خبرگزاری مهر_ گروه استانها، محدثه جوان دلویی؛ این طور به خانوادهاش گفته بود، اول مأموریت کرمانشاه میروم بعد خودم را برای آزمون کارشناسی ارشد به بجنورد میرسانم.
اما او زودتر از آزمونش، در نبرد با تکفیریها لباس پاسداری از حرم حضرت زینب (س) را به تن کرد و مردانه جنگید تا آسمانی شد.
صحبت از شهید پاسدار محمد ابراهیم توفیقیان است همان که در آزمون کارشناسی ارشد ناپیوسته سال ۹۵ از حوزه امتحانی بجنورد و در رشته مجموعه علوم جغرافیایی شرکت کرد ولی پیش از حضور بر سر جلسه کنکور نمره قبولیاش را از حضرت عباس (ع) گرفته بود. ۹ سال قبل در چنین روزی خانه پدر همسر شهید توفیقیان در اسفراین ناگهان پر از کلی مهمان شد. همسرش خبر نداشت چه شده؟ برای مرخصی زایمانش به خانه پدری آمده بود که ناگهان روز ۱۳ بهمن سال ۹۴ عدهای خانم و آقا به در خانه پدر میآیند تا خبری را بدهند و.....
یادش بخیر
با مهسا قربانی همسر شهید مدافع حرم پاسدار محمد ابراهیم توفیقیان درباره همسرش به گفت و گو مینشینیم.
او میگوید: هر سال روز پاسدار برایش گل میگرفتم و به یک مهمانی کوچک در کافیشاپ دعوتش میکردم. حالا امسال سالگرد شهادتش با روز پاسدار یکی شده است، بیشتر از سالهای قبل دل تنگش هستم.
قربانی پرستار است و از محمدابراهیم برایمان میگوید: محمد ابراهیم متولد آذر ماه سال ۱۳۶۲ بود اما پدرشان برای مدرسه رفتن شناسنامهاش را به تاریخ ۳۰ شهریور ۶۲ گرفت و متولد اسفراین بود. چهار خواهر بزرگتر از خودش دارد.
عاشق خدمت در لباس پاسداری
او ادامه میدهد: محمد ابراهیم قبل اینکه در سپاه مشغول به کار شود در چند جای دیگر کار کرد، اما او عاشق کار در سپاه بود و با علاقه به سپاه رفت و در نیروی زمینی سپاه فعالیت میکرد.
از او میپرسم چطور باهم آشنا شدید که پاسخ میدهد: خواهر بزرگ محمد ابراهیم آشنای یکی از همسایگان بود و او محمدابراهیم را به خانوادهام معرفی کرد.
قربانی از روز خواستگاری همسرش میگوید که اول برای آشنایی دو تا از خواهرانش با همسایه قدیمیمان که معرف بود به منزلمان آمدند.
جلسه بعدی خودش هم آمده بود بسیار سر به زیر بود که پدرم خیلی از سر به زیری و رفتارش خوشش آمد.
تصمیم با خودت است
بعد از رفتن خانواده محمد ابراهیم پدرم صدایم کرد و گفت: تصمیم با خودت هست ولی من واقعاً از این پسر خوشم آمده است. بنظرم پسر خیلی خوبی هست. اما حرف اصلی من به همسرم در روز خواستگاری درباره شغلم بود.
او اضافه میکند: من پرستار هستم و درباره شرایط کاریم وقتی صحبت کردم که یادم است گفت خواهرم پرستاراست و کاملاً با شغلتان آشنا هستم و مشکلی ندارم.
قربانی میگوید: در مورد حجاب هم به من گفت اجبار به چادر سر کردن ندارم ولی بنظرم چادر حجاب برتر است.
قربانی میگوید: محمدابراهیم در مورد شغلش و ماموریتهایی که ممکن است بروند، صحبت کرد.
محمدابراهیم به حضرت ابوالفضل (ع) و حضرت زهرا (س) ارادت ویژه داشت، این را میگوید و ادامه میدهد: سال ۹۱ با هم ازدواج کردیم و او خیلی با من در همه امورات همراهی میکرد.
خانواده دوست
او محمدابراهیم را این گونه توصیف میکند: خانواده دوست، مهربان، مسئولیت پذیر و بسیار محبتآمیز با پدر و مادرشان برخوردمی کرد.
قربانی میگوید: محمدابراهیم خیلی هوای من را داشت. بهترین دوران زندگی مشترکمان مربوط به زمان بارداریم بود که قبل رفتن به سرکار کیفم را پر از میوه میکرد و میگفت وقتی از سرکار برگردی کیفت را نگاه میکنم مبادا چیزی نخورده باشی.
با لذت از روزهای باهم بودنشان میگوید از اینکه محمدابراهیم تا وقتی که بود نمیگذاشت آب در دلم تکان بخورد و ادامه میدهد: تابستان ۹۴ کولر منزل خراب شد و برای این که اذیت نشوم با بادبزن مدام مرا باد میزد.
گفته بود به کرمانشاه میروم
می پرسم چطور رضایت شما را برای سوریه رفتن گرفتند که پاسخ میدهد: اصلاً محمدابراهیم حرفی از رفتن به سوریه به دلیل بیماری قلبی مادرشان و شیرخواره بودن فرزندم به من و خانوادهاش نگفت فقط گفت به کرمانشاه برای مأموریتی میروم.
قربانی ادامه میدهد: قبل رفتنش برای پسرمان پوریا چند قوطی شیرخشک گرفت و آورد به من داد و گفت شاید زمانی پر از غصه و اندوه بودی دلم نمیخواهد در این مدت به فرزندمان شیر غصه بدهی.
او اضافه میکند: محمد ابراهیم برای دو ماه از من و فرزندم خداحافظی کرد. وقتی رفت خانوادههایمان متوجه شدند که او برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفته است.
میترسم دل تنگ شوم
محمدابراهیم قبل رفتن تمام عکسهای پوریا خوب نگاه میکرد تا انتخاب کند کدام را چاپ کند تا با خودش به مأموریت ببرد اما روز آخر پشیمان میشود و به همسرش میگوید میترسم دلی تنگی ام بیشتر شود و عکسها را چاپ نمیکند.
و....
۲۳ روز بعد محمد ابراهیم در قامت پاسداری از حرم اهل بیت (ع) در حین آزاد سازی منطقه نبل و الزهرا سوریه از دست تکفیریهای داعش با اصابت گلولهای به چشم چپش، ردای بهشتی به تن میکند و آسمانی میشود.