به گزارش اقتصادنیوز، نشنال اینترست با انتشار یادداشتی مدعی شد: در روز سهشنبه گذشته، هیئتهایی از ایالات متحده و اوکراین در جده، عربستان سعودی گرد هم آمدند تا مقدمات آتشبس در جنگ روسیه و اوکراین را فراهم کنند، با این امید که این نشست پیشدرآمدی برای توافق صلح نهایی باشد.
گزارشها حاکی از آن است که طرف اوکراینی به درخواستهای ایالات متحده پاسخ مثبت داده است—چه گزینهای جز این برای آنها وجود دارد؟—اما باید در باب به اینکه ولادیمیر پوتین، رهبر روسیه، با آتشبس موافقت کند، تردیدهایی وجود دارد.
نباید هم انتظار داشت که پوتین، طبق آموزههای کلاسیک استراتژی و تاریخ نظامی، به این راحتی با صلح موافقت کند.
این نشریه در ادامه آورد: این به این معنا نیست که پوتین هیچگاه حاضر به صلح نمیشود. تمام جنگها به پایان میرسند. اما برای آنکه بیشترین امتیازها از ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین، به دست آید، پوتین باید ارتش روسیه را به ادامه فشار مستمر در میدان نبرد وادار کند.
ارتش باید حملات خود را ادامه دهد تا زمانی که طرفین به یک توافق صلح نهایی برسند. این یک اصل دیپلماتیک نظامی است. وقتی شما ابتکار نظامی را در دست دارید، باید فشار را تا زمانی که دشمن تسلیم نشود، نتواند مقاومت کند یا دیگر قادر به تحمل هزینه جنگ نباشد، ادامه دهید. امروز در شرق اوکراین، مسکو ابتکار نظامی را در دست دارد. حال برای اینکه آتشبس برقرار شود، اوکراین و حامیان غربیاش باید پوتین را در موقعیتی قرار دهند که هیچ گزینهای جز آتشبس نداشته باشد.
در واقع، این گزینه شاید سال آینده یا سال بعدتر ممکن شود، اگر جنگ فرسایشی به بهای سنگین بر اقتصاد روسیه تمام شود و منابع انسانی و ذخایر تسلیحاتی این بازیگر را فرسوده کند. گزارشهای اخیر کارشناسان نشان میدهد که معادلات سختگیرانه جنگ فرسایشی اکنون علیه کرملین عمل میکند و روسیه در حال هدر دادن سربازان و تجهیزات نظامی خود سریعتر از آن است که بتواند آنها را جایگزین کند.
اما جنگ فرسایشی اثرات تدریجی و مبهم دارد. همین موضوع در مورد تحریمهای اقتصادی، یکی دیگر از ابزارهای انتخابی اوکراین و حامیان آن، هم صادق است. در حالی که منافع و احساسات در حال جوشیدن است، ارتش روسیه در حال حفظ اراضی است که از پیش تصرف کرده و در حال گسترش آن است. بنابراین، پوتین به آمارهای واکنش ناخوشایند نشان میدهد و تمایلی به عقب نشینی ندارد.
به گذشته نگاه کنید، مانند جنگهای ناپلئونی و جنگ جهانی دوم، به نظر میرسد روسیه از این تاکتیک پیروی میکند. به بیانی دیگر، همانند آن دوران، روش جنگ روسیه تحمل تلفات وحشتناک در ازای کسب دستاوردهای نظامی است.
از همین رو، پیام پوتین به اوکراین این است، شرایط بهتر نخواهد شد. پیشتر کلاوزویتس که علیه ناپلئون در ارتش امپراتوری روسیه جنگید، این درس را داد «اگر میخواهید دشمن را مجبور کنید، باید او را در وضعیتی قرار دهید که حتی از فداکاریهایی که از او خواستهاید بدان تن دهد، فراتر رود. چالشهای رقیب نباید موقتی باشند وگرنه دشمن تسلیم نخواهد شد، بلکه منتظر خواهد ماند تا اوضاع بهبود یابد».
به باور این مقام نظامی، فشار موقتی تنها به دشمن این امکان را میدهد که پشت میز مذاکره تعلل کند، در میدان نبرد تجدید قوا کرده و با تقویت موقعیت نظامی اش، توان چانهزنیاش را افزایش دهد. چرا باید جنگجوی قویتر این فرصت را بدهد؟
نشنال اینترست در ادامه آورد: کلاوزویتس به مبارزانی که در میدان نبرد برتری دارند توصیه میکند برای حفظ فشار نظامی و دیپلماتیک، هیچگاه تماس خود را با نیروهای دشمن قطع نکنند؛ چرا که آنها زمان لازم را برای بازیابی به دست خواهند آورد. از همین رو، ضربات باید پشت هم وارد شود.
به عبارت دیگر، پیروز میدان بدون توقف ضرباتش را وارد میکند؛ «با تمام نیرو و نه فقط علیه بخشی از دشمن.» او دشمن را در موقعیتی غیرممکن قرار میدهد و آنها را مجبور میکند پیش از اینکه همه چیز را از دست دهد، امتیازات بدهد. شواهد نشان میدهد نیروهای مسلح اوکراین توانایی برگرداندن وضعیت به نفع خود و قرار دادن پوتین در موقعیت نظامی غیرقابل تحمل را ندارند.
شکی نیست که آنها با شجاعت جنگیدهاند، و تواناییشان در استفاده از پهپادها و سایر فناوریهای نوین شگفتانگیز است. ما از آنها چیزهای زیادی میتوانیم بیاموزیم. اما با لحاظ کردن شاخصهای قدرت نظامی، هنوز در مقایسه با روسیه ضعیفتر هستند.
آنها نتواستهاند مزیتهای خاص خود را به یک ضد حمله تبدیل کنند که فشار کافی وارد کرده تا با کرملین به توافق برسند. با توجه به این واقعیتها، به نظر نمیرسد که پوتین به صلحسازی—حتی آتشبس قبل از صلحسازی—به عنوان کمهزینهترین گزینه خود نگاه کند.
اگر کلاوزویتس زنده بود و جنگ کره را میدید، احتمالاً این داستان را به عنوان درس عبرتی برای فرماندهانی که وسوسه میشوند تا حکمت او را نادیده بگیرند، بیان میکرد.
بدون شک برنارد برودی، استاد استراتژیستهای آمریکایی قرن بیستم، همین کار را میکرد. حقایق جنگ کره ساده است. در میانه سال 1950، ارتش کمونیست کره شمالی از خط 38 به کره جنوبی حمله کرد و کمونیستها ارتش کره جنوبی را به سوی منطقهای در اطراف شهر پوسان در گوشه جنوب شرقی شبهجزیره راند، در حالی که هری ترومن، رئیس جمهوری وقت آمریکا به سرعت نیرویی را تحت سرپرستی شورای امنیت سازمان ملل برای مداخله بسیج کرد.
در سپتامبر همان سال، نیروی دریایی به فرماندهی ژنرال داگلاس مک آرتور در اینچئون فرود آمد و با دور زدن سواحل غربی کره، به عمق عقبمانده دشمن نفوذ کرد. قطع ارتباط ارتش کره شمالی در جنوب به نیروهای متحد این امکان را داد که از «مرز پوسان» بیرون بیایند و ارتش مشترک ایالات متحده/سازمان ملل، دشمن شکستخورده را به عقب رانده تا به مرز دو کره برسند.
در این شرایط، مک آرتور از دولت ترومن خواست که مجوز حمله به کره شمالی را برای بازسازی مجدد صادر کند. حمله مک آرتور به رود یالو، که مرز میان کره شمالی و چین را تشکیل میدهد، بسیار موفقیتآمیز بود. قدرتهای بزرگ بهطور معمول از هممرز بودن با قدرتهای رقیب خوشحال نمیشوند.
پس از پیروزی در جنگ داخلی چین، رئیسجمهور حزب کمونیست چین، مائو تسهتونگ، به ارتش «داوطلبان مردمی» دستور داد تا از رود یالو عبور کرده و وارد کره شمالی شوند. با اعتماد به نفس ناشی از غافلگیری و تعداد زیادی نیروها، ارتش چین ارتش مک آرتور را تا کره جنوبی تعقیب کرد.
دولت ترومن پس از آنکه مک آرتور علناً با رئیسجمهور بر سر استراتژی جنگ کره مخالفت کرد، او را برکنار کرد. جانشین مک آرتور، ژنرال متیو ریدگوی، جبهه جنگ را تقویت کرد، داوطلبان ارتش چین را متوقف و پیشروی به سمت شمال را از سر گرفت. اما سپس متوقف شد. چرا؟ توقف ریدگوی به درخواست واشنگتن بود. دولت ترومن به هدف اولیه جنگ یعنی بازگرداندن کره جنوبی بازگشت. به این ترتیب، جنگ پرهیاهو به جنگی ایستا در امتداد خط 38 تبدیل شد.
این وضعیت دو سال درگیری میان چینیها و کره شمالی را در پی داشت که فرآیند مذاکرات را طولانی کردند؛ با این امید که آمریکا را در جبههای کماهمیتتر گرفتار کنند و در عین حال امتیازاتی در آسیا و جنگ سرد بهدست آورند. این روند فقط منجر به آتشبس شد، نه یک معاهده صلح رسمی، و توافق ناپایداری را در سال 1953 رقم زد که تا به امروز باقی مانده است.
تصور میشود که ولادیمیر پوتین تاریخ جنگ کره را میداند. بالاخره، نماد او، ژوزف استالین، حمله کره شمالی را تأیید کرد و به کمونیستها پشتیبانی مادی ارائه داد.
مورخان در مورد اینکه آیا مرگ استالین در سال 1953 عامل تعیینکنندهای در توقف جنگ بود، اختلاف نظر دارند. رئیسجمهور جدید ایالات متحده، دوایت دی آیزنهاور، در باب استفاده از سلاح تهدید کرده بود؛ اما هیچ شکی نیست که این موضوع در پایان جنگ نقشی مهم داشت. اگر استالین زنده بود، احتمالاً همچنان به تحریک نمایندگان کره شمالی و چین برای زدن پشت میز ادامه میداد.
در حال حاضر، در یک تغییر نقش، پوتین نقش آیزنهاور را ایفا میکند، رئیسجمهوری که مصمم است فشار نظامی را افزایش دهد تا به نتیجهای دیپلماتیک برسد. در صورتی که تغییر غیرمنتظرهای در اوضاع اوکراین رخ ندهد، رئیسجمهور روسیه به جنگ ادامه خواهد داد در حالی که پشت میز مذاکره نیز خواهد نشست.