در اولین روز چهل و سومین جشنواره بینالمللی فیلم فجر در بخش نمایش ویژه، بخش غیررقابتی، فیلم «رگهای آبی» به کارگردانی و تهیه کنندگی جهانگیر کوثری و بازی باران کوثری در نقش فروغ فرخ زاد، شاعر معاصر به نمایش درآمد. فیلمی که نسبتی با آنچه از فروغ می دانیم، نداشت. «فروغ» جهانگیر کوثری زن شوهردار لوند، با آرایش فراوان بود که برای رسیدن به اهداف و آرزوهایش از هیچ کاری دریغ نمیکرد، حتی دوستی و ارتباط با روزنامهنگاری که میتوانست اشعار او را منتشر کند. وقتی کتاب اشعارش، اسیر منتشر می شود، پدرش او را طرد می کند، وقتی از شوهرش جدا می شود و به تهران می آید و دوستی او را پناه می دهد، خواهرش، پوران از دوست می خواهد که به فروغ کمک نکند، وقتی به جنون می رسد، جنون شاعری نیست، جنون زنی ضعیف است که از درد روزگار کمر خم کرده.
در هیچ جا هیچ دوست و ارتباط اجتماعی از او دیده نمی شود و فقط این نادر نادرپور است که وقتی مجنون می شود، سراغش را می گیرد. هیچ جا رد پایی از برادرش، فریدون نیست، هیچ جا رد پایی از عشق معروفش، ابراهیم گلستان نیست. هیچ نشانی از وقتی به خانه جزامی ها می رود و «این خانه سیاه است»را می سازد نیست مگر وقتی که خانواده ای که از مشهد به تبریز منتقل شده اند و نگران پسر سالم شان هستند و فروغ او را به خود به خانه می برد؛ و این یعنی فقط فروغ را وقتی از خانه جزامی ها می رود می بینیم. هیچ جا شعری از فروغ، فروغی که می شناسیم با صدای زخم دارش نیست، بازیگر نقش فروغ حتی سعی نکرده لحن شعرخوانی فروغ را پیدا کند و در معدود مواردی که شعر می خواند، هیچ وجهی از فروغ را تداعی نمی کند. فروغ جهانگیر کوثری فروغی جهانگیر کوثری است نه فروغ فرخ زاد، شاعری که به سهم خودش نقطه عطفی در شعر معاصر ایران است.
برای منِ مخاطب ِشعر فروغ، شاید نیازی نباشد زندگینامه فروغ را خوانده باشم تا ذهنیت و باوری نسبت به او پیدا کنم. شعر او بیدارگر است، مخاطب را به تامل وامی دارد، درد را در جان او می ریزد، شعر فروغ از سر بوالهوسی و بلندپروازی نیست. فروغ، فروغ درخشان شعر معاصر است که تصویر زنی جسور، بی باک و محکم را در ذهن مخاطبش حک می کند. نیازی نیست زندگینامه فروغ را بخوانیم تا بدانیم آنچه جهانگیر کوثری ساخته و باران نقشش را به تصویر کشیده، هیچ نسبتی با فروغ ما ندارد