقیر بعدی را زمانی فهمید که می‌خواست به خانه دوستش که پدر ارتشی داشت، برود. خانه‌شان در پادگان بود و سرباز، اجازه ورودش را نداده بود؛ چون افغانستانی است. آرزوی او تحصیل در مدرسه نمونه‌دولتی بوده. او را پذیرش نکردند. 

بار دیگر اقدام کرد، وقتی متوجه شد برای کلاس دهم می‌تواند ثبت‌نام کند. در آزمون پذیرفته نشد اما دوستان دیگرش که پذیرفته شده بودند، اجازه ورود پیدا نکردند و یک‌نفر که با زحمت وارد شده بود، به‌طور مداوم مورد سوءاستفاده قرار می‌گرفت.

او می‌گوید، اقوام‌شان که به‌تازگی از افغانستان به ایران آمده‌اند، او را افغانستانی نمی‌دانند، او هیچ‌چیز مشترکی با اقوامش ندارد و حالا با موج جدید مهاجرستیزی مواجه است: «نه آن‌ها من را می‌پذیرند، نه ایرانیان. من نقاط مشترک خیلی کمی با هم‌شهری‌های خودم دارم و این مسئله سبب‌شده تا دچار بحران هویتی شوم. حس پذیرفته‌نشدن دارم، برای درس خواندن و انجام کارهای روزمره دچار افول شده‌ام. وقتی در تهران قدم می‌زنم، احساس تعلق نمی‌کنم.» 

به چه کسانی باید تابعیت ایرانی داد؟

در بخش دیالوژی دوم این نشست، سوگل دانایی، روزنامه‌نگار و حسام سلامت، جامعه‌شناس صحبت‌ها را آغاز کردند. قرار بود این بخش درباره ماجرای قوانین مهاجرتی باشد، با این مقدمه سوگل دانایی: «قانونی یا غیرقانونی بودن حضور مهاجران افغانستانی در ایران مسئله‌ای است که به‌طور مرتب مطرح می‌شود، اینکه عده‌ای کارت آمایش دارند، برگه سرشماری یا پاسپورت و… وضعیت حضورشان در ایران را مشخص می‌کند. 

مهم‌ترین مسئله‌ای که در رسانه‌ها مطرح می‌شود، تاکید بر مهاجران غیرقانونی است. آن‌هایی که مخالف حضور مهاجران در ایران هستند، می‌گویند این افراد وضعیت اشتغال کارگران ایرانی را مختل کرده‌اند. نکته بعدی، تابعیت این افراد است. اینکه بالاخره بعد از چندسال به این افراد تابعیت ایرانی داده می‌شود؟

چند نسل باید بگذرد تا ایرانی حساب شوند. در اصلاحیه‌ای که دولت قبل به مجلس داده بود، حتی اعطای تابعیت به فرزندان مادر ایرانی هم به‌شدت سخت شده است، سوال این است که آیا باید به تمام کسانی که در ایران متولد شده‌اند، تابعیت داد؟ ظرفیت پذیرش آن‌ها چقدر باید باشد؟» 

حسام سلامت، جامعه‌شناس هم ادامه صحبت‌ها را گرفت. به گفته او، هنوز مسائلی مانند نژادپرستی و اعمال تبعیض برای مهاجران، به تمام فضاها و قلمروها نفوذ نکرده و هنوز جامعه قدرت زیادی دارد، یعنی همچنان امکانات و فرصت‌های زیادی در برابر روند مهاجرستیزی وجود دارد. به گفته او، تابعیت‌داشتن دو معنی دارد؛ یکی وجه سیاسی – حقوقی دارد و دیگری اجتماعی.

سیاسی – حقوقی از این‌منظر که یک فرد تبدیل به شهروند ایرانی می‌شود و دومی، از نظر اجتماعی، یعنی ممکن است دولت آن‌ها را به‌عنوان ایرانی نشناسد، اما در جامعه، خودشان و اطرافیان‌شان آن‌ها را ایرانی می‌شناسند و خودشان هم ایران را دوست دارند. 

البته بدون اینکه در این دوگانگی قرار بگیریم که ایران بهتر است یا افغانستان: «مهم‌ترین سوال این است که تحت چه شرایطی یک مهاجر افغانستانی می‌تواند تابعیت بگیرد؟» حاضران در این نشست، از تجربه‌های‌شان در این باره گفتند.

منبع خبر "فرارو" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.