عبدالجواد موسوی طی یادداشتی با عنوان «از آقای ریگان بشنو! تا چشم ترامپ بترکه» در خبرآنلاین با گریز زدن به شعار یک خانم میانسال عامی در راهپیمایی ۲۲ بهمنماه با کلیدواژه «سترکه»، به نقد تمسخر امور سیاسی با ادبیات سطح پایین به جای ادبیات فاخر شهید بهشتی پرداخته است.
او در این زمینه نوشت: ابتذال وقتی فراگیر میشود فقط به موسیقی و فیلم و مجله و لباس محدود نمیشود. همه شئون فردی و جمعی را در بر میگردد. از مراسم عزاداری گرفته تا سیاست داخلی و خارجی را. به عزاداریها و مولودیهای این روزها نگاه کنید و ببینید به چه راحتی دستمایه تمسخر و لودگی میشوند. از سیاست هم که دیگر نگویم.
از سخنرانیهای بزرگان این عرصه گرفته تا نوآوریهای موسسات فرهنگی و هنریای که دعوی مبارزه با دشمنان داخلی و خارجی دارند، در اندک زمانی کارکردی طنزآمیز پیدا میکنند. آخرین شاهکار ما در عرصه سیاست خارجی شعار درخشان: «صل علی سه ترکه، چشمای ترامپ بترکه» است. چیز بدی هم نیست. بیان صادقانه و صمیمانه یکی از همان طبقات فرودستی است که بار اصلی انقلاب تا به امروز روی دوش آنها بوده و هست و ما فقط آنها را در شعارهایمان تکریم کردهایم.
همانهایی که روزگاری قرار بود یک مویشان به همه زندگی کاخ نشینان بیرزد، اما نه تنها چنین نشد بلکه روز به روز دستانشان تهیتر شد و جامه هایشان فرسوده تر، تا ما هم چنان شعار بدهیم و آنها هم چنان فقیرتر و فقیرتر شوند. قسمت غمبارتر ماجرا آن جاست که این طبقه را به حال خود رها نمیکنیم. به آنها محتاجیم. دست کم برای شرکت در راهپیماییها و شعارهای حماسی.
روزگاری قرار بود با نهضتی عظیم همه آنها را از نعمت سواد و دانش بهرهمند سازیم، اما بعد دیدیم اصلا این چه کاری است. آنها بهتر است با همین میزان سواد و دانش و همین هیئت و هیبت در شمار مدافعان ارزشهای فراموش شده باقی بمانند و اگر خبط و خطایی سهوی از آنان سر زد به جای تصحیح آن و یا تلاش برای بهتر شدنشان رسانه هایمان راگسیل کنیم تا عیب را به حسن بدل کنند و کلاغ را به جای قناری به خلق الله قالب؛ و مگر پیشتر چنین نکردیم؟ تا قدس رو پس نگیریم آروم نمیگیگیریم، را به یاد دارید؟
نه تنها کوتاه نیامدیم، نه تنها سعی کردیم به روی خودمان نیاوریم، بلکه کمپین راه انداختیم و سعی کردیم به همگان بقبولانیم درستش همین نمیگیگیریم است نه چیز دیگر؛ و مگر حضرت مولانا نبود که جهت رعایت حال آن عزیز که روزی قفل را قلف تلفظ کرد دیگر به قفل میگفت قلف؟ مگر ما از مولانا چه کم داریم؟ تازه زیاد هم داریم.
مولانا اهل مدارا و تساهل و تسامح بود، اما ما آمریکا ستیزیم و از این حیث بر تمامی عرفای قبل و بعد از خود برتری داریم. بله، با همین توجیهات و تعبیرات من درآوردی است که از سخنرانیهای پُر طنین و با صلابت شهید بهشتی که وقتی میخواست رئیس جمهور آمریکا را خطاب قرار دهد- آن هم در کوران حوادث تند و تیز انقلابی- از ادب و متانت خارج نمیشد، میرسیم به وضعیت تراژدی کمدی کنونی. شهید بهشتی در آخرین روزهای سال ۵۹ این حرفها را زده است. درست در اوج تنشهایی که هر لحظه ممکن است به جنگ و درگیری علنی ختم شود:
«آقای ریگان! بشنو. این فریاد خشمگینانه ملت ما را ببین. آیا نمیشنوی که این ملت هنوز با همان شکوه. با همان خروش؛ که در ماههای نیمه دوم سال ۵۷. مرگ بر آمریکا را سر داد امروز هم با همان خروش و با همان قهرمانی فریاد دارد که مرگ بر آمریکا و مرگ بر سازشکار»؛ و حالا از آن دیسیپلین و وقار رسیدهایم به «چشمای ترامپ بترکه».
گفتم که با این ادبیات صمیمانه و صادقانه آن خانم که درد و بلایش بخورد توی سر همه کاسبان تحریم و دین فروشان و آمریکاستیزان قلابی، هیچ مشکلی ندارم، اما وقتی یک رسانه سعی میکند این ادبیات را جایگزین ادبیات یک آدم حسابی کند و روز به روز فاصله اش را با آدمهای درست و درمان حوزه سیاست بیشتر کند، فکر میکنم باید قضیه را جدیتر گرفت.
یعنی اگر این ادبیات صرفا مختص این خانم بود شاید اصلا نوشتن این یادداشت هم ضرورتی نداشت، اما وقتی میبینی که فلان تریبون دار رسمی هم به جای بیل کلینتون میگوید: بیل کلنگ، باید نگران شد. به عمد از سالهای قبل مثال زدم تا بگویم این ابتذال سال هاست که دارد توسط یک گروه متحدالشکل و بی دیسیپلین تحت لوای انقلابی گری ترویج میشود. ادبیات شهید بهشتی و کسانی که به او تأسی میکنند حذف میشود تا جا برای لمپنها باز شود. همه داستان همین است.