به گزارش رکنا، یه روز برای تماشای فیلمی به سینما میهن که تو چهارراه حسن‌آباد بود رفته بود.
وقتی فیلم تموم شد، دو تا خانم جوان بهش نزدیک شدن و خودشون را معرفی کردند: “ما شه‌دخت‌شمس پهلوی و مه‌دخت‌اشرف پهلوی هستیم. شما آقای مستعان هستید، درسته؟
خوشحالیم که شما رو از نزدیک می‌بینیم. می‌شه بگید کتاب بعدیتون چی هست و درباره‌اش چه چیزی می‌نویسید؟”
مستعان با دیدن محافظاشون شناخته بود، جواب داد: "اگر بگم موضوعش چی هست، لطفش از بین میره. درباره اسمش هم هنوز تصمیم نگرفتم، اما اگر چند روز دیگه صبر کنید، اسمش رو می‌فهمید."
مستعان علاقه ای هم نداشت دخترش بازیگر باشه ولی خب، دختر به کار خودش ادامه داد و به عنوان یکی از بهترین بازیگرها مطرح شد.
مستعان رو می‌شناسن به عنوان یکی از معروف‌ترین نویسنده‌های پاورقی دهه بیست.
ایشون علاوه بر اینکه تو نوشتن داستان‌های عاشقانه خیلی ماهر بود، تو نوشتن رمان‌های تاریخی هم شناخته می‌شد.
شهرتش تا اواخر دهه ۳۰ ادامه داشت.
از کارهای معروفش رمان رابعه،شهرآشوب و حمویه خیلی طرفدار داشت.
