دولت کارتر، شاه و انقلاب ۵۷

الف سه شنبه 23 بهمن 1403 - 15:08

 

گزیده‌ای از مقاله آلکساندر موئنس را نقل می‌کنم درباره سیاست دولت کارتر در قبال انقلاب ۱۳۵۷ ایران.

موئنس استاد دانشگاه و محقق کانادایی و دارای دو کتاب درباره سیاست خارجی دولت‌های جیمی کارتر (۱۹۹۰) و جرج بوش (۲۰۰۴) است. مشخصات مقاله موئنس با عنوان «مشاوران پرزیدنت کارتر و سقوط شاه» این است:‌

Alexander Moens, President Carter's Advisers and the Fall of the Shah, Political Science Quarterly, Vol. 106, No. 2 (Summer, 1991), pp. 211-237.

موئنس اختلافات درونی و سردرگمی دولت کارتر را در قبال انقلاب ایران روایت می‌کند. البته این روایت همه داستان نیست. چنانکه قبلاً متذکر شدم اسناد وزارت خارجه آمریکا درباره انقلاب ایران هنوز از طبقه‌بندی خارج نشده و طبعاً موئنس نیز به آن دسترسی نداشته. منابع موئنس بطور عمده خاطرات اعضای دولت کارتر است که در سالیان پیشین منتشر شده: سالیوان (۱۹۸۱)، برژینسکی (۱۹۸۳)، جرج بال (۱۹۸۳)، سایروس ونس (۱۹۸۳) و گری سیک (۱۹۸۵) و مصاحبه‌هایی با افراد فوق و سایر مقامات دولت کارتر. 

تأکید کنم که مندرجات مقاله موئنس الزاماً نظر من نیست و بعدها شاید برخی ملاحظات خود را درباره سیاست دولت‌های آمریکا و بریتانیا در قبال انقلاب ۱۳۵۷ ایران منتشر کنم

در دو مورد مطالبی از برژینسکی و گری سیک و استمپل به گزارش خود افزوده‌ام که با [شهبازی]‌ متمایز شده است. 

***

دو دیدگاه در برابر انقلاب 57

موئنس نگاه‌ها به انقلاب ایران را به دو دسته اصلی تقسیم می‌کند: 

گروهی که معتقدند شاه به دلیل نادیده گرفتن ارزش‌های اسلامی در سیاست مدرنیزاسیون‌ و به دلیل عملکرد ساواک دشمنان بی‌شماری برای خود آفرید و به این ترتیب ایران را برای انقلابی آماده کرد که از آن گریزی نبود. 

گروه دیگر بر این نظرند که سقوط شاه نمونه کلاسیک تزلزل در تصمیم‌گیری دولت کارتر است. طبق این دیدگاه، در حالی که آمریکا برای ثبات سیاسی ایران اهمیت فراوان قائل بود، و در سیاست داخلی ایران نفوذ قابل توجهی داشت، نتوانست رهنمون روشنی به شاه ارائه دهد و در نتیجه یک متحد مهم نظامی و اقتصادی را از دست داد.

موئنس علت فقدان قدرت تصمیم‌گیری در دولت کارتر را اینگونه می‌بیند:‌ اکثر مشاوران اصلی کارتر خیلی سریع به این نظر رسیدند که شاه باید بر لیبرالیزه کردن رژیم تمرکز کند تا اعتراضات علیه او متوقف شود. هیچ کدام از مشاوران اصلی در بدو امر نظر انتقادی به این دیدگاه نداشتند بجز زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، که به شدت با این اجماع مخالف بود. در نتیجه،‌ کارتر از یکسو مشاوره‌های ناهموار دریافت می‌کرد و از سوی دیگر دائم در معرض تلقینات «مشاور منزوی‌اش»، برژینسکی، بود. آنچه این دو جناح بر سر آن توافق داشتند حفظ شاه بود. از منظر لیبرال‌ها حفظ شاه از طریق تداوم اصلاحات ممکن بود و از نگاه برژینسکی سرکوب شورش. این امر کارتر را در تصمیم‌گیری ناتوان می‌کرد.

در دوران ریاست جمهوری نیکسون، دولت آمریکا برای خرید تسلیحات آمریکایی به شاه «چک سفید امضا» داد در ازای پترودلارهای بسیار زیاد که از این طریق به آمریکا بازمی‌گشت. بدینسان، ایران به حائل سرنوشت‌ساز در مقابل توسعه‌طلبی شوروی در خاورمیانه بدل شد و مهم‌ترین حلقه در حفاظت ذخایر نفتی در سراسر منطقه خلیج فارس. بعلاوه، ایران به مکان ارزشمندی تبدیل شد برای گردآوری اطلاعات از آزمایش موشک‌های شوروی در مناطق مرکزی روسیه. بدینسان، همکاری‌های سنگین نظامی و اقتصادی با شاه سر گرفت و این امر نارضایتی ناسیونالیست‌های سکولار و گروه‌های [سیاسی] شیعی را برانگیخت که با پیوندهای استوار ایران و ایالات متحده مخالفت می‌کردند. 

از نیمه دهه ۱۹۷۰ صداهای مخالف در واشنگتن علیه روابط مستحکم آمریکا و شاه آغاز شد. برغم اینکه در سال ۱۹۷۵ شاه به تفوق نظامی قابل ملاحظه در منطقه خلیج فارس دست یافته بود، برنامه خریدهای تسلیحاتی خود از آمریکا را کاهش نمی‌داد. برخی آمریکائیان چنین انتقاد می‌کردند که این تفوق عامل بی‌ثباتی در منطقه است و گروهی دیگر وحشت داشتند که این تکنولوژی نظامی حساس ممکن است روزی به دست شوروی بیفتد. هرچند شاه مصمم‌تر از گذشته بود بر تداوم روابطش با آمریکا،‌ ولی وقتی فهرست خریدهای نظامی‌اش زیر سئوال می‌رفت تهدید می‌کرد که اگر خواست‌هایش برآورده نشود از اروپا یا حتی شوروی خرید خواهد کرد.

ایران سنگری استراتژیک برای آمریکا 

برخی منتقدین در ایالات متحده در مورد فقدان اصلاحات سیاسی در ایران و نقض حقوق بشر توسط ساواک صریح‌تر از گذشته شدند. در سال ۱۹۷۵ شاه فرایندهای پارلمانی را به نظام تک‌حزبی تقلیل داد و بدین ترتیب قدرت خودکامه خود را تحکیم کرد.

در این فضای مناسبات استوار ایران و آمریکا بر اساس منافع مشترک و نیز انتقاد فزاینده از این روابط، در سال ۱۹۷۶ کارتر رئیس‌جمهور شد.

دولت کارتر هیچ نوع ابتکار عمل [سیاست جدیدی] در قبال ایران نداشت و انتظار می‌رفت روابط نزدیک استراتژیک با ایران را، که در دولت‌های قبلی پدید آمده بود، ادامه دهد. کارتر با این ارزیابی موافق بود که ایران سنگر استراتژیک در خاورمیانه است و ارزشمند برای برخورداری از حمایت آمریکا. او گفت: «من مانند رؤسای جمهوری پیشین شاه را متحد قوی خود می‌دانم.» ولی به زودی سیاست‌های حقوق بشر و انتقال تسلیحات کارتر به بستر آزمون روابط کارتر با شاه تبدیل شد. 

هرچند برخی تحلیل‌گران ادعا می‌کردند که سیاست حقوق بشر کارتر اقتدار شاه را تضعیف می‌کند، و شاه نیز با نگرانی به انتخاب کارتر می‌نگریست، ولی مطالعه دقیق سخنان و اقدامات کارتر نشان می‌دهد که او شاه را از این سیاست مستثنی کرد و انتقادات خود را اختصاص داد به کشورهای از نظر استراتژیک کم‌اهمیت‌تر.

دولت کارتر تا فوریه ۱۹۷۸ [بهمن ۱۳۵۶] سیاست رسمی حقوق بشر خود را تدوین نکرد. در این زمان نیز کارپایه فوق مبهم بود بنحوی که می‌شد، بسته به اولویت‌ها و منافع دولت، شل یا سفت به کار گرفت. هدف از این کارپایه استفاده از آن علیه اتحاد شوروی بود و چند دیکتاتوری کم‌اهمیت راست‌گرا مانند پاراگوئه.

شاه بر کارتر پیشدستی کرد و چند مورد اصلاحات سیاسی و قضایی اعلام کرد که تا حدودی آزادی سیاسی را در ایران افزایش می‌داد. کارتر به خاطر این اقدامات در ملاء عام از شاه ستایش کرد و شاه را از مهم‌ترین بخش سیاست حقوق بشری‌ خود مستنثنی کرد: او در دیدار با شاه گفت قصد ندارد خریدهای تسلیحاتی شاه را با مسئله حقوق بشر ربط دهد.

بنظر می‌رسد نیروهای اپوزیسیون ایران ابتدا به دلیل مواضع حقوق بشری کارتر جرئت گرفتند ولی کارتر در دیدار سال ۱۹۷۷ از ایران شاه را بعنوان «جزیره ثبات» در منطقه آشفته خاورمیانه ستود و حاضر نشد با مخالفان ملاقات کند. این رفتار امید به کارتر را از میان برد و از آن پس اپوزیسیون ایران او را متحد استوار شاه می‌دیدند. 

سهم ایران در بودجه تسلیحاتی آمریکا

کارتر در دو سال نخست دولتش نبردی تلخ را با کنگره پیش برد برای فروش ۷ فروند هواپیمای آواکس AWACS به شاه. کارتر برخلاف کارپایه فروش تسلیحات خودش نخستین کسی شد که این سیستم پیشرفته رادار را به منطقه خلیج فارس معرفی کرد. او تقریباً تمامی درخواست‌های شاه را برای خرید هواپیماها و تانک‌های پیشرفته و سایر اقلام تصویب کرد. و همچنین موافقت کرد که به ایران چند نیروگاه هسته‌ای بفروشد. بودجه فروش تسلیحات دولت کارتر در سال مالی ۱۹۷۸ چهار میلیارد دلار بیشتر از سال ۱۹۷۷ شد. خریدهای ایران سهم بزرگی در کل این بودجه داشت.

بررسی دو سال اول دولت کارتر نشان می‌دهد که او تلاش فراوان کرد برای ایجاد رابطه شخصی حسنه با شاه و جلب همکاری شاه با برنامه‌های خودش. شواهد مفصل وجود دارد که نشان می‌دهد کارتر خواستار سقوط شاه نبود و هیچ قرینه‌ای در دست نیست که مستقیماً با مخالفان شاه همکاری می‌کرد. خاطرات شاه [پاسخ به تاریخ] مردی بسیار شکاک را نشان می‌دهد که هماره از یک توطئه آمریکایی دیگر [مانند دو بحران شاه در زمان محمد مصدق و زمان دولت علی امینی] در هراس بود. در مورد کارتر بنظر می‌رسد که دغدغه‌های شاه اغراق‌آمیز است. این دغدغه‌ها از زمانی رشد کرد که کارتر به جنگ اوگادن و کودتای ملهم از شوروی در افغانستان (۱۹۷۸)، از نظر شاه، پاسخی ضعیف داد.

 

در بهار ۱۹۷۸ [فروردین- خرداد ۱۳۵۷] ایران شاهد آشوب‌ها و تظاهرات گسترده بود که از سال ۱۹۶۳ [۱۳۴۲] نظیرش دیده نشده بود. علل این آشوب‌ها آمیزه‌ای از نارضایتی اقتصادی و مخالفت دینی با اصلاحات اجتماعی و اقتصادی شاه بود. در سال ۱۹۶۳ واکنش شاه سرکوب خشن شورش بود. ولی در این زمان، از ترس انتقاد آمریکائیان، اصلاحات سیاسی بیشتر اعلام کرد. این سیاست ضعیف هویج و چماق به شاخص واکنش شاه در تمامی این دوران بدل شد. برخلاف شورش ۱۹۶۳ اینک شاه با اپوزیسیونی مواجه بود مرکب از ناسیونالیست‌های سکولار و رهبران شیعی.

دولت کارتر تا پائیز ۱۹۷۸ [۱۳۵۷] به ناآرامی‌های ایران واکنش نشان نداد. دلایل متعددی برای توضیح این واکنش کند وجود دارد: نخست، در بهار و تابستان ۱۹۷۸ تمامی گزارش‌های اطلاعاتی به این نتیجه ختم می‌شد که شورش‌ها تهدیدی واقعی برای شاه ارزیابی نمی‌شود. در اوت ۱۹۷۸ [مرداد ۱۳۵۷] سیا به کارتر گزارش داد که «ایران نه در وضع انقلابی است و نه حتی در وضع پیشاانقلابی.» 

سازمان اطلاعات دفاعی DIA در تحلیل خود پیش‌بینی می‌کرد که شاه حداقل برای یک دهه آینده حکومت باثبات خواهد داشت. گزارش‌های سفارت آمریکا در تهران نیز همینگونه خوش‌بینانه بود. هیچ کس بطور جدی باور نمی‌کرد که شاه نتواند از پس ناآرامی‌ها برآید. بنابراین، هیچ طرح و رهنمودی وجود نداشت برای زمانی که شاه در معرض تهدید است.

برغم تشدید وخامت اوضاع در ایران، از آنجا که [در دولت آمریکا] هیچ کس تصور نمی‌کرد شاه سقوط خواهد کرد، هیچ کس در این زمینه هشدار نداد. بنابراین،‌ زمانی که شاه در اوت ۱۹۷۸ [۱۴ مرداد ۱۳۵۷]‌ اعلام کرد که می‌خواهد در سال ۱۹۷۹ انتخابات آزاد برگزار کند بیشتر مقامات دولت کارتر بر این نظر بودند که مخالفان بیش از آنچه می‌خواستند به دست آورده‌اند. 

حمایت صریح کارتر از شاه

وقتی اوضاع وخیم شد [پس از اعلام حکومت نظامی در تهران و کشتار ۱۷ شهریور میدان ژاله] سایروس ونس و برژینسکی به کارتر پیشنهاد کردند که به شاه تلفن کرده و حمایت خود را از او اعلام کند. کارتر در ۱۰ سپتامبر ۱۹۷۸ [۱۹ شهریور ۱۳۵۷] چنین کرد و برای شاه برای حل مشکلات ایران و تلاش‌هایش در زمینه اصلاحات آرزوی موفقیت کرد. واکنش شاه به تشدید آشوب‌ها از یکسو استقرار حکومت نظامی بود و از سوی دیگر آزاد کردن زندانیان سیاسی. پاسخی متناقض که به سختی می‌توانست مانع از گسترش ناآرامی‌ها شود. در اوائل اکتبر کارتر هم بطور خصوصی و هم علنی حمایت خود را از شاه اعلام می‌کرد. ولی در این زمان دولت کارتر هیچ کاری در زمینه تدوین راهکارهای مواجهه با این وضعیت نکرد.

آنچه کار را بدتر می‌کرد گزارش‌های متناقض درباره مواجهه شاه با بحران بود که به دست مقامات دولت کارتر می‌رسید؛ مواجهه‌ای که هدایت آن با شخص شاه بود. گزارش‌های سفارت آمریکا، و نیز گزارش‌های شخصی بازدیدکنندگان از ایران، یا شاه را بسیار مطمئن و خوش‌بین توصیف می‌کرد یا افسرده و فاقد توان کنترل. در آن زمان نمی‌دانستند که این چرخش‌های شاه می‌تواند به دلیل تأثیر داروهایی باشد که برای معالجه سرطان غدد لنفاوی Lymphoma مصرف می‌کرد.

در ۲۴ اکتبر ۱۹۷۸ [۲ آبان ۱۳۵۷] وزارت خارجه اولین طرح رسمی خود را تدوین کرد درباره نحوه مقابله آمریکا با بحران ایران. در این سند گفته می‌شد که شاه در دوران بسیار پرچالشی قرار دارد مگر اینکه به سرعت به سمت اصلاحات سیاسی حرکت کند. همچنین عنوان می‌کرد که ایالات متحده در مخالفتش با استقرار حکومت نظامیان در ایران باید استوار باشد. و سرانجام، پیشنهاد شد که ایالات متحده باید تماس‌های خود را با نیروهای اپوزیسیون، از جمله ملاهای تحت رهبری خمینی، تسریع کند. این سند هم برای شورای امنیت ملی NSC ارسال شد و هم برای ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا در تهران. 

سالیوان با همه موارد موافق بود بجز افزایش ارتباط با مخالفان شاه. او نتیجه گرفت: «تقدیر ما این است که با شاه کار کنیم که آماده می‌شود تا رژیمی واقعاً دمکراتیک را بپذیرد اگر مسئولانه تحقق یابد.»

برژینسکی، دبیر شورای امنیت ملی، باور نداشت که اعطای امتیازات جدید از سوی شاه اوضاع را بهتر کند. او به جای اینکه جلسه‌ای فرابخواند برای بحث درباره طرح وزارت خارجه یا آن را برای کارتر بفرستد این سند را بایگانی کرد. به گفته گری سیک، «کارتر هیچگاه این طرح را ندید. ممکن است عجیب بنظر برسد ولی تا پایان اکتبر [۸ آبان ۱۳۵۷] در واشنگتن هنوز هیچ جلسه اختصاصی و سطح بالا [درباره ایران] برگزار نشد.»

در ۲ نوامبر [۱۱ آبان ۱۳۵۷] سالیوان بمبی غیرمنتظره در واشنگتن رها کرد که کل فرایند تصمیم‌گیری را به تحرک کامل واداشت. او تلگرافی ارسال کرد و خواستار دستورات لازم طی ۴۸ ساعت شد. این تلگراف شوکی بود برای دولت کارتر زیرا اعلام می‌کرد که شاه در فکر کناره‌گیری و تشکیل یک دولت غیرنظامی یا نظامی به جای خود است. شاه می‌خواست نظر ایالات متحده را در این باره بداند. برژینسکی پس از مطلع کردن کارتر جلسه اضطراری کمیته ویژه هماهنگی را فراخواند. 

در این جلسه علاوه بر برژینسکی، وارن کریستوفر (معاون وزارت خارجه)، هارولد براون (وزیر دفاع)، ژنرال دیوید جونز (رئیس ستاد مشترک که جانشین ژنرال جرج براون شده بود)، استانسفیلد ترنر (رئیس سیا)، دیوید آرون (معاون شورای امنیت ملی) و گری سیک حضور داشتند. سایروس ونس (وزیر امور خارجه) به شدت درگیر مذاکرات [صلح] خاورمیانه بود و نتوانست حضور بیابد.

برژینسکی جلسه را افتتاح کرد. او گفت که ایالات متحده باید پیامی برای شاه بفرستد، حمایت کامل خود را از او اعلام کند و اصرار کند که در مقامش بماند. بعلاوه، به شاه گفته شود که برنامه‌های لیبرالیزاسیون به تأخیر انداخته شود «تا زمانی که اقدام قاطع برای اعاده نظم صورت گیرد.» برژینسکی باور نداشت که یک دولت غیرنظامی منصوب شاه بتواند به حل بحران کمک کند و افزود که سفیر ایران در آمریکا، اردشیر زاهدی، با تحلیل او موافق است. 

وارن کریستوفر معتقد بود که به اردشیر زاهدی بعنوان یک ناظر عینی سیاست ایران نمی‌توان اعتماد کرد زیرا به شاه نزدیک است و از او حمایت می‌کند. استانسفیلد ترنر گفته کریستوفر را تأیید کرد. ولی کریستوفر نیز موافق بود که ایالات متحده باید از شاه حمایت کند و [تأکید کرد که] نظر سایروس ونس نیز همین است. ولی بنظر کریستوفر، شاه برای تحکیم موقعیتش باید اصلاحات سیاسی بیشتر انجام دهد و حتی یک دولت ائتلافی غیرنظامی منصوب کند که می‌تواند افرادی از مخالفانش را نیز شامل شود. 

دیوید آرون اضافه کرد که ایالات متحده باید محتاط عمل کند تا شاه گمان نبرد که آمریکا لیبرالیزاسیون ایران را بر حکومت شاه ترجیح می‌دهد. نظر براون این بود که اگر شاه به دولت نظامی متوسل شود، ایالات متحده باید او را تشویق کند تا چنین دولتی زیر نظر خودش تشکیل شود نه بدون او.

برژینسکی تلاش خود را ادامه داد برای ترغیب سایر شرکت‌کنندگان در جلسه تا پیامی به شاه ارسال شود و طی آن به او چراغ سبز برای سرکوب مخالفان و اعاده نظم داده شود. برژینسکی در دولت کارتر اولین و در آن زمان تنها هوادار بکارگیری قوه قهریه برای مواجهه با اعتراضات و آشوب‌های ایران بود. سایر اعضای جلسه مخالف نظر او بودند و معتقد بودند که ایالات متحده باید پیامی به شاه ارسال کند دال بر ارجحیت دولت غیرنظامی. نتیجه جلسه پیامی بود برآمده از سازش نظرات برژینسکی و سایرین. این پیام در چهار بند می‌گفت: آمریکا از شاه حمایت می‌کند، اقدام قاطع برای اعاده نظم را مورد تأیید قرار می‌دهد، با دولت غیرنظامی یا نظامی زیر نظر شاه موافق است، و بالاخره آرزومند است که تلاش‌های شاه برای لیبرالیزه کردن ایران ادامه یابد. کارتر، که گرفتار سایر مسائل بود، در همان روز این پیام مبهم را تصویب کرد. 

برژینسکی، که ناراضی بود، موافقت کارتر را جلب کرد تا روز بعد پیام را تلفنی برای شاه بخواند. او در این مکالمه کوشید تا بطور ضمنی موضع آمریکا را به سمت حمایت از اقدام نظامی برای متوقف کردن ناآرامی‌ها سوق دهد. او برای قانع کردن شاه قول داد که «ایالات متحده از او بطور کامل حمایت خواهد کرد.» شاه به درستی این پیام را به رجحان اقدام نظامی تأویل کرد. ولی وقتی روز بعد از سالیوان خواست تا پیام را تأیید کند، سالیوان پاسخ داد که در این زمینه دستورالعملی دریافت نکرده است. بعلاوه، در کنفرانس مطبوعاتی ۳ نوامبر [۱۲ آبان ۱۳۵۷] سایروس ونس اعلام کرد که از نظر ایالات متحده اعطای آزادی‌های سیاسی بیشتر در ایران همانقدر مهم است که اعاده نظم و امیدوار است که این امر بدون خون‌ریزی گسترده تحقق یابد. 

این پیام‌های متناقض شاه را سردرگم کرد. در نتیجه، او به سیاست ناهمگون گاه اعطای آزادی گاه سرکوب ادامه داد برغم اینکه عدم توفیق آن به اثبات رسیده بود. او در ۶ نوامبر [۱۵ آبان ۱۳۵۷] یک دولت نظامی منصوب کرد ولی نیمی از اعضای آن غیرنظامی بودند و در عمل میزان خشونت برای اعاده نظم را کاهش داد. این دولت اصلاحات بیشتر اعلام کرد از جمله آزادی زندانیان سیاسی سرشناس. بعلاوه، برخی مقامات فاسد شناخته‌شده شاه، از جمله رئیس ساواک، دستگیر شدند.

در روزهای بعدی ماه نوامبر تا حدودی آرامش به کشور بازگشت هرچند این هراس وجود داشت که ماه مقدس شیعیان [محرم]، که شامل بیشتر ماه دسامبر می‌شد، ناآرامی جدید بهمراه آورد. مخالفان، که بتدریج دریافتند دولت نظامی به سرکوب خشن دست نخواهد زد، نیروهای خود را برای شروع دور جدید گرد می‌آوردند. اکنون، برژینسکی که کاملاً متوجه وخامت وضع ایران بود، دستور داد سیا تحلیل جدیدی ارائه دهد. 

چگونه از شاه حمایت کنیم؟ 

تا این مرحله بحث‌ها در واشنگتن محدود بود به یک مسئله: چگونه می‌توانیم حکومت شاه را تقویت کنیم؟‌ هنوز هیچ کس فکر نمی‌کرد، یا حداقل آشکارا به دیگری ابراز نمی‌کرد، که اگر شاه سقوط کند چه می‌توانیم بکنیم؟‌ 

بحث درباره نحوه تقویت شاه بر دو گزینه و دیدگاه متفاوت متمرکز بود: برژینسکی می‌گفت منافع آمریکا در حکومت شاه چنان بزرگ است که ایالات متحده نمی‌تواند هیچ مخاطره‌ای را برای تضعیف او پذیرا باشد. کریستوفر و ونس معتقد بودند که مهم‌تر از آن مسئولیت ایالات متحده برای تشویق ارزش‌های دمکراتیک است.

برژینسکی همچنین بطور کلی با ونس، ترنر و والتر ماندل، معاون رئیس‌جمهور، در نحوه تعامل با خیزش‌های توده‌ای موافق نبود.

برژینسکی معتقد بود که انقلاب‌ها تنها به دلیل اشتباهات تاکتیکی یا اعطاء امتیازات از سوی الیت حاکم پیروز می‌شوند. از اینرو، او پیشنهاد می‌کرد که شاه از سیاست چماق و هویج دست بردارد و مخالفان را درهم شکند. اما بقیه معتقد بودند که ناآرامی‌ها ناشی از قدرت بیش از حد شاه است و او تنها از طریق اصلاحات گسترده سیاسی می‌تواند مخالفان را خلع سلاح و خنثی کند.

و بالاخره، برژینسکی با سایرین در زمینه میزان دخالت ایالات متحده در بحران ایران موافق نبود. ونس و کریستوفر و ماندل، همگی، معتقد بودند که ایالات متحده نباید مسئولیت به راه افتادن حمام خون در ایران را متقبل شود.

برژینسکی می‌گفت از آنجا که شاه بنظر بسیار ضعیف می‌رسد، ایالات متحده «چاره‌ای ندارد بجز... تصمیم‌گیری برای او.» نظر کارتر شخصاً بسیار نزدیک‌تر بود به گروه ونس تا به برژینسکی ولی او هنوز بقاء شاه را می‌خواست. کارتر با مجموعه‌ دشواری از تناقضات مواجه بود. او هرچه نبود رئیس‌جمهوری اخلاق‌گرا بود. استفاده خونین و قهرآمیز از سیاست خارجی و نظامی برای پیشبرد منافع آمریکا برایش نامطبوع می‌نمود. درواقع، تنها باری که او به این شیوه متوسل شد تلاش نومیدانه و شکست‌خورده برای نجات گروگان‌های آمریکایی در تهران بود.

می‌دانیم که ونس از منظر اصولی مخالف استفاده اینچنینی از زور بود و بسیاری از معاونانش با او هم‌رأی بودند. ولی کارتر نمی‌توانست شاه را از دست بدهد. بعلاوه، او می‌دانست که شاه ممکن است در پی دریافت رهنمودهای قوی از سوی ایالات متحده باشد، آنگونه که در سال ۱۹۵۳ بود.

آنچه در مرحله نخست فرایند تصمیم‌گیری به دست نیامد حل این تناقضات بود. گری سیک می‌نویسد: بهر دلیل، در دوران بحران ایران کارتر بطور فعال و روزبروز خود را درگیر سیاست‌گذاری نکرد آنگونه که در بسیاری موارد دیگر می‌کرد. سیک می‌افزاید: در آن زمان قلب کارتر با مذاکرات کمپ دیوید بود. 

در نتیجه، بحث‌های ایران به نتیجه نرسید و مواضع روشنی تدوین نشد. در این شکست، کارتر تا حدودی مسئول بود ولی تقصیر عمده به گردن مشاوران او بود بویژه مشاور امنیت ملی [برژینسکی] که رئیس جمهور را مجبور می‌کرد با دشواری‌های هر موضوع مواجه شود.

 حمایت از سرکوب نظامی 

وظیفه مشاور امنیت ملی شناسایی آن موضوعات سیاست‌گذاری بود که باید مورد توجه رئیس‌جمهور قرار می‌گرفت. هرچند اطلاعات ضعیفی که به برژینسکی گزارش می‌شد و شلوغی موضوعات مانع کار او بود ولی وی تمایلی به طرح موضوع نداشت زیرا می‌ترسید منجر به پاسخی از سوی آمریکا شود که به تضعیف شاه بینجامد. شاهد عمده بر این مدعا نحوه رفتار برژینسکی با یادداشت ۲۴ اکتبر وزارت خارجه است. او به جای اینکه یادداشت فوق را به مبنایی برای بحث در درون دولت تبدیل کند آن را مسکوت گذارد. او نتوانست همه گزینه‌های معقول را در معرض بحث عادلانه قرار دهد و نتوانست اختلاف اساسی میان مشاوران و خود را به رئیس‌جمهور منتقل کند. 

برژینسکی با امتناع از توزیع یادداشت وزارت خارجه در دولت، و شاید محدود کردن این بحث به گپ‌های امور خارجی در صبحانه‌های روز جمعه، مانع شد تا در اولین مراحل بحران ایران دولت مباحثی روشن در این باره داشته باشد. 

سرانجام، تلگراف ۲ نوامبر سالیوان برژینسکی را مجبور کرد به اقدام دست زند و کمیته ویژه هماهنگی را فراخواند. در این اجلاس تنها او بود که از سرکوب نظامی اعتراضات بمنظور اعاده نظم در ایران حمایت می‌کرد. اگر کارتر در بحث شرکت می‌کرد، گزینه او می‌توانست روند تصمیم‌گیری را بهبود بخشد، ولی برژینسکی هیچ تلاشی برای جلب توجه کارتر به تعارض دیدگاه‌ها در اجلاس کمیته نکرد.

ناراحتی از پیامهای دو پهلو 

برژینسکی بیش از دیگران بر اطلاعاتی تکیه می‌کرد که بطور جدی مشکوک بود. اردشیر زاهدی بعنوان گزارشگر بی‌طرف وقایع ایران شهرت نداشت. هارولد براون [وزیر دفاع] کانال‌های مستقل برژینسکی را «فعالیت‌های پشت صحنه» می‌دانست. شوربختانه، از منظر فرایند تصمیم‌گیری، منابع اطلاعاتی مجزا به پیشرفت بحث‌های سیاست‌گذاری کمک نمی‌کند بلکه به جای آن بی‌اعتمادی می‌آفریند.

بدینسان، بعضاً به دلیل مانورهای برژینسکی، هیچگاه سیاست روشنی اتخاذ نشد و به جای آن سازش صورت گرفت که نتیجه‌اش پیام دوپهلو و سردرگم‌کننده برای شاه بود. برژینسکی کار را خراب‌تر کرد؛ شخصاً به شاه تلفن کرد تا مندرجات پیام را توضیح دهد. این تماس تلفنی را مطمئناً کارتر تأیید کرده بود ولی برای برژینسکی تلاشی بود برای تأکید بر تأویل مطلوب خود از پیام مبهمی که به ایران ارسال شده بود. معمول نبود که برژینسکی شخصاً به اجرای سیاست دست زند. به یقین، نومیدی کارتر و برژینسکی از سالیوان سبب شد تا این اقدام انجام شود. برژینسکی بیاد می‌آورد که کارتر «از انتقال نادرست پیام‌ها و رفتار دوپهلوی سفیرمان در آنجا ناراحت بود.»

تعلق برژینسکی به یک دیدگاه ضربه مضاعفی وارد کرد بر بی‌طرفی او بعنوان مدیر فرایند سیاست‌گذاری. وقتی مشاور امنیت ملی شخصاً می‌کوشد آژانس‌های مختلف را اداره کند یا شخصاً اراده رئیس‌جمهور را به مقامات خارجی منتقل می‌کند، احتمالاً توانایی‌های خود را برای پردازش منصفانه اطلاعات به مخاطره می‌اندازد و مستعد است برای خدشه‌دار کردن یا ممانعت از اجرای سیاست‌های سایر مقامات.

وقتی سیاست سفیر متفاوت است 

در ۹ نوامبر [۱۸ آبان ۱۳۵۷] سالیوان تلگرافی ارسال کرد با عنوان «اندیشیدن به نااندیشیدنی» [اندیشیدن به مسائلی که غیرقابل تصور بنظر می‌رسد]. او خواستار تغییر در بحث‌های دولت شد از «چگونه به شاه کمک کنیم» به «اگر شاه سقوط کند ایالات متحده چه باید بکند.» روشی که سالیوان استدلال‌های خود را بیان کرد شکاف میان کاخ سفید و سالیوان را بیشتر کرد. 

سالیوان گزارش داد که حمایت از شاه به سرعت در حال از میان رفتن است و ایالات متحده باید ارتباطات خود را با اپوزیسیون معتدل ملی‌گرا افزایش دهد. سالیوان معتقد بود که این نیروهای میانه‌رو می‌توانند حکومت را به دست گیرند. او معتقد بود که افسران جزء در ارتش خمینی را بعنوان رهبر صوری نمادین می‌پذیرند و چنین جمهوری، اگر ناسیونالیست‌های میانه‌رو حکومت را به دست داشته باشند، دشمن آمریکا نخواهد بود. هرچند سالیوان به صراحت نگفت ولی درواقع او خواستار متوقف کردن حمایت آمریکا از شاه بود. 

برژینسکی می‌نویسد: «ما از سالیوان تلگرافی دریافت کردیم با عنوان "اندیشیدن به نااندیشیدنی". در این تلگراف سفیر راجع به اتفاقاتی که در صورت مجبور شدن شاه به ترک کشور امکان وقوع داشت (علی‌الخصوص چنانچه نخواهد در کشور حمام خون برپا کند)، سخن گفته بود. سالیوان اصرار داشت در نظر داشته باشیم که نیروهای مسلح ایران و شخص آیت‌الله خمینی ضد کمونیست و ضد شوروی‌اند. افسران جوان عموماً طرفدار غرب‌اند. پیوندهای اقتصادی ایران با غرب ادامه خواهد یافت و ارتش ایران باید قادر به حفظ تمامیت کشور باشد. او معتقد بود که جناح مذهبی ممکن است حفظ ارتش را مفید بداند زیرا خود برای استقرار نظم ابزاری ندارند. بازگشت آیت‌الله خمینی در نتیجه یک سازش مذهبی- نظامی حتمی است و او نقشی "گاندی‌وار" ایفا خواهد کرد. انتخابات بطور حتم یک جمهوری اسلامی تحت نفوذ شدید غرب به وجود خواهد آورد. سالیوان ضمن ترسیم این دورنما تلگراف خود را با تذکر احتیاط‌آمیز این نکته پایان داده بود که بدیهی است امکان دارد اشکالی در کار پیدا شود و تنها یک گام خطا می‌تواند عواقب پیش‌بینی‌ناشدنی به بار آورد. این تلگراف که با احتیاط فراوان کناره‌گیری شاه را نه پیش‌بینی و نه توصیه کرده بود، اثری تشویق‌کننده بر کسانی داشت که در وزارت خارجه بطور کلی گرایش داشتند استدلال کنند که سقوط شاه برای منافع آمریکا نتایج مساعدی خواهد داشت.» [شهبازی]

تماس با خمینی ممنوع

هیچ یک از مشاوران ارشد کارتر با سالیوان موافق نبودند. ونس هرچند طرفدار ایده تماس بیشتر با اپوزیسیون معتدل بود ولی با برژینسکی، والتر ماندل، هارولد براون و کارتر هم‌رأی بود که نباید از طریق تماس با خمینی حاکمیت شاه را تضعیف کرد. 

این مقامات واشنگتن، برخلاف سالیوان، تصور می‌کردند که شاه هنوز می‌تواند نقشی بزرگ ایفاء کند. در نتیجه کارتر توصیه سالیوان را رد کرد و گفت: «کلید ثبات شخص شاه مورد حمایت نظامیان است.» برژینسکی کارتر را تشویق کرد تا از شاه بخواهد از طریق نظامی نظم را اعاده کند. آنگونه که خود برژینسکی توصیف کرده، «ولی پس از اینکه من تصویری تیره از پیامدهای استراتژیک تراژدی ایران و شاه برای خودمان ترسیم کردم، کارتر دچار تردید شد.»

از سوی دیگر، برژینسکی نگران از اینکه سالیوان می‌خواهد پایان حکومت شاه را در دوران مأموریت خود ببیند، تماس‌های شخصی با اردشیر زاهدی را افزایش داد. زاهدی بنوبه خود برژینسکی را ترغیب می‌کرد تا کارتر را به ضرورت اقدام نظامی قانع کند. در مجموع، سالیوان بکلی ناکام ماند در تغییر نگاه واشنگتن به موضوع ایران پس از شاه، پس از انقلاب و نحوه آمادگی ایالات متحده برای صیانت از منافع خود در برهه‌ای بلندمدت‌تر.

انفعال آمریکا، استیصال شاه 

با تشدید آشوب‌ها در اوائل دسامبر [اوائل محرم/ نیمه دوم آذر ۱۳۵۷] دولت کارتر هیچ آلترناتیوی در مقابل راهکار سالیوان ارائه نداد. در این زمان خمینی از پاریس پیروانش را به قربانی کردن خود در تظاهرات علیه شاه فرا‌خواند و بدنبال آن تظاهرات عظیم و اعتصاب عمومی ایران را فراگرفت. نیروهای معتدل، که اینک اقتدار خمینی را می‌سنجیدند، از هر نوع طرح دولت ائتلافی پیشنهادی شاه فاصله می‌گرفتند. واکنش شاه دستگیری تعدادی از رهبران میانه‌رو بود و سپس آزاد کردن آنان که سبب آشوب بیشتر می‌شد. در تمام این دوران مقامات آمریکایی فرصت را برای تأثیرگذاری بر حوادث از دست دادند. سالیوان با گلایه نوشت: «ما از روزهای پسین ماه نوامبر به ماه دسامبر رفتیم بدون هیچ رهنمودی از سوی وزارت خارجه یا بطور کلی واشنگتن.» 

در هفته پایانی نوامبر [سه‌شنبه، ۳۰ آبان ۱۳۵۷]، مایکل بلومنتال، وزیر خزانه‌داری، با شاه دیدار کرد. او در بازگشت گفت که شاه مستأصل و نیازمند کمک آمریکا بنظر می‌رسد. برژینسکی با نظر بلومنتال موافقت کرد که لازم است مشاوری خارج از دولت کارتر به مطالعه مستقل بحران ایران بپردازد. دولت جرج بال را انتخاب کرد؛ مقام ارشد وزارت خارجه در دولت جان کندی.

در دوران تحقیق بال، کارتر دچار یک لغزش زبانی شد که وضعیت را بطرزی قابل ملاحظه‌ بدتر کرد. او در ۷ دسامبر [پنج‌شنبه، ۱۶ آذر ۱۳۵۷/ ۶ محرم ۱۳۹۹] در جلسه صبحانه با خبرنگاران به این پرسش پاسخ داد که آیا بنظر او شاه می‌تواند دوام بیاورد؟ کارتر گفت: «نمی‌دانم. امیدوارم بتواند. این امر در اختیار مردم ایران است. ایالات متحده قصد ندارد در امور داخلی ایران دخالت کند... ما در درجه اول خواستار عدم خشونت و خون‌ریزی هستیم. من شخصاً ترجیح می‌دهم شاه نقش اصلی خود را در حکومت حفظ کند ولی این تصمیمی است که مردم ایران باید بگیرند.»

گرى سیک می‌‏نویسد: «بدون شک نظر کارتر در مورد ایران، که رفته رفته زمان حساس عاشورا نزدیک مى‏‌شد، همین بود. هیچ کس حتى خود شاه از این که رژیم سلطنتى بتواند از تظاهراتى که در پیش رو داشت جان سالم بدربرد، اطمینان نداشت. اما این اظهارنظر رئیس جمهور در آن موقعیت حساس کار درستى نبود.» جان استمپل می‌نویسد: «یک توضیح غیرعمد از طرف پرزیدنت کارتر بدون تردید در فروریختن مفهوم مشروعیت سلطنت کمک کرد... این حرف در ایران و در ایالات متحده به عنوان عقب‌نشینى کارتر از سیاست قبلى خود مبنى بر حمایت کامل از شاه تلقى شد. گرچه پرزیدنت کارتر بر پشتیبانى ایالات متحده از شاه بعداً تأکید کرد اما صدمه قبلاً وارد آمده بود. حتى مقامات دولتى ایران متقاعد شده بودند که ایالات متحده آماده می‌‏شد تا از حمایت شاه دست بردارد.» [شهبازی]

برژنسکی و حمایت از طرح حکومت نظامی در ایران 

بنوشته گری سیک، در ایران این اظهارات تصمیم کارتر تلقی شد برای کنار گذاشتن شاه هرچند کارتر چنین تصمیمی اتخاذ نکرده بود. درواقع، سیاست واقعی کارتر حفظ حکومت شاه بود به انحاء مختلف. 

در ۱۳ دسامبر [چهارشنبه، ۲۲ آذر ۱۳۵۷/ ۱۲ محرم ۱۳۹۹] جلسه کمیته ویژه هماهنگی تشکیل شد برای بررسی نتایج تحقیق جرج بال. بال گفت که او فکر می‌کند آسیبی که بر شاه وارد آمده غیرقابل ترمیم است. او پیشنهاد کرد که شاه بلافاصله نقش کمتری به دست بگیرد، در حد پادشاه مشروطه که در قانون اساسی ۱۹۰۶ ایران تبیین شده، و قدرت را به شورایی مرکب از سیاستمداران سرشناس و متنوع ایرانی تفویض کند. این شورا باید تا انتخابات ۱۹۷۹ قدرت را در دست داشته باشد. و بهر طریق ممکن باید مانع شد تا شاه از نیروی نظامی برای تحکیم قدرت خود استفاده کند. 

ونس با این تحلیل موافق بود و حمایت قاطع خود را از راه حل سیاسی بحران ایران اعلام کرد. برژینسکی، با اتکاء بر گزارش ۳۰ نوامبر [۹ آذر ۱۳۵۷] سیا، استدلال کرد که نیروهای معتدل بسیار ضعیف‌تر از آن هستند که اداره ایران را به دست بگیرند. بال معتقد بود که ارتش قادر نیست حکومت کند. برژینسکی از طرح حکومت نظامی در ایران دفاع می‌کرد و جیمز شلزینگر با او هم‌رأی بود. برژینسکی به رژیم‌های نظامی باثبات در ترکیه و برزیل استناد کرد در تأیید نظر خود. براون موضع میانه گرفت و فقط استدلال کرد که ارتش به مهمترین عامل در نظام سیاسی ایران تبدیل شده.

حمایت از شاه 

پس از اتمام جلسه، برژینسکی صورتجلسه مذاکرات، شامل راهکارها و مباحث، را برای کارتر تنظیم کرد. روز بعد جرج بال برای بحث درباره پیشنهاداتش با کارتر و برژینسکی دیدار کرد. برژینسکی، که اینک از دعوت جرج بال به تحقیق درباره ایران متأسف بود، به شدت علیه طرح بال سخن گفت. کارتر از طرح بال خوشش آمده بود ولی مایل نبود طرحی را بپذیرد که متضمن حمایت از شاه نباشد. کارتر به ونس دستور داد پیشنهادات جرج بال را به سالیوان اطلاع دهد و نظرش را بپرسد. در این دیدار، برژینسکی پیشنهاد کرد که او یا شلزینگر به ایران بروند برای تقویت اعتماد بنفس شاه. برغم آزردگی برژینسکی، بال توانست کارتر را قانع کند که چنین دیداری نشانه آشکار مداخله آمریکا در امور داخلی ایران خواهد بود و فقط به آشوب‌های بیشتر دامن خواهد زد.

جرج بال به ونس خبر داد که برژینسکی از طریق اردشیر زاهدی، سفیر ایران، که اخیراً برای ارائه مشاوره به شاه به ایران رفته بود، بر شاه فشار آورده تا معترضان را سرکوب کند. بال همچنین به ونس توصیه کرد که بیشتر در فرایند تصمیم‌گیری شرکت کند زیرا برژینسکی تصویری بیش از حد خوش‌بینانه از بقاء شاه ارائه می‌دهد. بعلاوه، بال معتقد بود که برژینسکی اجازه نمی‌دهد راهکارهای برخی صاحب‌نظران در وزارت خارجه بی‌طرفانه استماع شود. 

سالیوان ایده «شورای بزرگان» Council of Notables را با شاه مطرح کرد ولی او را بی‌علاقه یافت. درواقع، خود سالیوان این ایده را خوب نمی‌دانست زیرا بیشتر این چهره‌های برجسته سیاسی را به سختی همدل می‌یافت. به جای آن، شاه به سالیوان گفت در نظر دارد یک دولت غیرنظامی از رهبران جبهه ملی تشکیل دهد و خودش فقط کنترل ارتش را به دست داشته باشد. او می‌خواست قبل از انجام این کار از خواست صریح ایالات متحده مطلع شود.

بدنبال راهی برای خروج شاه 

در این اثنا، ه‍نری پِرِشت (مسئول میز ایران در وزارت خارجه) راهکاری دیگر به برژینسکی ارائه داد. پرشت در دیدار خصوصی گلایه کرد که از اکتبر گذشته تلاش کرده این پیشنهاد را مطرح کند ولی به دلیل فرایند بین‌اداری این فرصت را نیافته. اینک او حاضر شده بود شغل خود را به مخاطره اندازد تا حرفش شنیده شود. پرشت استدلال کرد که ایالات متحده باید بلافاصله شاه را از سلطنت خلع کند و نباید وقت خود را با دولت‌های غیرنظامی، مرکب از رهبران جبهه ملی، تلف کند زیرا این گروه فاقد هرگونه قدرت واقعی‌اند. به جای آنان، ایالات متحده باید با نیروهای خمینی به تفاهم برسد. پرشت معتقد بود خمینی با کسی که آمریکا بتواند با او کار کند رفتاری معتدل خواهد داشت. پرشت نقش آمریکا را «یافتن راه خروج آبرومندانه برای شاه و کسب اعتبار نسبتاً خوب برای ایالات متحده به دلیل انجام این کار» می‌دید. گری سیک درباره سرشت معتدل حکومت بعدی تحت رهبری خمینی شکاک بود ولی با پرشت موافق بود که زمانش رسیده تا آمریکا شاه را ترک کند. 

برژینسکی منکر است که پرشت چنین آشکار خواستار رها کردن شاه شده باشد. او می‌نویسد: «من پرشت را به دفترم خواندم تا نظراتش را مطرح کند، اما او این کار را مستقیماً نکرد. کسانی که مخالف شاه بودند تمایل داشتند از دمکراسی، گذار، تمهیدات انتقالی حرف بزنند ولی هیچگاه به صراحت نگفتند: باید از شر شاه خلاص شوید زیرا غیرقابل حمایت است.» 

برژینسکی تحت تأثیر استدلال‌های پرشت قرار نگرفت. او بار دیگر نپذیرفت که طرح پرشت در دولت مطرح شود. به گفته دیوید نیوسام [در مصاحبه ۱۵ سپتامبر ۱۹۸۹ با موئنس]، برژینسکی اجازه نداد پرشت، که می‌کوشید واقعیات تحولات ایران را عرضه کند، در جلسه کمیته ویژه هماهنگی حضور یابد.

حیرانی شاه 

شاه، نومید از دریافت پیشنهادی از سوی آمریکا، سه راهکار ممکن را به سالیوان عرضه کرد: تداوم تلاش برای تشکیل دولت ائتلافی با جبهه ملی، انتصاب دولتی مشابه با طرح جرج بال، و بالاخره صدور فرمان به ارتش برای سرکوب اعتراضات. او پیشنهاد آخر را «مشت آهنین» خواند. بعلاوه، شاه حیران بود که آیا ایالات متحده خواستار کنار رفتن او از قدرت یا حتی خروجش از ایران است یا نه. در ۲۶ دسامبر [سه‌شنبه، ۵ دی ۱۳۵۷] سالیوان واشنگتن را از راه‌حل‌های شاه باخبر کرد. او اضافه کرد که شاه بی‌میل است «مشت آهنین» به کار برد مگر اینکه از حمایت کامل ایالات متحده مطمئن باشد.

در ۲۸ دسامبر [پنج‌شنبه، ۷ دی ۱۳۵۷] ونس، برژینسکی، براون، ترنر و شلزینگر برای بررسی پیشنهادات شاه دیدار کردند. ونس، با حمایت ترنر، بر این نظر بود که ایالات متحده باید مخالفت جدی خود را با راهکار «مشت آهنین» اعلام کند. خروج شاه از ایران نیز فی‌نفسه راه‌حل نیست و او باید دولت ائتلافی را تجربه کند. ونس استدلال می‌کرد که ارتش دیگر قادر به اعاده نظم نیست و اگر بخواهند از آن برای سرکوب استفاده کنند احتمالاً فرومی‌پاشد. برژینسکی و شلزینگر مخالف بودند. آنان معتقد بودند که نباید هیچ نوع تماسی با اپوزیسیون برقرار شود و شاه باید آزاد باشد تا خود تصمیم بگیرد از جمله درباره راهکار «مشت آهنین». در این جلسه، شلزینگر همانقدر مدافع جدی راهکار «مشت آهنین» بود که برژینسکی. 

توصیه به شاه برای اتخاذ سیاست «مشت آهنین»

در این زمان کارتر در کمپ دیوید بود و مشاورانش قادر نبودند اختلافات خود را حل کنند. در نتیجه، به توافق رسیدند که پیامی برای سالیوان ارسال کنند متضمن سازش میان دو دیدگاه. برژینسکی بار دیگر تمام تلاش خود را بکار برد تا پیام بنحوی زیرکانه چنان تنظیم شود که به شاه اجازه دهد از راهکار «مشت آهنین» استفاده کند. این پیام می‌گفت که ایالات متحده دولت ائتلافی را ترجیح می‌دهد ولی اگر درباره گرایش واقعی چنین دولتی یا توانمندی آن در حکومت‌گری تردید وجود دارد، یا اگر ارتش در معرض تفرقه بیشتر قرار می‌گیرد، «در اینصورت دولت نظامی استوار به رهبری شاه اجتناب‌ناپذیر است.» 

ونس پیام را برای تصویب کارتر به کمپ دیوید برد. این بار نوبت او بود که پیام را نهایی کند. کارتر، به اصرار ونس، لحن پیام را تغییر داد بنحوی که شاه گزینه «مشت آهنین» را برنگزیند. اکنون پیام به جای «دولت نظامی استوار» دولتی را پیشنهاد می‌کرد که «بتواند به آشوب، خشونت و خون‌ریزی پایان دهد.» ونس راضی بود زیرا این پیام کمتر دوپهلو بود. 

بنوشته ونس، متن در نهایت بنحوی تنظیم شد که «شاه از این پیام متوجه شود ما از حکومت نظامی فقط برای پایان دادن به خون‌ریزی حمایت می‌کنیم نه برای حفظ تاج و تخت او.» سپس در پیام اضافه شده بود که اگر شاه هیچ یک از گزینه‌ها را ممکن نمی‌داند می‌تواند دولتی تحت نظر شورای سلطنت تشکیل دهد. شورای سلطنت چیزی شبیه به طرح «شورای بزرگان» جرج بال بود.

شاه : کشور را ترک کنم ؟

شاه نتوانست در این پیام رهنمودی بیابد. او در ۲۹ دسامبر [۸ دی ۱۳۵۷] مجدداً از سالیوان پرسید که آیا باید کشور را ترک کند؟ سالیوان پاسخ داد که هیچ دستوری در این زمینه دریافت نکرده ولی مطمئن است که ایالات متحده او را با خشنودی خواهد پذیرفت. همان روز شاه اعلام کرد که یکی از رهبران برجسته جبهه ملی، شاپور بختیار، را برای تشکیل یک دولت غیرنظامی دعوت کرده است. او همچنین اشاره کرد که ممکن است کشور را برای «تعطیلات» ترک کند. 

بختیار پیشنهاد شاه را پذیرفت [و شنبه، ۹ دی ۱۳۵۷/ ۳۰ دسامبر ۱۹۷۸ شاه بختیار را بعنوان رئیس دولت جدید معرفی کرد.] سایر رهبران جبهه ملی رابطه خود را با بختیار قطع کردند و به اردوگاه خمینی پیوستند. خمینی، در واکنش به خبرها، با همان شدتی که به شاه حمله می‌کرد به بختیار حمله کرد. در نتیجه، ماه ژانویه شاهد تشدید آشوب‌ها و اعتصاب‌ها بود.

در ۲ ژانویه سالیوان تلگراف دیگری به واشنگتن ارسال کرد و گزارش داد که شاه در عین اینکه بختیار را منصوب کرده ولی قصد دارد همچنان قدرت قابل ملاحظه‌ای برای خود حفظ کند. بعلاوه، شاه تلاش می‌کند خروجش از ایران را به تأخیر اندازد. سالیوان معتقد بود اگر خروج شاه از ایران محقق نشود ارتش ممکن است از طریق کودتا بکوشد او را دوباره به قدرت بازگرداند. بعلاوه، از آنجا که شاه در ایران حضور دارد، دولت بختیار نمی‌تواند مقبولیت بیابد. سالیوان این نتیجه‌گیری را افزود که بنظر او دولت بختیار شانس زیادی برای بقا ندارد و از اینرو لازم است ایالات متحده باب ارتباط با خمینی را باز کند.

اختلاف بین مشاوران کارتر 

در این زمان برژینسکی تلاش خود را ادامه داد تا ارزیابی خوش‌بینانه‌تری از وضع شاه در ایران به کارتر ارائه دهد. بنظر می‌رسید برژینسکی در حال ترغیب شاه است تا از گزینه «مشت آهنین» استفاده کند. در همین اثنا، سالیوان روزبروز از عدم تمایل دولت کارتر (بخوانید برژینسکی) برای خارج کردن شاه از ایران نومید می‌شد. او در گفتگویی با نیوسام در خط امن تلفنی، در حالی که کاملاً مطمئن بود اپراتورهای کاخ سفید آن را می‌شنوند، گفت: "لعنتی، آیا برای انتقال پیام باید با لهستانی صحبت کنی؟"

در ۳ ژانویه [چهارشنبه، ۱۳ دی ۱۳۵۷] جلسه شورای امنیت ملی با حضور کلیه اعضا به بررسی پرسش‌های سالیوان پرداخت. کارتر از مشاورانش پرسید که آیا باید به شاه بگوید ایران را ترک کند؟ نظر ونس موافق بود. از نظر او، اکنون ایالات متحده باید به تحکیم دولت بختیار یاری رساند و از شاه بخواهد که خود را کنار بکشد، و مسلماً نباید در ارتش این احساس پدید آید که با نظر مساعد آمریکا می‌تواند به کودتای نظامی دست زند. برژینسکی، برعکس، معتقد بود که ایالات متحده نباید از شاه بخواهد ایران را ترک کند.

امید کارتر به بختیار / اعزام ژنرال  «هویزر» به ایران

کارتر گفت که نحوه درخواست باید بگونه‌ای باشد که ایالات متحده با تصمیمی که شاه شخصاً اتخاذ کرده موافق است. برژینسکی گفت چنین بیانیه‌ای ممکن است برای ایرانیان خیلی باورکردنی نباشد بویژه کسانی که روی حمایت آمریکا حساب می‌کنند. بهرروی، کارتر تصمیم خود را گرفت: اگر شاه ایران را ترک کند دولت بختیار ممکن است شانس بیشتری داشته باشد، برغم اینکه سالیوان هشدار داده بود نیروهای خمینی از بختیار حمایت نمی‌کنند. 

سپس، مقام وزارت دفاع حاضر در جلسه (چارلز دانکن) پیشنهاد کرد که ایالات متحده یک مقام بلندپایه نظامی به تهران بفرستد تا حمایت ارتش ایران را تأمین کند. برژینسکی از این اقدام حمایت کرد. توافق شد که ژنرال رابرت هویزر (قائم‌مقام آلکساندر هیگ، فرمانده آمریکایی ناتو) به این سفر برود. دستورات او در سه محور بود: اول، مطمئن شود که ارتش از دولت بختیار حمایت خواهد کرد؛ دوم، مطمئن شود که ارتش متحد باقی می‌ماند؛ و بالاخره، در صورتی که دولت غیرنظامی فروپاشید و بی‌نظمی گسترده پدید آمد، برای اعاده نظم به ارتش کمک کند. 

[تلفظ نام ژنرال فوق «هویزر» است نه آنگونه که در ایران مرسوم شده «هایزر». شهبازی]

 پافشاری برژینسکی بر کودتای نظامی

در روزهای بعد، بختیار زمام قدرت را به دست گرفت، هویزر به ایران رفت، و شاه اعلام کرد که در ۱۶ ژانویه [سه‌شنبه، ۲۶ دی ۱۳۵۷] ایران را ترک می‌کند. به زودی روشن شد که جلسه ۳ ژانویه شورای امنیت ملی همه اختلافات درون دولت را حل نکرده است. در ماه ژانویه در حالی که هادینگ کارتر [مسئول روابط عمومی] وزارت امور خارجه می‌گفت «ما به حمایت از شاه ادامه می‌دهیم»، سه موضوع تفرقه‌انگیز مانع از تلاش دولت برای مدیریت بحران در ایران می‌شد. 

اول، سالیوان همچنان بر واشنگتن فشار می‌آورد که گفتگو با خمینی را آغاز کند. ونس از نظر سالیوان حمایت می‌کرد ولی برژینسکی به کارتر هشدار داد که این گام می‌تواند دولت بختیار را تضعیف کند. کارتر ابتدا نظر برژینسکی را پذیرفت ولی در نیمه ژانویه به سفارت آمریکا در پاریس اجازه داد تا گفتگوی غیرمستقیم را با خمینی آغاز کند. این مذاکرات به توافق نینجامید. سالیوان به تصمیم کارتر با انتقاد آشکار واکنش نشان داد. این امر کارتر را متحیر کرد که آیا سالیوان از دولت بختیار به اندازه کافی حمایت می‌کند یا خیر. حتی به واشنگتن گزارش شد که هم‌اکنون سالیوان تماس با دستیاران خمینی را، بدون تصویب کارتر، آغاز کرده است. ابتدا کارتر به اخراج سالیوان فکر کرد ولی ونس توانست او را قانع کند که نتیجه این کار فقط تضعیف نفوذ آمریکا در ایران است.

دوم، نگاه برژینسکی و شلزینگر به مأموریت هویزر متفاوت بود با نگاه سایر مشاوران کارتر. از آنجا که ناآرامی‌ها در ایران تشدید می‌شد، برژینسکی معتقد بود زمان آن فرارسیده تا دستورالعمل سوم هویزر اجرا شود: اعاده نظم از طریق نیروی نظامی. زمانی که شایعاتی شنیده شد که گویا برخی ژنرال‌ها می‌خواهند به زور مانع عزیمت شاه شوند، برژینسکی بر کارتر فشار آورد تا دستورالعمل نهایی [اقدام نظامی] را اجرا کند ولی کارتر اقدام نکرد. او در ۱۸ ژانویه [۲۸ دی ۱۳۵۷] با ارسال یادداشت خصوصی مفصلی به کارتر آخرین تلاش خود را به کار برد. کارتر مجدداً امتناع کرد. مانند اقدامات خودسرانه سالیوان، پافشاری برژینسکی بر کودتای نظامی در ایران اعتماد رئیس‌جمهور به او را کاهش داد. برژینسکی می‌نویسد: «این سوءظن که من در حال تحریک برای کودتا هستم... اعتبار مرا نزد رئیس جمهور کاهش داد که حمایت مرا از کودتا از نظر اخلاقی دردسرساز و نیز آزاردهنده می‌دید.»

گزارش‌های متناقض / انقلاب کامل شد 

سوم، هویزر پس از ورود به تهران کانال ارتباطی مستقلی با وزارت دفاع ایجاد کرد. تحلیل او از وقایع ایران بکلی متفاوت بود با گزارش‌های سالیوان به وزارت امور خارجه. آنگونه که هارولد براون [وزیر دفاع، در مصاحبه ۸ سپتامبر ۱۹۸۹ با موئنس] بیاد می‌آورد، «بحث مفصلی در جریان بود که چه کسی با چه کسی در تهران ارتباط داشته باشد. اعزام هویزر دو کانال ایجاد کرد: هویزر و سالیوان. من هر روز با هویزر پشت تلفن بودم و ونس با سالیوان. این دو نفر مشاوره‌های متضاد ارائه می‌دادند.»

در حالی که سالیوان گزارش می‌داد که دولت بختیار کنترل را از دست داده و ارتش به سرعت در حال متلاشی شدن است، هویزر معتقد بود که ارتش هنوز متنفذ است و می‌تواند به حمایت از بختیار ادامه دهد. این گزارش‌های متناقض توانمندی دولت کارتر را برای تأثیرگذاری بر سیر تحولات در ایران بیشتر کاهش داد. در این زمان فرایند تصمیم‌گیری کاملاً بهم‌ریخته بود. بعلاوه، ونس که از تماس‌های برژینسکی با زاهدی و حمایت او از کودتای نظامی خبر داشت، به سالیوان دستور داد هر نوع ارتباط غیرمجاز را حذف کند. به گفته براون، «در این زمان روابط شخصی ونس و برژینسکی به شدت بد شده بود و در فرایند کار اختلال ایجاد می‌کرد.»

در اواخر ژانویه حوادث ایران چنان سریع پیش می‌رفت که دولت کارتر توانایی همگام شدن با آن را نداشت چه رسد بر آن تأثیر بگذارد. در اول فوریه [۱۲ بهمن ۱۳۵۷] خمینی به ایران بازگشت و [در ۶ فوریه/ ۱۷ بهمن] یک دولت موازی [به ریاست مهدی بازرگان] را اعلام کرد. مقاومت‌های بعدی تا ۱۱ فوریه [۲۲ بهمن] به درازا کشید؛ زمانی که فرماندهی ارتش دستور داد نیروهایش به پادگان‌ها بازگردند و بختیار از ایران فرار کرد. کارتر تا ۵ فوریه [۱۶ بهمن] از بختیار حمایت علنی کرد. 

پس از آن اقدامات آمریکا بر تخلیه اتباع و حفاظت از سفارتخانه و سایر اماکنش در ایران متمرکز بود. انقلاب کامل شد. در آخرین جلسه کمیته ویژه هماهنگی، ۱۱ فوریه [۲۲ بهمن]، بیشتر اعضا دریافته بودند که ایالات متحده کنترل اوضاع را از دست داده است. در همین اثنا، هویزر، که نگران امنیت خود بود، از ایران خارج شد.

ارزیابی راهکارها و پیامدها: 

برخی تحلیل‌گران استدلال می‌کنند که شاه یا هر کس دیگر نمی‌توانست بر تحولات ایران تأثیر بگذارد زیرا انقلاب اجتناب‌ناپذیر بود. برای مثال، جرالد دی. گرین [استاد دانشگاه کالیفرنیای جنوبی و رئیس کنونی شورای پاسیفیک] تز شکاف توسعه The Development Gap ساموئل هانتینگتون را بر این بحران انطباق می‌دهد. بنظر او، شاه تنها به توسعه اقتصادی و اجتماعی اجازه داد و مانع از تمامی شکل‌های توسعه سیاسی شد و به این ترتیب به دلیل پوسیدگی سیاسی شکافی اجتناب‌ناپذیر از توقعات پدید آمد. اصلاحات اقتصادی و اجتماعی شاه تقریباً تمامی اقشار جمعیت را آلینه [ازخودبیگانه/ اینجا منظور بیگانه با حکومت است] کرد. 

همزمان شاه با چند شورش مواجه بود: شورش اسلامی علیه مدرنیزاسیون به سبک غربی، شورش ناسیونالیستی علیه نفوذ آمریکا، شورش اجتماعی علیه برنامه‌های اقتصادی‌ شاه، و شورش سیاسی علیه دیکتاتوری سلطنتی‌. دولت کارتر نمی‌توانست به سادگی کل تصویر را ببیند. آنطور که هارولد براون می‌گوید، در پائیز ۱۹۷۸ هیچ کس در دولت کارتر سقوط شاه را اجتناب‌ناپذیر نمی‌دانست. در عوض، به گفته دیوید نیوسام، وقتی دیدند یک رژیم دوست در حال سقوط است تنها کاری که کردند مرور فهرست راهکارها بود و تلاش برای نجات آن در حد امکان.

نسخه های آمریکا پس از سقوط شاه

درواقع، دولت کارتر فقط چند آلترناتیو را مورد بررسی قرار داد: 

اولین راهکار، که در آغاز مورد علاقه سالیوان و اکثر مشاوران ارشد کارتر بود، حمایت از اصلاحات سیاسی گسترده و لیبرالیزه کردن ایران بود برای آرام کردن مخالفان شاه. و سرانجام، زمانی که اصلاحات سیاسی ناآرامی را فروننشاند، تشکیل دولت غیرنظامی با شاه یا بدون شاه به آن افزوده شد. «شورای بزرگان» جرج بال گونه‌ای بود از این راهکار. 

دومین راهکار، که از آغاز مورد علاقه برژینسکی بود و سپس شلزینگر و جردن و پاول به حمایت از آن برخاستند، پایان دادن به اصلاحات سیاسی بود و برای متوقف کردن آشوب‌ها سرکوب قهرآمیز نظامی را پیشنهاد می‌کرد. با گذشت زمان هارولد براون بیشتر به مشی برژینسکی علاقمند شد ولی به توانمندی ارتش ایران در متوقف کردن واقعی آشوب‌ها کمتر اعتماد داشت. برژینسکی هیچگاه در این زمینه مردد نبود. او تا هفته‌های پایانی تأکید می‌کرد که ارتشی ۳۰۰ هزار نفره و بخوبی آموزش‌دیده باید قادر باشد شورش را سرکوب کند.

کارتر، مانند ونس و ماندل، گزینه «مشت آهنین» را رد کرد. به گفته برژینسکی، آن‌ها احساس می‌کردند که «ایالات متحده، و بخصوص شخص رئیس‌جمهور، نباید مسئولیت غوطه‌ور شدن یک کشور دیگر در تقابل خونین و بی‌رحمانه را به عهده بگیرند.» کارتر هرچند راهکار اول را می‌پسندید ولی هیچگاه آن را بطور کامل قبول نکرد. او اصلاحات سیاسی را تنها تا وقتی ترجیح می‌داد که موضع شاه را تضعیف نکند. بعلاوه، او موضع خود را پیچیده‌تر کرد: هم از شاه می‌خواست اصلاحات سیاسی کند و همزمان می‌گفت که نمی‌خواهد در امور داخلی ایران دخالت کند. بدینسان، کارتر تلویحاً به شاه گفت که خواستار رفورم بیشتر است ولی نمی‌خواهد به شاه بگوید چه باید بکند.

هنری پرشت، مانند سالیوان تا پایان بحران، از گزینه سوم حمایت می‌کرد: رها کردن فوری شاه و آغاز رابطه با خمینی. برای کارتر کنار گذاشتن شاه همانقدر سخت بود که اعزام نیروی نظامی [به] ایران. تلاش اصلی از سوی وزارت خارجه، اعزام نماینده‌ای برای ملاقات با خمینی در پاریس، با مقاومت سخت برژینسکی مواجه شد. برژینسکی کارتر را ترغیب کرد که این پیشنهاد را نپذیرد. بعضاً به دلیل این مقاومت و بعضاً به این دلیل که برژینسکی مانع شد این پیشنهاد در جلسات کمیته ویژه هماهنگی مورد شور قرار گیرد، در فرایند تصمیم‌گیری هیچگاه ارزیابی مناسبی درباره آن نشد. در مراحل پایانی بحران، زمانی که خروج شاه از ایران قریب‌الوقوع بود، نخستین گزینه به راهکار پرشت شباهت داشت. بهرروی، هواداران راهکار اول بی‌میل بودند که کارتر بطور فعال شاه را بیرون راند. جرج بال بطور عمده بر سرشت اصلاحات مورد نیاز متمرکز بود و قدرت نیروهای پیرو خمینی را نمی‌شناخت. در پایان، جرج بال هیچ نوع آلترناتیو واقعی پیشنهاد نکرد.

تمامی مشاورانی که از راهکار اول حمایت می‌کردند، اگر به راستی خواستار سلب حمایت از شاه بودند، بیان صریح این امر را به کارتر دشوار می‌یافتند. برژینسکی، در حالی که با خواست آنان برای اصلاحات در ایران کاملاً مخالف بود، حداقل در زمینه حمایت از شاه با آنان موافق بود. از آغاز سازش برژینسکی با ونس و سایرین دقیقاً بر این نظر مشترک دال بر حفظ شاه استوار شد. ونس و بال شاه را می‌خواستند تا به اصلاحات پایدار دست زند و برژینسکی می‌خواست او ارتش را فرابخواند. طرفین راه خود را رفتند و کارتر را بدون سیاست گذاشتند.

در اواخر بحران، سرعت تحولات ایالات متحده را از هر نوع توانمندی واقعی برای هدایت حوادث ایران محروم کرد. بنظر می‌رسد واشنگتن چشم‌انداز اهداف خود را از دست داده بود. برای مثال، بسیاری در ایران رضایت نهایی آمریکا به خروج شاه را حرکت آشتی‌جویانه مفیدی می‌دانستند ولی [شایعه] استقرار ناگهانی ژنرال هویزر به جای شاه بکلی این ژست خیرخواهانه را خراب کرد. 

کارتر به هویزر طرحی مبهم برای مداخله نظامی نیز ارائه داده بود که هیچگاه آن را در نظر نگرفت.

اگر آشفتگی ماه آخر یا بیشتر را کنار بگذاریم، درباره قابلیت تحقق راهکارهای کارتر چه می‌توان گفت؟ از همان اوائل بحران روشن شد که اصلاحات شاه مخالفانش را راضی نمی‌کند. امتیازاتی که می‌داد بعنوان علائم ضعف تلقی می‌شد و تنها بعنوان سوخت نیروهای انقلابی خدمت می‌کرد. در این اثنا موقعیت شاه رو به ضعف می‌رفت.

سیاستهای ناکارآمد کارتر 

از زمانی که نیروهای شیعی خواستار سرنگونی کامل شاه شدند، که از اواخر پائیز ۱۹۷۸ [آبان و آذر ۱۳۵۷] آغاز شد، دولت کارتر باید می‌فهمید که اگر اصلاحات بیش از حد اندک یا دیرهنگام باشد به برنامه‌های جایگزین احتیاطی نیاز است. از آنجا که کارتر اصلاحات سیاسی را به بهای از دست دادن شاه نمی‌خواست، سیاست او بطرزی آشکار ناکارآمد بود. در این زمان کارتر بیشتر به همکاری نزدیک با شاه علاقمند بود تا به فشار به شاه برای اصلاحات. این گفته برژینسکی، که انقلاب‌ها تنها زمانی موفق می‌شوند که اِلیت حاکم شروع به امتیازدهی کند، ممکن است در این مورد درست باشد.

کارتر با ندادن پاسخ قاطع به درخواست‌های شاه، که از او راهنمایی می‌خواست، سیاست خود را ناکارآمدتر کرد. پاسخ به درخواست‌های شاه آسان نبود. شاه در تماس‌هایش با واشنگتن غالباً در جستجوی راهنمایی بود. خواست همدلانه برای حمایت و راهنمایی غالباً با سوءظن آشکار به واشنگتن همزیستی داشت. به این ترتیب، غالباً برای سیاست‌گذار دشوار بود که تصورات واقعی شاه را درک کند. شاه فقدان رهنمود از سوی آمریکا را شاهدی می‌دید دال بر عدم حمایت از او. روشن است که دولت کارتر مکنونات شاه را خوب درک نمی‌کرد. هارولد براون می‌نویسد: «او [شاه] بسیار ضعیف‌تر از آنچه فکر می‌کردیم از کار درآمد. او در سال ۱۹۵۳ بدون اینکه کار مهمی بکند نجات داده شد. و فکر می‌کنم شاید او در جستجوی وضعی شبیه به آن زمان بود. ولی ۱۹۷۸- ۱۹۷۹ سال ۱۹۵۳ نبود. او این امر را درک نمی‌کرد ولی ما می‌دانستیم.»

اگر آمریکائیان می‌خواستند شاه را روشن‌تر هدایت کنند، آیا گزینه «مشت آهنین» کارآمد بود؟

شاه ارتش بزرگی داشت بخوبی آموزش‌دیده که تقریباً نیمی از اعضای آن سرباز وظیفه نبودند. فرماندهی ارتش به شدت به شاه وفادار بود و تا ماه دسامبر منسجم باقی ماند. ولی این ارتش برای جنگ خارجی تربیت و مسلح شده و آمادگی کافی برای متوقف کردن درگیری‌های شهری را نداشت. بدتر اینکه فرماندهی چنان در انحصار شخص شاه بود که بدون او ارتش توانمندی برای عمل نداشت. 

هارولد براون [در مصاحبه ۸ سپتامبر ۱۹۸۹ با آلکساندر موئنس] می‌گوید: «آنچه سبب می‌شد همیشه از قبول خواست اقدام قاطع نظامی [در ایران] خودداری کنم، با حمایت یا بدون حمایت ایالات متحده، علائم ضعف در ارتش [ایران] بود. این امر تا حدود زیادی تقصیر خود شاه بود. یک گفتگو با او را بیاد دارم. او فرماندهی و کنترل سیستم را می‌خواست. برایش توضیح دادم که فرماندهی و سیستم کنترل ما چگونه کار می‌کند. نه، نه، او این را نمی‌خواست. او می‌خواست کنترل شخصی [بر ارتش] داشته باشد. به این معنا که هیچ کدام از فرماندهان ارشد ارتش در غیاب خواست شاه نخواهند یا نتوانند به اقدام قاطع دست زنند.»

برخی استدلال می‌کنند که تا پایان اکتبر [اوائل آبان ۱۳۵۷] ارتش می‌توانست بدون خون‌ریزی زیاد شورش را سرکوب کند. و همچنین می‌توانست در ماه دسامبر مانع از انقلاب شود هرچند این بار با خون‌ریزی قابل توجه. افراد دیگری ادعا می‌کنند که انقلاب چنان گسترده و تظاهرات چنان انبوه بود که هرگونه تلاش برای بکارگیری ظرفیت کامل ارتش یا به فرار گسترده نظامیان از ارتش منجر می‌شد یا به قتل‌عام بسیار وسیع. 

تحلیل نادرست آمریکا از ابعاد انقلاب ایران 

در راهکار پرشت گفته می‌شد که خمینی و پیروانش نه ضد آمریکایی هستند نه ضد دمکراتیک. درواقع، دستیاران خمینی از ماه‌های اولیه سال ۱۹۷۸ طرح‌های او را معتدل تصویر می‌کردند. گری سیک اشاره می‌کند که دستیاران خمینی، بویژه ابراهیم یزدی، تعمداً افکار عمومی غرب را درباره نیات واقعی خمینی گمراه می‌کردند. پرشت و سایرین معتقد بودند که خمینی در جمهوری اسلامی آینده فقط نقشی نمادین ایفاء خواهد کرد. برژینسکی با تمسخر بیاد می‌‌آورد که آنان خمینی را شخصیتی «شبیه به گاندی» می‌دانستند. پرشت همچنین معتقد بود که شاه نمی‌تواند دوام بیاورد و از آنجا که شیعیان مانند شاه ضد شوروی هستند چرا ایالات متحده نباید به سرعت حمایت خود را تغییر دهد و به این ترتیب تداوم دوستی آمریکا- ایران را سبب شود؟ 

درست مانند گزینه «مشت آهنین»، راهکار پرشت نیز ممکن بود کارآمد باشد اگر در اوائل بحران به کار گرفته می‌شد. هرچند کمک به سقوط یک دوست وفادار دشوار است ولی دولت کارتر نتوانست ببیند که منافع این کار فراتر از یک فرد است. نفرت پس از انقلاب از هر چیز آمریکایی انسان را متحیر می‌کند که آیا دستیاران خمینی اصلاً حاضر بودند با آمریکائیان مذاکره کنند یا خیر. هنوز هیچ راهی وجود ندارد که بدانیم آیا ورود نخستین آمریکائیان به اردوگاه اسلام‌گرایان می‌توانست روابط بهتری ایجاد کند. دولت کارتر درباره ضعف واقعی و بی‌اهمیتی اپوزیسیون سکولار ایران به شکل بدی دچار سوء محاسبه بود. خطا زمان گرانبهایی را از بین برد. در دسامبر ۱۹۷۸ مسئله گشایش ارتباط با خمینی احتمالاً بلاموضوع بود.

سیاست‌گذاران واشنگتن بطور سیستماتیک از کمک دستگاه اطلاعاتی آمریکا برخوردار نبودند. فقدان اطلاعات خوب درباره نیروهای اپوزیسیون ایران بطور عام مانع شد تا ایالات متحده ابعاد نارضایتی ایرانیان از شاه را درک کند. در نتیجه، دولت کارتر تصوری از وخامت اوضاع و برآوردی از قدرت اپوزیسیون شیعی نداشت. در دوران بحران نیروهای شیعی کم‌اهمیت یا نادرست ارزیابی شدند. 

سرانجام، هیچ کس در دولت ایالات متحده نمی‌دانست که شاه به بیماری سرطان پیشرفته مبتلاست. این بیماری رهبری قوی‌اراده را به مردی افسرده و متزلزل تبدیل کرده بود. 

 

نتیجه‌گیری:

این پرسش که اگر سیر اقدامات آمریکا متفاوت می‌بود آیا می‌توانست مانع از دست دادن ایران شود فرضیه است، ولی ضعف عملکرد مشورتی کارتر فراتر از فرضیه است. اینکه آیا کارتر بعنوان یک شخص توان یا اراده تصمیم‌گیری روشن داشت یا نداشت، فرایند ناکارآمد مشاوره او را توضیح نمی‌دهد. این توضیح فرایندی را نشان می‌دهد که در لبه فروپاشی قرار داشت. روال گردآوری و بحث درباره گزینه‌های مختلف بین بخش‌های مختلف دولت، که مشخصه سال‌های اولیه دولت کارتر بود، عملاً شکست خورده بود. به گفته گری سیک‌، «نشست‌های پراکنده در سطح بالا برگزار می‌شد ولی هیچ چیز مستمری وجود نداشت؛ چیزی که واقعاً مسائل را مطرح، شناسایی، پالایش و استدلال کند و بطور منظم به رئیس‌جمهور انتقال دهد.» 

برخی تحلیل‌گران کارتر را به دلیل فقدان قوه رهبری و عدم تمایل به گردآوردن چشم‌اندازهای مختلف در قالب یک سیاست روشن شماتت می‌کنند. درواقع، او در انتقال راهکاری روشن به شاه شکست خورد. پیام‌های متعدد که تصویب کرد مبهم بود و بتدریج اعتماد شاه را به حمایت آمریکا زایل کرد. بعلاوه، کارتر نتوانست در مواجهه با نشانه‌های فراوان دال بر ناتوانی شاه در حفظ قدرت جایگاه خود را بازبینی کند. وقتی [در مصاحبه ۱۲ مه ۱۹۸۹ با موئنس] از برژینسکی پرسیده شد که آیا سیاست کارتر شکست خورد، او پاسخ داد که بخشی از این دریافت به دلیل مشکلات با سالیوان بود. و سپس افزود: «در عین حال، احتمالاً درست است زیرا کارتر آمادگی آن را نداشت تا در برابر گلوله سینه سپر کند. او می‌خواست از شاه حمایت کند ولی مایل نبود به صراحت به شاه بگوید "از ارتش استفاده کن" یا سپس به ارتش بگوید "از قوه قهریه استفاده کن." او همیشه می‌خواست آخرین تصمیم را ایرانیان بگیرند!»

بیش از آنکه فقط بر کارتر بعنوان فردی غیرقاطع تمرکز کنیم، مفید است فقدان کمک اطرافیان به او را نیز ببینیم. ونس و سایرین حمایت آمریکا از گزینه‌ «مشت آهنین» را رد می‌کردند برغم استدلال‌هایی که به سود آن می‌شد. اگر مشاوران معتبری برای دفاع از مشی برژینسکی وجود داشت، احتمالاً برای برژینسکی بهتر این بود که بی‌طرف می‌ماند و وظایف متعارف خود را انجام می‌داد. در این مورد، بی‌طرفی بدان معنا بود که یک نفر [بجز مشاور امنیت ملی] بر فرایند مورد نظر برژینسکی اصرار کند و رئیس‌جمهور [که از طریق مشاور امنیت ملی] به خوبی مطلع‌شده تصمیم روشن بگیرد.

انبوهی از تناقضات و بسیاری اطلاعات متناقض وجود داشت و تصمیم‌گیری اصلاً آسان نبود. پیچیده‌تر نیز می‌شد زیرا کارتر در شورای امنیت ملی کسی را نداشت که به اندازه کافی در میان نظرات متعارض بی‌طرف باشند و در تدوین سیاست‌های بدیل به او کمک کند. برژینسکی نه تنها در ایفای این نقش کاملاً شکست خورد بلکه از آغاز باور داشت که انقلاب برگشت‌پذیر است. اگر براون و شلزینگر برای دریافت تحلیل‌های بهتر بیشتر با برژینسکی مماشات می‌کردند، شاید می‌توانست داوری عینی‌تری به دست دهد. ولی او صدای تنها بود. بعلاوه، این بحرانی بود با ابعاد عظیم. همانطور که نیوسام [در مصاحبه ۱۲ سپتامبر ۱۹۸۹ با بوئنس] بیان کرد، برژینسکی به دلیل ریاست کمیته ویژه هماهنگی [تصمیم‌گیری درباره] کنترل بحران را محکم در دست گرفته بود. «او [برژینسکی] نقش هماهنگ‌کننده خود را می‌شناخت ولی کاری که می‌کرد "هماهنگی مضاعف" coordination plus بود. از جنس هماهنگی اسکوکرافت نبود که می‌فهمیدم، یعنی برای رئیس‌جمهور همه گزینه‌ها و مواضع توضیح داده می‌شد. هماهنگی او [برژینسکی] آمیخته با جانبداری شخصی بود.» 

[برنت اسکوکرافت، مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون و جرالد فورد و سپس جرج بوش. شهبازی]

"هماهنگی مضاعف" سبب شد که برژینسکی در نهایت در قبال نظرات جانبدارانه دیگران مواضعی اتخاذ کند که چندان اصولی نبود. برای مثال، در ماجرای یادداشت ۲۴ اکتبر وزارت خارجه به نظرات پرشت اجازه شنیده شدن منصفانه در دولت نداد و بدینسان دولت را از استماع یک پیشنهاد مهم برای مقابله با بحران ایران محروم کرد. 

متنی که برژینسکی در جلسه ۲۸ دسامبر مشاوران اصلی کارتر نوشت سازشی بود میان دیدگاه‌ها به دلیل بن‌بستی که به آن رسیده بودند. پیام ۳ نوامبر به شاه نیز اینگونه بود که نتیجه آن برای مواضع آمریکا در ایران غیرمفید و بحث‌انگیز است و به تعبیر گری سیک «در روشن کردن نقش ایالات متحده ناموفق بود.» پیام بیانگر بن‌بست میان هواداران دو گزینه بود. برژینسکی مسئول بود که این فرایند را به جایی رساند که کارتر بتواند تصمیم روشن بگیرد. او چنین نکرد زیرا بیش از حد به یک گزینه باور داشت تا بدانجا که نمی‌توانست نقش خود را به درستی ایفاء کند. 

بحران ایران همچنین نشان می‌دهد که برژینسکی از عدم اطلاع به کارتر درباره یک گزینه مفقود فراتر رفت. تقلای مدام برژینسکی برای اثبات راهکار مورد نظرش مفید نبود. او مرتب به کارتر اصرار می‌کرد که به شاه بگوید از گزینه «مشت آهنین» استفاده کند برغم اینکه کارتر بارها آن را رد کرد. 
 
سرانجام، مشاور امنیت ملی با درگیر کردن خود به اجرای سیاست از جایگاه خویش فراتر رفت. او در ۳ نوامبر به شاه تلفن کرد و تلاش کرد که سیاست کارتر را بنحوی نامحسوس تغییر دهد. سپس، به کمک اردشیر زاهدی، تلاش کرد که شاه را به سرکوب شورش وادارد. در همین حال، سالیوان همچنان به شاه می‌گفت که کارتر نمی‌خواهد مسئولیت چنین سرکوبی را به عهده گیرد. مایکل لدین و ویلیام هیوبرت لوئیس سردرگمی شاه را به دلیل این رفتارها چنین توصیف کرده‌اند: «شاه هیچگاه نتوانست داستانی مشابه از کاخ سفید و وزارت خارجه بشنود تا مطمئن شود که از حمایت محکم ایالات متحده برخوردار است؛ در حالی که دیگران دائم به او یادآور می‌شدند که بکارگیری قوه قهریه غیرقابل قبول است.» 

[پایان گزارشی از تحقیق آلکساندر موئنس درباره دولت کارتر و انقلاب ۱۳۵۷ ایران]

 

*محقق و تاریخ پژوه

منبع خبر "الف" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.