به گزارش مشرق، مهدی محمدی طی یادداشتی وطن امروز نوشت: چند روز گذشته، بیاغراق، از حیث هماوردی استراتژیک میان ایران و آمریکا، روزهایی کممانند در تاریخ سالهای اخیر بود. یک هفته پیش، وقتی نتانیاهو میخواست وارد واشنگتن شود، احتمالا ارزیابیای که به دولت آمریکا ارائه کرد، این بود که ایران ضعیف شده و در آستانه کوتاه آمدن است؛ فقط لازم است ترامپ را مصمم و سرسخت ببیند.
این ارزیابی که یکی دو ماه است به تحلیل مسلط صهیونیستها تبدیل شده، موجب شد ترامپ - با کارسازی مشاور امنیت ملیاش- یادداشتی را امضا کند که هدف آن «برداشتن گام آخر» درخواست نتانیاهو بود. صهیونیستها در ماههای گذشته کمپینی را کلید زدهاند که هدف آن انتشار تحلیلهای غلط درباره محاسبات ایران در میان بازیگران دیگر است. درست مانند سال ۱۴۰۱ که دوره افتاده بودند و به کشورها میگفتند «حکومت ایران در آستانه سقوط است، فقط باید یک قدم دیگر بردارید»، این بار هم با همه توان سعی میکنند به دیگران بقبولانند نظام ایران در آستانه تغییر راهبرد اساسی است، فقط باید فشار را روی آن تشدید کرد.
ترامپ و دولت او احتمالا نخستین قربانی این کمپین بودند. ترامپ با وجود اینکه کم و بیش میداند هدف نهایی نتانیاهو چیزی جز کشاندن او به درگیری با ایران نیست، در مقابل این ارزیابی تسلیم شد و سندی را امضا کرد که در واقع شلیک به پای دولت خودش بود. برای ایران، معنای این سند آن بود که نتیجه هر نوع مذاکره از قبل معلوم است، بنابراین اساسا دلیلی برای مذاکره باقی نمیماند. ضمنا پذیرش مذاکره به معنای تایید تحلیلهای سوگیرانهای است که صهیونیستها به ترامپ ارائه کردهاند، لذا منجر به تشدید فشار خواهد شد، به جای آنکه روزنهای به سمت راهحل بگشاید.
رهبر انقلاب به مثابه یک بازیگر استراتژیک، در این جنگ محاسباتی، مهره خویش را به بهترین وجه ممکن حرکت دادند. اگر کسانی تصور میکنند ایران حس ضعف دارد و در نتیجه در آستانه تغییر محاسبات راهبردی خویش است، نخستین گام این است که این محاسبه اصلاح شود. نه فقط آمریکا و صهیونیستها، بلکه انتظار بسیاری دیگر در گوشه و کنار جهان - پس از رویدادهای حدود یک سال گذشته - احتمالا این بود که ایران این بار دیگر مذاکره مستقیم را خواهد پذیرفت و همان طور که هاکان فیدان - که ظاهرا وزیر خارجه ترکیه است اما در واقع یکی از مشاوران اصلی صهیونیستها و آمریکا در امور مرتبط با ایران محسوب میشود - زمانی گفته بود، دیگر قصد ندارد در منطقه راه سابق را ادامه دهد اما رهبر معظم انقلاب به محاسبات دشمن یک ضربه اساسی وارد کردند و نشان دادند این تحلیلها عمیقا نادرست است و محاسبات راهبردی ایران تحت فشار تغییر نمیکند.
ضمن اینکه اگر مبنای مذاکره سندی است که ترامپ امضا کرده، اساسا چیزی برای مذاکره باقی نمیماند. در گام بعد، تقریبا بلافاصله صهیونیستها که عملا با یک غافلگیری مواجه شده و لاجرم در معرض این سوال ترامپ قرار گرفته بودند که «چرا نتیجه برعکس شد»، تلاش خود را بر ایجاد شکاف درون ایران متمرکز کردند؛ هم شکاف میان مردم و نظام و هم شکاف درون نظام.
باز هم احتمالا ارزیابیای که صهیونیستها ترویج میکردند این بوده که مردم ایران ناراحت و ناراضی هستند و نفی صریح مذاکره مستقیم با آمریکا میتواند نقطه آغاز التهابات اجتماعی در ایران باشد. دولت نیز لااقل در برخی لایهها مذاکره را یک ابزار مهم برای خود میداند و در نتیجه به محروم شدن از آن واکنشی تند و واگرایانه نشان خواهد داد. اگرچه در ساعات نخستین، خردهواکنشهایی شکل گرفت اما چندان طول نکشید که روشن شد در این مورد هم برآورد اسرائیل سادهاندیشانه بوده است.
جامعه ایران سخت درگیر مشکلات اقتصادی است اما هیچ موج بزرگ اجتماعی در دفاع از مذاکره با آمریکا درون آن شکل نگرفت، چرا که اساسا در ذهن این جامعه، تجربه موفقی از حل مشکلات اقتصادی بر اثر مذاکره یا توافق با آمریکا وجود ندارد. ترامپ و صهیونیستها توقع زبانه کشیدن شعلهای را داشتند که خود پیش از این، آن را با قدرت تمام خفه کرده بودند و این واقعیتی است که خود را به عیانترین شکل ممکن در راهپیمایی ۲۲ بهمن نشان داد. درون دولت نیز منصفانه باید گفت عاقلانهترین و هوشمندانهترین موضع ممکن اتخاذ شد، بویژه رئیسجمهور و وزیر خارجه با خردمندی نشان دادند نیک میدانند دشمن در پی چیست و چگونه باید در مقابل آن ایستاد.
به این ترتیب گام دوم نیز شکست خورد و راهبرد آنها به جای اینکه به شکاف در ایران بیفزاید و رویارویی سیاسی و اجتماعی را تشدید کند، عملا به متحد شدن کشور حول نظر رهبری انجامید. اینکه با وجود این حجم از مشکلات اقتصادی، در زمانی چنین کوتاه، همسویی قابل توجه سیاسی و اجتماعی در ایران آن هم بر سر یک مساله عمیقا چالشبرانگیز رخ میدهد، از دید من، به معنای آن است که ایران بازی راهبردی در مقابل ترامپ را تا اینجا برده است.
اگر خردمندی در تیم ترامپ وجود داشته باشد تحولات همین چند روز کافی است تا دریابند ارزیابیهایی که صهیونیستها به آنها میدهند و راههایی که پیش پای آنها میگذارند، بیشتر عملیات روانی است تا تحلیل، و دام است تا راهحل.
اکنون ترامپ باید تصمیم بگیرد چه میخواهد کند. اگر هدف او سختتر کردن مواضع ایران و رویارویی با آن است، راه همین است که میرود؛ کسی در ایران برای قاتل خویش سوت و کف نخواهد زد. اما اگر در پی آن است که آنطور که ادعا میکند تنش با ایران را تشدید نکند و در نهایت راهحلی بیابد، نخستین گام این است که از «اسراییلیزه شدن سیاست آمریکا درباره ایران» جلوگیری و محاسباتی را که به عنوان «اطلاعات ارزیابی شده» به او ارائه کردهاند، به روزرسانی کند. تصور ایران ضعیف و متفرق، دامی است که اسرائیلیها پیش روی دولت ترامپ پهن کردهاند و تحولات همین یک هفته کافی است که ماهیت این دام آشکار شده باشد.
از این سو، در ایران، ما نباید گام اول را گام آخر تصور کنیم. اینکه با آمریکا مذاکره نمیکنیم و باور نداریم چنین مذاکرهای راهحل مشکلات اقتصادی است، گام اول است نه گام آخر. مردم میپرسند – و حق دارند بپرسند - که آن راهحل داخلی که قرار است مشکلات را حل کند، کجاست؟ چه کسی یا کسانی مسؤولیت آن را به عهده دارند و تا چه حد با جدیت در حال پیگیری است؟ همانطور که مذاکره با آمریکا مشکل ایران را حل نمیکند، نفی مذاکره با آمریکا نیز نقطهای نیست که قرار باشد کشور در آن متوقف شود. بلافاصله باید وارد قدم بعدی شد و آن چیزی نیست جز نشان دادن ارادهای قاطع و مصمم برای حل مشکلات مردم، بیآنکه به کسی مانند ترامپ امید بسته شده باشد.
بی تعارف، اکنون چنین اراده قاطع و مصممی دیده نمیشود. مطالبه رهبر انقلاب از مسؤولان به اینکه با آمریکا مذاکره نکنند خلاصه نمیشود، بلکه ایشان در همه این سالها نخستین مطالبهگر و مدعی آن بودهاند که باید گامهایی اساسی به نفع مردم برداشته شود و بخش مهم امکانها و اختیارات خویش را برای تسهیل این موضوع به دولتها واگذار کردهاند.
همانقدر که در سمت دشمن تلاش برای «تغییر محاسبه» لازم است، در سمت مسؤولان در ایران نیز تلاش برای «تغییر الگوی حکمرانی» ضروری است. این دو باید در یک بسته مکمل کنار هم قرار بگیرد تا بتوان گامی به جلو برداشت. اگر چنین شود، میتوان از دل تهدید فعلی فرصتی بیرون کشید و الا تضمینی نیست که چالشها بیشتر نشود و بر تهدیدها نیفزاید.