حال و هوای رهبرانقلاب در روز تشییع سید حسن نصرالله چگونه بود؟

افکار نیوز دوشنبه 06 اسفند 1403 - 15:22
چند روز پیش گفتند: روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ده‌نمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت‌ آقا.

حمید داوودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در صفحه اینستاگرام خود نوشت:

امیدواری در روز تشییع سَیّد عزیز

داغون بودم،‌ خسته و کلافه ...

ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سید را شنیدم، همه احوال داغونم، صدبرابر شد. هیچ‌وقت حتی در خواب هم باور نمی‌کردم خبر شهادتش را بشنوم.

۵ ماه بُغض، داغ،سوز و... زبانم بندآمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوش‌سیما می‌نگریستم و با خود می‌گفتم: خدا کند دروغ باشد همه خبرها، و شایعه‌ها که می‌گویند سید زنده است، راست باشد!

ولی دنیا به‌ کام من ‌نچرخید. قرار شد سید را ۵ اسفندماه تشییع کنند.یعنی دیگر همه امید زنده‌بودن سید، تمام‌ شد.

چند روز پیش گفتند: روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ده‌نمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت‌ آقا.

خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. می‌توانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم.

هر شب، در خواب و رویای خود خواسته، خویش را در آغوش آقا می‌دیدم‌ که می‌گریم و بغض چندماهه می‌گشایم!

صبح یک‌شنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشیده بود که مسعود آمد دنبالم، نیم‌ ساعت قبل از اذان‌ ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید.

(درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عید فطر، درجمعی شش-هفت نفره، نماز مغرب‌ و عشا را به امامت‌ آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به‌گفت‌وگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!)



جمعی شاید حدود صدنفر که خانواده‌هایی هم بودند، صفوف‌ نماز را تشکیل دادند که چندین بچه‌ کوچک، شاد و بی‌توجه به‌همه،‌ میان‌ صفوف می‌دویدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی می‌آوردند.

اذان که‌ دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به‌ امامت ایسان اقامه‌ شد.‌ همه‌ش با خودم می‌گفتم: حتما الان امروز که تشییع سید عزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار.

نماز که به‌ پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت‌ نکرد و آمد به حال‌ و احوال با حاضرین. به‌ما که‌ رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتاب‌های اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونه‌هایی را که فرستادی، دیدم.

آقا، نگاهی محبت‌آمیز به‌ من انداخت ‌و با لبخندی زیبا فرمود: بازکه چاق شدی... و زدیم زیرخنده.

مانده‌ام با این شکم ورقُلُمبیده چی‌ کار کنم. کاشکی می‌شد قبل از دیدار، پیچ‌هایش را باز کنم و گوشه‌ای پنهان‌ کنم‌ که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده‌ نشوم!

رودررو که شدم باآقا،‌ چشم‌ در چشم،نگاه‌ انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: شما چطورید؟ چیکار می‌کنید همان‌ اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بی‌بازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا(س) را به آقا هدیه دادم، توضیح‌ کوتاهی دادم و خواستم تورق‌ کنند.

سر دلم بازشد. بغضم داشت‌ می‌ترکید.شروع کردم به‌ نالیدن: آقا خسته‌ام، حالم خوب‌ نیست، دارم کم‌‌میارم...

آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب‌گفت: چیزی‌ نشده که، شما دیگه چرا کم‌ میارید،خبری نیست، الحمدلله همه‌ چیز خوب‌ است...

نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این‌ آرامش‌ قلب شما را به‌ من‌ هم بدهد...

- همه چیز خوبه و همه‌‌ کارها به‌ روال‌ خودش دارد پیش می‌رود. امیدت به‌ خدا باشد...

می‌خندید و می‌خندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم ‌و ناخواسته می‌گفتم: ای‌جانم...جانم...خدا همین امید و اطمینان‌ قلبی شما را‌ به من‌ هم عطا کند...

واقعا از آرامش و اطمینان‌ قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگی‌ام به‌یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان‌ قلب که همواره از خدا طلب می‌کردم،‌ همچون‌ خورشیدی بر قلبم تابیدن‌ گرفت و آرامم کرد.

دقیقا دنبال همین‌ بودم که امروز با یاد سید عزیز که بر دوش آزادگان‌ جهان بدرقه‌ شد تا آغوش‌ خدا، بر دستان حضرت‌ آقا بوسه‌ زدم و خدا را شکر کردم‌ که این ‌نعمت‌الهی برسرمان‌ می‌تابد.

حمید داودآبادی
یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳

منبع خبر "افکار نیوز" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.