به گزارش ایسنا، امروز ۱۴ اسفند چهل و پنجمین سالروز درگذشت محمد مصدق بنیانگذار ملی شدن صنعت نفت و گاز ایران در سال ۱۳۴۵ است.
بسیاری از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی دهه ۱۳۲۰ بر این عقیدهاند که علت قبول پیشنهاد نخستوزیری از سوی محمد مصدق تصویب قوانین ملی شدن صنعت نفت و گاز ایران و خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران در شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی و لزوم اجرای تمام و کمال این قوانین توسط خودِ مصدق بود.
محمد؟
حاصل ازدواج میرزا هدایتالله و ملک تاج خانم در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۲۶۱ در محله سنگلج تهران متولد شد و نامش را محمد گذاشتند.
میرزا هدایتالله از نوادگان میرزا محسن آشتیانی جد اعلای خاندان مستوفیان و از مالکان بزرگ شهرستان آشتیان بود که به شغل وزیر دفتری ناصرالدین شاه اشتغال داشت.
ملک تاج خانم ملقب به نجمالسلطنه دختر شاهزاده فیروز میرزا نصرتالدوله فرمانفرما فرزند شانزدهم عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه قاجار بود که بیمارستان نجمیه تهران از موقوفات اوست.
میرزا هدایتالله در ۹ سالگی محمد در سال ۱۲۷۰، یک سال قبل از مرگ خودش از ناصرالدین شاه خواست تا پسرش در کسوت «مستوفی» یا «حسابدار کل» در دربار چهارمین شاه قاجار مشغول کار شود.
با مرگ پدر در سال ۱۲۷۱ به رسم زمامداری آن روزگار «محمد» به تصدی استیفای خراسان رسید که وظائف رسیدگی به کلیه حسابهای ایالات و ولایات مربوطه و دستورالعملهای امور مالی را برعهده داشت. او ابتدا از سررشتهداران راهنمایی گرفت ولی خیلی زود بر امور مسلط شد و در ردیف مستوفیان کارآمد قرار گرفت.
نجمالسلطنه هم بعد از مرگ میرزا هدایتالله با فضلالله خان ملقب به وکیلالملک منشی ولیعهد ازدواج کرد و در بهار ۱۲۷۳ به اتفاق همسر و پسرش محمد به تبریز نقل مکان کرد. محمد بیش از یک سال در تبریز زندگی کرد و با زبان آذری آشنا شد.
با ترور ناصرالدین شاه به دست میرزا رضا کرمانی، مظفرالدین میرزا ولیعهد ناصرالدین در سال ۱۲۷۵ بر تخت پادشاهی نشست و تاجگذاری کرد. در دوره سلطنت مظفرالدین شاه نهضت مشروطه به اوج رسید به گونهای که ۱۰ سال بعد در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۲۸۵ فرمان مشروطه توسط شاه قاجار امضا شد.
انقلاب مشروطه موجب تغییر کلیه ارکان حکومتی و ایجاد نهادهای جدید به جای دوایر سنتی از جمله دیوان استیفا شد به همین دلیل محمد جوان از مستوفیگری استعفا داد.
ازدواج
با وجودی که نجمالسلطنه تمایل زیادی به وصلت بین محمد و خواهرزادهاش که دختر مظفرالدین شاه بود و اشرفالملوک نام داشت، بود اما پس از دست رد خواهرش اشرف ملک خانم سرورالسلطنه سراغ خانواده تهرانی و دختر میرزا زینالعابدین تهرانی ملقب به ظهیرالاسلام سومین امام جمعه تهران در عصر ناصرالدین شاه رفت و او را در ۱۹ سالگی در سال ۱۲۸۰ به عقد زهرا ملقب به شمسالسلطنه و ضیاءالسلطنه درآورد.
حاصل این پیوند سه دختر و چهار پسر بود دو پسر در کودکی درگذشتند. پسرهای باقی مانده احمد و غلامحسین و دخترها منصوره، ضیاء اشرف و خدیجه نام داشتند.
پیوند محمد و زهرا تا پایان زندگانیشان استمرار داشت.
اولین تجربه
محمد به دلیل اصالت اصفهانی پدرزن و به نام همسرش بودن دو ملک در اصفهان به این شهر رفت و آمد داشت و با رجال، اعیان و حاکم اصفهان ارتباط داشت به همین دلیل از سوی طبقه اعیان اصفهان برای نمایندگی اولین دوره مجلس شورای ملی پیشنهاد شد و ثبتنام کرد اما بهعلت نداشتن سن قانونی ۳۰ سال اعتبارنامهاش رد شد.
با مرگ مظفرالدین شاه ولیعدش محمدعلی میرزا در دی ۱۲۸۵ تاجگذاری کرد و پادشاه ایران شد. محمد در این دوره توسط میرزا ابوالفتح حشمتالدوله ملقب به والاتبار، برادر ناتنیش به عنوان یکی از اعضای طبقهٔ اعیان و اشراف به مجلس شورای کبرای دولتی که توسط محمدعلی شاه ایجاد شد رفت اما این مجلس نتوانست رفع کننده عطش محمد باشد.
به این منظور او در سال ۱۲۸۷ برای ادامه تحصیلات به مدرسه علوم سیاسی پاریس رفت و در رشته علوم مالی درس خواند. بعد از دریافت لیسانس از این مدرسه به سوییس رفت و در رشته حقوق در دانشگاه نوشاتل ابتدا لیسانس و بعد دکتری گرفت.
موضوع پایاننامه کارشناسی او مسوولیت دولت برای اعمال خلاف قانونی مستخدمان در موقع انجام وظایف و قاعده منع استرداد مقصرین سیاسی و تز دکترایش درباره وصیت در فقه اسلام و مذهب شیعه بود که این تز بعدا به فارسی ترجمه و در تهران به چاپ رسید.
مصدق اولین ایرانی است که در رشته حقوق مدرک دکترا گرفت و از دولت وقت سوییس درخواست تابعیت کرد اما به دلیل حجم بالای درخواستها و حضور کمتر از چهار ساله او در این کشور با درخواستش مخالفت شد.
بازگشت به ایران
مصدق در سال ۱۲۹۳ به ایران برگشت و به درخواست ولیالله خان نصر در مدرسه سیاسی مشغول تدریس شد.
محمد جوان به دلیل علاقهای که به مسائل حقوقی، مالی و سیاسی داشت در این دوره چهار کتاب به نامهای کاپیتولاسیون و ایران، دستور در محاکم حقوقی، شرکتهای سهامی در اروپا و اصول قواعد و قوانین مالیه در ممالک خارجه و ایران قبل از مشروطیت و دوره مشروطه را نوشت. او همچنین با محمدعلی تهرانی در انتشار مجله حقوقی، اقتصادی علمی همکاری کرد.
بر مدار سیاست
چند ماه بعد از برگشت مصدق به ایران جنگ جهانی اول آغاز شد. او در آن سالها به عضویت حزب اعتدال سپس حزب دمکرات و بعد با انتخاب سومین دوره مجلس شورای ملی به مدت سه سال به عضویت کمیسیون تطبیق حوالهجات درآمد. بعد از آن به مدت ۱۴ ماه در کابینه دولتهای مختلف به معاونت وزارت مالیه و ریاست کل محاسبات ایران منصوب شد. مصدق در دوره صدراعظمی احمد قوامالسلطنه به عنوان وزیر مالیه انتخاب شد.
با سقوط دولت قوامالسلطنه در اواخر دی ۱۳۰۰ و روی کار آمدن مشیرالدوله، مصدق به عنوان والی آذربایجان منصوب شد اما شرط کرد که قشون ارتش آذربایجان به دلایل امنیتی زیر نظر مستقیم خودش عمل کنند نه فرمانده قشون آذربایجان. با قبول این درخواست از سوی صدراعظم و رضاخان سردارسپه او والیگری آذربایجان را پذیرفت اما مدتی بعد قشون آذربایجان به جای او از سردارسپه فرمانبرداری کردند و مصدق نیز از والیگری استعفا داد.
مشیرالدوله در ۲۶ خرداد ۱۳۰۲ مصدق را به عنوان وزیر خارجه کابینه خود به مجلس معرفی کرد و رای اعتماد گرفت. او در این مسوولیت با درخواست انگلیس برای دریافت دو میلیون لیره از ایران به دلیل ایجاد پلیس جنوب بهشدت مخالفت کرد. وزیر وقت خارجه ایران همچنین به حضور نظامیان انگلیسی در جزایر شعیب و ابوموسی اعتراض کرد.
پس از استعفای مشیرالدوله و روی کار آمدن رضا سردارسپه، رییسالوزرای جدید هر چه کرد نتوانست نظر دکتر مصدق را برای پذیرش ریاست دیوان عالی تمیز تغییر دهد. مصدق در طول دوران سلطنت رضا شاه از کلیه امور دولتی استعفا داد پس از آن به زادگاهش روستای احمدآباد رفت.
مصدق در سال ۱۳۰۲ کتاب حقوق پارلمانی در ایران و اروپا را تألیف کرد و به نمایندگی از مردم تهران راهی پنجمین دوره مجلس شورای ملی شد.
با اطلاع رضا شاه از کاردانی مصدق در اداره امور دیوانی، والیگری استانهای فارس و آذربایجان و وزارت مالیه پیشنهاد قبول وزارت امور خارجه و همچنین قبول نخستوزیری را به او داد اما مصدق هیچ یک از آنها را نپذیرفت.
او نمایندگی مردم تهران در هفتمین دوره مجلس شورای ملی را هم بر عهده داشت اما با اتمام این دوره مجلس در سال ۱۳۰۷ بار دیگر از همه مسوولیتهای حکومتی استعفا داد و تا سال ۱۳۱۹ به امور بیمارستان نجمیه پرداخت و به زادگاهش روستای احمدآباد رفت و آمد داشت. او مدتی هم در زندانهایی در تهران و بیرجند زندانی شد.
دو سال بعد از اخراج رضا پهلوی از ایران توسط انگلیسیها به پیشنهاد برخی دوستان و هوادارانش در چهاردهمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی شرکت کرد و به این مجلس راه یافت. پیشنهاد نخستوزیر بار دیگر در این مجلس به او داده شد اما او این بار هم این پیشنهاد را نپذیرفت.
مصدق در مجلس چهاردهم طرحی دو فوریتی ارائه کرد که با رای نمایندگان این مجلس به قانون تبدیل شد و دست روسها از چاههای نفت و گاز دریای خزر را قطع کرد. پیشنهاد مصدق این بود: «عقد هرگونه قرارداد برای اعطای امتیاز نفت به هر دولت یا شرکت خارجی ممنوع شود.» تصویب این طرح پایهگذار طرح «ملی شدن صنعت نفت ایران» در مجلس شانزدهم بود.
به دلیل دخالت محمدرضا شاه و احمد قوامالسلطنه نخستوزیرش از راهیابی به مجلس پانزدهم باز ماند. در انتخابات مجلس شانزدهم نیز نقشهای مشابه از سوی سپهبد حاجعلی رزمآرا به اجرا گذاشته شد تا مانع حضور دکتر مصدق در این مجلس شوند اما او به اتفاق جمعی از دوستانش از جمله احمد مکی، محمدحسن کاویانی، کریم سنجابی، احمد زیرکزاده، عباس خلیلی، ابوالحسن عمیدی نوری، سید علی شایگان، شمسالدین امیرعلایی سید محمود نریمان، ارسالان خلعتبری، ابوالحسن حائریزاده، مظفر بقایی، عبدالقدیر آزاد، جلال نایینی و حسین فاطمی در دربار تحصن کردند و از محمدرضا شاه خواستند از دخالت رزمآرا جلوگیری کند.
بعد از موفقیت مصدق و یارانش آنان سنگ بنای جبهه ملی را گذاشتند و در مجلس شانزدهم طرحهای مختلفی را از جمله ملی شدن صنعت نفت و گاز ایران و قانون خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایرانی را تصویب کردند.
نخستوزیری
با امضای قانون ملی شدن نفت توسط شاه و رسمیت یافتن آن، حسین علا که بعد از رزمآرا نخستوزیر شده بود، استعفا داد. محمدرضا پهلوی سید ضیاءالدین طباطبایی را به عنوان نخستوزیر به مجلس پیشنهاد داد اما مجلس به پیشنهاد جمال امامی خوئی نماینده مردم تهران و حامی دربار پس از رای مجلس به قانون ملی شدن صنعت نفت ایران، به مصدق دیگر نماینده مردم تهران پیشنهاد داد این قانون را خودش اجرا کند و به او تعارف نخستوزیر شدن زد اما این بار مصدق بر خلاف انتظار همه، پیشنهاد را پذیرفت به این شرط که در همان جلسه قانون خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران تصویب شود.
مصدق در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۰ توسط شاه به مجلس شانزدهم معرفی شد و سه روز بعد از نمایندگان مجلس رای اعتماد گرفت و حکمش در تاریخ ۱۹ اردیبهشت توسط محمدرضا پهلوی صادر شد.
کابینه اولش را با ۹ وزیر به مجلس شانزدهم معرفی کرد و توانست رای اعتماد ۹۹ نماینده از ۱۰۲ نماینده حاضر در جلسه را کسب کند. البته ترکیب دولت اول مصدق تا پایان مجلس شانزدهم بارها تغییر کرد.
او بعد از انتخاب به عنوان نخستوزیر، بلافاصله هیاتی را به ریاست دکتر مهدی بازرگان به استان خوزستان و شهر آبادان فرستاد تا قانون خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس را اجرا کند.
دولت وقت انگلستان در اعتراض به این اقدامِ ایران به شورای امنیت سازمان ملل و دادگاه لاهه شکایت کرد و مصدق نیز به اتفاق هیاتی متشکل از حسین فاطمی، احمد متیندفتری، اللهیار صالح، منصور بیاتزاده و علی شایگان راهی هلند و آمریکا شد. او و همراهانش با اتکاء به ادله و مستندات حقوقی و قانونی محکمهپسند دست استعمارگران انگلیسی را از چاههای نفت و گاز کشورمان قطع کرد و شکایت از دولت وقت ایران را با موفقیت در هر دو مجمع بینالمللی مختومه کرد.
مصدق به همراه حسین فاطمی و جمعی دیگر به نیویورک سفر کرد تا از حقوق ایران دفاع کند. نتیجه به نفع ایران شد و شورای امنیت ادله ایران که این منازعه بین دولت ایران و یک شرکت بازرگانی است و نه منازعهای میان دو دولت که در صلاحیت شورای امنیت باشد، را پذیرفت.
یک سال بعد مصدق و فاطمی به دیوان لاهه رفتند تا در آنجا به شکایت شرکت انگلیسی پاسخ دهند. در آن جا نیز دادگاه بینالمللی که در راس آن یک قاضی انگلیسی به نام سر آرنولد مک نایر بود، شکایت بریتانیا را وارد ندانست و مصدق موفق به احقاق حق ملت شد.
وکالت ایران در این پرونده بر عهده دکتر هانری رولن رییس سابق مجلس سنای بلژیک بود. نطقهای دفاعیه ایران در این دادگاه به زبان فرانسوی توسط مصدق ایراد شد.
شش ماه بعد از تکیه مصدق بر صندلی نخستوزیری، روند انتخابات مجلس هفدهم در داخل ایران آغاز شد اما طولانی شدن حضور مصدق در شهرهای نیویورک و لاهه موجب سوء استفاده دربار و برخی امرای ارتش شاهنشاهی و بروز تخلفات گسترده در این انتخابات شد. با رسیدن خبر تخلفات حکومت به نخستوزیر، مصدق این انتخابات را متوقف کرد.
به دنبال این تصمیم نخستوزیر، شهرهای مشهد، اصفهان، شیراز، همدان، بابل، ساری، اراک، سنندج و لار بدون نماینده ماندند و مجلس هفدهم با ۸۱ نماینده در هفتم اردیبهشت ۱۳۳۱ گشایش یافت و اولین جلسه علنی خود را یک ماه بعد در تاریخ هشتم خرداد ۱۳۳۱ تشکیل داد.
حاشیههای سیاسی حتی با گشایش مجلس هفدهم پایان نیافت. روند تصویب اعتبارنامههای نمایندگان به دلیل حواشی سیاسی داخل مجلس، یک ماه زمان برد همین مسئله باعث شد دومین جلسه علنی مجلس در دهم تیر ۱۳۳۱ برگزار شود.
نمایندگان مجلس هفدهم در جلسه دهم تیر سید حسن امامی را به عنوان رییس مجلس انتخاب کردند که البته مدت زمان ریاست امامی بیش از سه هفته نشد. او یک روز پس از واقعه خونین کشتار مردم تهران و ری در سیام تیر ماه، استعفا داد و نمایندگان مجلس ۱۶ روز بعد آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی نماینده مردم تهران را به عنوان رییس مجلس انتخاب کردند.
مصدق شش روز بعد از صادر شدن فرمانِ نخستوزیریش توسط محمدرضا شاه در تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۳۱ از دربار خواست وزارت جنگ را که تحت فرمان شاه مدیریت میشد به کابینه دولت برگرداند.
با مخالفت پهلویِ پسر، نخستوزیر چند بار به دیدار شاه رفت و در دفاع از پیشنهادش این چنین، گفت: «چون ستاد ارتش زیر نظر ملوکانه قرار گرفته هر امری که میفرمودند، اجرا میشد ولی دولت که مسوول بود کاری نمیتوانست بکند و نمیکرد ...
انجام اصلاحات مورد نظر دولت جز با اطاعت مستقیم امرای ارتش از اوامر رییس دولت امکان اجرا ندارد ... طبق قانون اساسی، وزرا در قبال مجلس مسوولیت مشترک دارند و تعیین وزیر جنگ هم باید بر عهده نخستوزیر باشد نه شاه.»
شاه با رد چند باره درخواست مصدق، گفت: «پس بفرمایید که من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.»
مصدق نیز در اعتراض به مخالفت شاه همان روز - ۲۵ تیر ۱۳۳۱ - استعفایش را به این شرح نوشت: «پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی. چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصا عهدهدار بشود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد، البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملا مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند با وضع فعلی ممکن نیست مبارزهای را که ملت ایران شروع کرده پیروزمندانه خاتمه دهد. فدوی - دکتر محمد مصدق.»
محمدرضا پهلوی نیز بلافاصله استعفای نخستوزیر مستعفی را پذیرفت.
فردای آن روز تعدادی از نمایندگان مجلسِ هفدهم به لابی کردنهای احمد قوامالسلطنه که چند روزی بود در راهروها و اتاقهای نمایندگان در مجلس رفت و آمد داشت، جواب مثبت دادند و او توسط محمدرضا شاه به عنوان نخستوزیر جدید به مجلس هفدهم معرفی شد و در تاریخ ۲۷ تیر ۱۳۳۱ با رای مجلس، نخستوزیر شد.
این سیاستمدار کهنهکار که در دوران سلطنت رضا شاه پهلوی چند دوره نخستوزیر ایران بود و «حضرت اشرف» لقب گرفته بود، در همان روز اعلامیهای تندی علیه مخالفان و معترضان دربار و دولت صادر کرد که از رادیو سراسری ایران پخش شد.
او در این اعلامیه علاوه بر احیای رابطه سیاسی و دیپلماتیک با دولت انگلستان، گروههای سیاسی و جنبشهای اسلامی را تهدید به دادگاهیِ انقلابی و اعدام کرد.
قوام در این اعلامیه که در روزنامههای آن روزگار نیز چاپ شد، آزادی گروههای سیاسی را محدود کرد و نظامیان ارتش و شهربانی را در خیابانها و میدانهای شهر مستقر کرد.
نخستوزیر جدید علاوه بر صدور این اطلاعیه سه فرستاده را نزد آیتالله کاشانی فرستاد اما آیتالله کاشانی در پاسخ به او گفت: «به عرض اعلیحضرت برسانید اگر در بازگشت دولت مصدق تا فردا اقدام نفرمایند، دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم متوجه دربار خواهم کرد.»
با مایوس شدن نخستوزیر، راه دیگری در پیش گرفته شد. حسن ارسنجانی مشاور ویژه شاه در خاطراتش از روز ۲۹ تیر ۱۳۳۱، نوشت: «قوام گفت: «دستور دادم شهربانی سید ابوالقاسم کاشانی را توقیف کند... د. امروز او را توقیف خواهند کرد و شما خواهید دید که چه تاثیری در اوضاع میکند.»
اطلاعیههای آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی در حالی صادر شد که مصدق بعد از استعفا به روستای احمدآباد، زادگاهش رفته بود.
اطلاعیههای اعتراضی مصدق و کاشانی واکنش کارگران و عموم مردم را برانگیخت. مردم و کسبه با تعطیلی بازارها و کارخانهها به خیابانهای اطراف ساختمان مجلس شورای ملی و میدان بهارستان ریختند و علیه نخستوزیر شعار «مرگ بر قوام» و در حمایت نخستوزیر مستعفی «زنده باد مصدق» سر دادند.
این اطلاعیهها و دیدارهای عمومی مردم با آیتالله کاشانی و مصاحبههای مطبوعاتی ایشان با رسانههای داخلی و خارجی و تهدید ایشان به کفنپوشی، بسترساز راهپیماییِ اعتراضات خیابانی مردم شد.
هزاران نفر از مردم تهران و ری که بیشترشان از طبقه کارگر بودند در گرمای سوزان نیمه تابستان به خیابانها ریختند. ماموران گارد و شهربانی راه آنان را در خیابان قوامالسلطنه بستند و تانکها و مسلسلهای سرنیزهداران تعداد زیادی از آنان را به گلوله بستند که یا شهید و یا مجروح شدند و این خیابان که تا آن زمان قوامالسلطنه نام داشت از آن زمان به این سو به ۳۱ تیر تغییر کرد.
کودتا علیه مصدق
انگلیسیها وقتی تلخیِ قاطعیت و ایستادگی مصدق و یارانش برای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت ایران و قانون خلع ید از شرکت انگلیس و ایران را با تمام وجود احساس کردند، ایده کودتایی سیاه علیه او را به مقاطعهکاران انگلیسی - آمریکایی سفارش دادند و با نهایی کردن پروژه تیپی آژاکس، دولت قانونی دکتر محمد مصدق را طی سه مرحله ساقط کردند.
مرحله نخست که ناکام ماند، با توطئه قتل دکتر مصدق در نهم اسفند ۱۳۳۱ کلید خورد. هوشیاری سرتیپ محمود افشارطوس داماد خواهر مصدق که رییس کل شهربانی ایران هم بود دقایقی قبل از عملیاتی شدن قتل، پشت بام به پشت بام از منزل شخصی نخستوزیر در خیابان کاخ تهران فراری داده شد و در نهایت توسط خودروی نظامی سرتیپ افشارطوس به ستاد ارتش انتقال یافت و به این شکل از قتلش جلوگیری کرد.
اقدام به موقع سرتیپ، کودتاچیان را متوجه او کرد. آنان از طریق جاسوسان اینتلیجنت سرویس انگلیس مطمئن شدند تا سرتیپ محمود افشارطوس از سر راه برداشته نشود، نمیتوانند علیه نخستوزیر کودتا کنند. به همین دلیل نقشه ربودن و قتل سرتیپ در ششم اردیبهشت ۱۳۳۲ با همکاری برخی چهرههای سیاسی و امرای بازنشسته ارتش، ریخته شد. کودتاگران افشارطوس را در عصر یکی از روزهای اواخر فروردین ماه دزدیدند و با انتقال به غار تلو واقع در جاده لشکرک تهران به طرز فجیعی به قتل رساندند.
مرحله سوم کودتا در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ توسط شخص محمدرضا شاه کلید خورد. وی در یکی از روزهای تعطیلی هفدهمین دوره مجلس شورای ملی به صورت همزمان حکم عزل دکتر محمد مصدق از نخستوزیری و حکم نصب تیمسار فضلالله زاهدی رییس نظامیِ کودتاچیان را امضا کرد و برای رد گم کردن به همراه ثریا اسفندیاری همسر دومش ابتدا به رامسر و بعد به بغداد و رم فرار کرد.
سرتیپ مهدی سپهپور که فرماندهی نیروی هوایی ایران در دوره نخستوزیری مصدق را بر عهده داشت در خاطرهای از این اقدام شاه، تعریف کرد: «با اطلاع از پرواز، هواپیمای شاه را در رادار و تحت کنترل داشتیم. از مصدق درباره ساقط کردن، نشاندن یا اجازه دادن به خلبان برای عبور از مرز هوایی کشور، کسب تکلیف کردم اما او که ریاست وزارت دفاع را همزمان با نخستوزیری در اختیار داشت با بزرگواری، گفت: «بگذارید برود.»
فرار محمدرضا شاه از کشور آن هم بدون رعایت تشریفات قانونی و تشکیل شورای سلطنت از نظر حسین فاطمی وزیر امور خارجه وقت کشورمان «فرار» تلقی شد.
پس از انتشار علنی خبر فرار شاه و اطلاع مردم از تشکیل نشدن شورای سلطنت، محمدرضا شاه مورد تمسخر طیف وسیعی از مردم، روشنفکران و حزب توده که دشمن دربار بودند، قرار گرفت.
از ۲۵ تا ۲۸ مرداد که در ایران حضور نداشت مردم به خیابانها آمدند، مجسمههای او و پدرش را تخریب کردند و علیه سلطنت شعار دادند. کاخهای سلطنتی بسته شد و برنامه دعا به جان شاه که جزو برنامههای معمول پادگانهای نظامی بود، حذف شد.
«معترضان» در خیابانهای منتهی به ساختمان مجلس شورای ملی در میدان بهارستان تجمع کردند و طی شعارهایی خواستار پایان دادن به نظام سلطنت و برقراری نظام جمهوری شدند.
ثریا اسفندیاری بختیاری که آن زمان نزدیکترین فرد به شاه بود بعدها در کتاب خاطراتش به تفصیل به تشریح دلایل خروج نامتعارف شاه از کشور پرداخت و از رنجی که از این فرار که از رامسر به بغداد شروع و از بغداد به رم پایان یافت، روایت کرد.
اما کودتای انگلیسی - آمریکاییِ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در نهایت به سرانجام رسید و پیام مکتوب پهلویِ پسر در این روز از رادیو تهران قرائت شد.
او برای آرام کردن معترضان وعده دموکراسی داد و گفت: «تنها من میتوانم در کشور دموکراسی واقعی برقرار کنم.»
شاه و همسرش سیام مرداد ۱۳۳۲ به ایران برگشتند و این برگشت همزمان شد با موج گستردهای از دستگیریهای احزاب سیاسی منتقد نظیر سران حزب توده، هواداران دکتر مصدق و حذف فیزیکی آنان از سازمانها و ادارات دولتی. براساس آمار بیش از ۲۰۰ نفر از هواداران و منصوبان دکتر مصدق از ادارات و سازمانهای دولتی اخراج شدند حتی برخی چهرهها از جمله صالح آرانی ملقب به اللهیار صالح سفیر وقت ایران در آمریکا خود از مناصبشان استعفا دادند.
محمدرضا پهلوی پس از برگشت به ایران با کرمیت روزولت مجری آمریکایی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دیدار کرد. روزولت رییس سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا در خاورمیانه و یکی از مجریان اصلی طرح براندازی دولت مصدق بود. محمدرضا در این ملاقات از روزولت به دلیل بازگرداندن قدرت به او، تشکر ویژه کرد.
پهلویِ پسر بعد از آن به درخواست لوی هندرسون سفیر وقت آمریکا در ایران جواب مثبت داد و دستور محاکمه دکتر محمد مصدق نخستوزیر وقت و سرتیپ محمدتقی ریاحی رییس وقت ستاد ارتش را در تاریخ ۲۲ شهریور ۱۳۳۲ صادر کرد.
به دنبال این دستور، سرتیپ حسین آزموده دادستان وقت ارتش در نهم مهر ۱۳۳۲ کیفرخواست مفصلی علیه آنان تهیه کرد و به همراه متهمان پرونده به قوه قضاییه فرستاد.
او در این کیفرخواست به مصدق ۱۷ اتهام و به سرتیپ ریاحی ۷ اتهام وارد کرد و برای آنان درخواست اشد مجازات کرد اما دادگاه نظامی که دکتر مصدق آن را فاقد صلاحیت رسیدگی به اتهاماتش میدانست، بعد از ۳۵ جلسه رسیدگی، اتهامات وی مبنی بر «تلاش برای برهم زدن اساس سلطنت و کودتا علیه قانون اساسی» و به دنبال آن درخواست «اعدام» آنان را رد کرد و هر دو را به زندان انفرادی محکوم کرد که حکم دکتر محمد مصدق با تبعید ایشان به احمدآباد، روستای محل تولدش اجرا شد.
مصدق در بستر بیماری
مصدق که به دلیل فشارهای سیاسی و ضعف جسمانی به بیماریهای مختلفی مبتلا شده بود در ۱۱ تیر ۱۳۳۲ بیماریش شدت گرفت و در بیمارستان بستری شد و تحت مداوای اطبا قرار گرفت.
بیماری نخستوزیر معزول پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و تبعید به زادگاهش روستای احمدآباد شدت گرفت.
اسماعیل یزدی برادر کوچکِ دکتر ابراهیم یزدی وزیر خارجه دولت موقت که در آن زمان به دیدار مصدق رفته بود تا او را معاینه کند در خصوص بیماری او این چنین گفت: «جواز ورود به قلعه احمدآباد را یافت و ابتلای مصدق به سرطان را تشخیص داد. عمر مصدق فقط چهار ماه بعد از تشخیص به سرطان دوام داشت، اما چنانکه یزدی باور دارد اگر مصدق را رادیوتراپی نمیکردند، شاید دو، سه سالی بیشتر عمر میکرد. در همان سال ۱۳۴۵ یزدی آزمایشگاه تخصصی آسیبشناسی دهان و فک و صورت را در دانشکده دندانپزشکی تأسیس و درسنامه این رشته را تدوین کرد.
بعد از ناهار دهان ایشان را بیحسی موضعی تزریق و بعد از ضایعه به وجود آمده در سقف دهان، بیوپسی کردم چون یکی از تخصصهای من آسیبشناسی بود، نمونه برداشته شده را به بخش آسیبشناسی دهان و فک و صورت دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران که خود مسؤول آن بودم، بردم.
با انجام مراحل آزمایشگاهی و آزمایش میکروسکوپی بیماری مصدق را «ترانزیشنال کارسینوما» تشخیص دادم که معمولا منشأ آن در فک بالا از سینوس است و از نظر رشد معمولاً ضایعه بسیار کندی است و پیشرفت سریعی ندارد. این بیماری مدتی بوده و با ورم سقف دهان متوجه آن شدند. من نتایج آزمایشها را به مرحوم دکتر آرمین، استاد صاحبنام و قدیمی دانشکده پزشکی تهران هم نشان دادم که ایشان نیز تشخیص را تأیید کردند.
مرگ
مصدق را برای رادیوتراپی به بیمارستان مهر میبردند اما با خونریزی معده مجددا در بیمارستان نجمیه تهران بستری کردند. همزمان زخمهای مخاط دهان و گلو نیز تشدید شده بود.
در نهایت به دلیل عود زخم معده و خونریزی شدید و عوارض دیگر در نیمههای شب ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ فوت کردند. ایشان با متاستاز ضایعه سرطانی فوت نکرد بلکه در اثر خونریزی معده و احتمالا به دلیل انتشار عفونت داخل خون درگذشت.»
غلامحسین مصدق فرزند دکتر مصدق نیز در این باره گفت: «دو ماه به فوت، پدر دچار یک ورم سینوزیت شد که من اجازه گرفتم و برایش طبیب به احمدآباد بردم.
اسماعیل یزدی جراح فک و صورت ایشان را معاینه کرد و برای پاتولوژی از سقف دهان پدرم نمونهبرداری کرد. بعد پدر را به بیمارستان نجمیه تهران بردیم. دو روز هم ایشان را آنجا خواباندیم و تکهبرداری کردند و دیدند یک پولیبی دارد که ممکن است سرطانی بشود.
گفتند این را بایستی برق کوبالت بگذارند. آن متخصص کوبالت این را زیاد گذاشت و تمام غدههای گردن پدر ورم کرد و بسیار بزرگ و منجر به دردهای شدیدی شد، طوری که از درد فریاد میکرد.
پدر هی قرص مسکن میخورد. سابقه یک زخم معده هم داشت. تب هم داشت و خیلی ناراحت بود. مهدی آذر هم میآمد و میدیدش و میرفت و قرص مسکن میداد که بخورد تا درد ساکت شود. تا این که بالاخره این قرص های مسکن زخم معدهاش را بدتر کرد و شروع کرد به خون بالا آوردن. خونریزی شدیدی کرد تا صبح. سه چهار روز بعد مرد، روز ۱۴ اسفند.
از طریق امیرعباس هویدا نخستوزیر وقت پهلوی که با من دوست بود برای شاه پیغام دادم که مصدق وصیت کرد که در ابن بابویه دفن شود شاه اما گفت: «نه، همان احمد آباد خاکش کنید.»
پدر وصیت کرده بود فقط بچهها و زنم در تشییع جنازه من باشند. ما جنازه را سوار ماشین کردیم و بردیم احمدآباد و مهندس بازرگان هم آمد. مهندس عزتالله سحابی هم آمد و اینها همه آمدند. آیتالله رضا زنجانی نماز میت خواند. مهندس بازرگان و سحابی ایشان را غسل دادند، کفنش کردند و در تابوت گذاشتند.
دفن در نهارخوری
در احمد آباد جا نداشتیم. رفتیم وسط اتاق نهارخوری را کندیم و همان جا در تابوت او را به امانت گذاشتیم. دفن کردن با به امانت گذاشتن فرق دارد. ما پدر را در تابوت دفن کردیم تا اگر روزی شد بیاوریمش ابن بابویه کنار شهدای ۳۰ تیر که خوشبختانه نیاوردیمش.
بعدها هر چه شاپور بختیار و داریوش فروهر اصرار کردند که او را به ابن بابویه ببریم من و احمد داداشم، زیر بار نرفتیم. جسد همانجا در احمدآباد ماند. فروهر حتی برایش یک سنگ خارای بزرگ درست کرد. حتی قبرش را نوشته بودند و حاضر کرده بودند که دفنش کنند. اصلا آن سنگ را هم کندند و دور انداختند. خوشبختانه در ابن بابویه دفنش نکردیم وگرنه میرفتند و قبر را میشکافتند.»
منابع:
کتاب خاطرات و تألمات مصدق، محمد مصدق
مصاحبه دکتر اسماعیل یزدی، پزشک معالج مصدق
معزی، فاطمه، رجال پهلوی، مجله تاریخ معاصر ایران، شماره ۳۰، ۱۳۸۳، ص