۲۰ ترور تاریخی که مسیر بشریت را برای همیشه تغییر دادند

عصر ایران پنج شنبه 07 فروردین 1404 - 02:06
در طول قرن‌ها، صدها ترور در سراسر جهان رخ داده‌اند، اما تنها تعداد کمی از آن‌ها تأثیری جهانی و ماندگار برجای گذاشته‌اند. به‌خصوص زمانی که یک رهبر بزرگ یا چهره‌ای تأثیرگذار از بین می‌رود، خلأ قدرت و التهاب اجتماعی می‌تواند به یک زنجیره از وقایع فاجعه‌بار منجر شود.

آیا تا به حال فکر کرده‌اید که اگر برخی ترورها در تاریخ اتفاق نمی‌افتاد، امروز جهان چه شکلی بود؟ شاید در کودکی اسم «جان اف. کندی» یا «آرشیدوک فرانتس فردیناند» را شنیده باشید، اما ندانسته از کنار اهمیت آن گذشته باشید. ترور، برخلاف تصورات رایج، فقط یک جنایت سیاسی نیست؛ گاهی به اندازه‌ی یک انقلاب، آینده‌ی نسل‌ها را تغییر می‌دهد.

در واقع، ترورها همیشه جزئی از تاریخ بشر بوده‌اند و از زمان‌های دور، افراد پرنفوذی قربانی انگیزه‌های سیاسی، مذهبی یا شخصی شده‌اند. برخی ترورها فقط یک کشور را لرزانده‌اند، اما بعضی دیگر معادلات جهان را عوض کرده‌اند. شاید از دوستی شنیده باشید که می‌گفت «یک گلوله، یک قاره را به آتش کشید»؛ اغراق نیست. اینجاست که قدرت ترور خود را به‌روشنی نشان می‌دهد.

به گزارش یک پزشک، در این مقاله قصد داریم به ترورهایی بپردازیم که نه‌تنها سرنوشت یک ملت، بلکه مسیر تاریخ را دگرگون کرده‌اند.

در طول قرن‌ها، صدها ترور در سراسر جهان رخ داده‌اند، اما تنها تعداد کمی از آن‌ها تأثیری جهانی و ماندگار برجای گذاشته‌اند. به‌خصوص زمانی که یک رهبر بزرگ یا چهره‌ای تأثیرگذار از بین می‌رود، خلأ قدرت و التهاب اجتماعی می‌تواند به یک زنجیره از وقایع فاجعه‌بار منجر شود.

 ترورهایی که در این فهرست آورده‌ایم، نه‌تنها نقطه‌ی عطفی در تاریخ کشورها بودند، بلکه تأثیر مستقیمی بر سیاست جهانی، جنگ‌ها و حتی شکل‌گیری مرزهای جدید داشته‌اند. در جایی خواندم که پس از ترور یک پادشاه در قرن نوزدهم، پنج کشور وارد جنگ شدند.

این مثال، نشان می‌دهد که چگونه یک گلوله می‌تواند حکم زلزله‌ای را داشته باشد که پس‌لرزه‌هایش تا سال‌ها ادامه دارد. ترور، اگرچه یک اقدام فردی به نظر می‌رسد، اما آثارش جمعی و بعضاً جهانی است. به همین دلیل، بررسی این رویدادها فقط بازگویی تاریخ نیست؛ بلکه بازخوانی لحظاتی است که بشریت را شکل داده‌اند.

بیایید با هم به ۲۰ مورد از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین ترورهای تاریخ نگاهی بیندازیم. این موارد فقط روایت خشک یک واقعه نیستند، بلکه تکه‌هایی از یک پازل بزرگ‌اند که نشان می‌دهند چگونه دنیای امروز، وام‌دار تصمیم‌هایی است که گاهی فقط در کسری از ثانیه و با کشیدن ماشه گرفته شدند.

 اگر فکر می‌کنید تاریخ فقط از طریق قراردادها و انقلاب‌ها شکل گرفته، بهتر است این فهرست را تا انتها بخوانید. ترورها، این حلقه‌های پنهان اما قوی، نقش مهمی در تحولات جهانی داشته‌اند. مسیر امپراتوری‌ها تغییر کرده، اتحادها از هم پاشیده و ایدئولوژی‌ها جایشان را به دشمنی داده‌اند.

۱- ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند و آغاز جنگ جهانی اول

در سال ۱۹۱۴، ترور «آرشیدوک فرانتس فردیناند» (Archduke Franz Ferdinand)، ولیعهد امپراتوری اتریش-مجارستان، جرقه‌ی جنگ جهانی اول را زد. ضارب او، «گاوریلو پرنسیپ» (Gavrilo Princip)، یک ملی‌گرای صرب بود که در شهر سارایوو این اقدام را انجام داد. بسیاری از مورخان بر این باورند که اگر این ترور انجام نمی‌شد، احتمالاً جنگ جهانی اول به تعویق می‌افتاد یا «شاید» هرگز اتفاق نمی‌افتاد.

 پس از این حادثه، زنجیره‌ای از اعلان جنگ‌ها میان کشورهای اروپایی آغاز شد که جهان را درگیر یک جنگ تمام‌عیار کرد. جنگ جهانی اول بیش از ۱۶ میلیون کشته بر جا گذاشت و نقشه‌ی سیاسی اروپا را دگرگون کرد. در نتیجه‌ی این جنگ، امپراتوری‌های بزرگی مانند عثمانی و اتریش-مجارستان فروپاشیدند.

 همین جنگ بستر ظهور چهره‌هایی مثل «هیتلر» را نیز فراهم کرد. ترور آرشیدوک، نمونه‌ی کامل یک لحظه‌ی تعیین‌کننده در تاریخ است. گاهی تنها یک گلوله، تاریخ چند قاره را به هم می‌ریزد. این ترور هنوز هم در کتاب‌های تاریخ به‌عنوان یکی از نقاط عطف کلیدی قرن بیستم شناخته می‌شود.

۲- ترور آبراهام لینکلن و پایان رؤیای صلح در آمریکا

در ۱۴ آوریل ۱۸۶۵، تنها چند روز پس از پایان جنگ داخلی آمریکا، رئیس‌جمهور «آبراهام لینکلن»  در تماشاخانه‌ی فورد توسط «جان ویلکس بوث» (John Wilkes Booth) به قتل رسید. لینکلن به‌عنوان نماد وحدت و پایان برده‌داری در ایالات متحده شناخته می‌شد. ترور او در شرایطی اتفاق افتاد که کشور به شدت نیازمند بازسازی و آشتی ملی بود. اما با نبود لینکلن، فرآیند بازسازی به خشونت و نابرابری بیشتری انجامید.

 این حادثه باعث شد که جنوب آمریکا برای دهه‌ها درگیر تبعیض و درگیری‌های نژادی باشد. بوث، یک بازیگر تندرو و طرفدار جنوب بود که باور داشت با این اقدام، نظم جدیدی برقرار خواهد شد. اما برعکس، این ترور کشور را به سمت بحران‌های تازه‌ای سوق داد.

لینکلن نه تنها یک رئیس‌جمهور بود، بلکه سمبل تغییر و انسان‌دوستی نیز محسوب می‌شد. مرگ او، بسیاری از اصلاحات مترقی را متوقف کرد. ترورش، نه تنها یک فاجعه ملی، بلکه نقطه‌ی عطفی در تاریخ حقوق بشر در آمریکاست.

۳- ترور مهاتما گاندی؛ خاموشی صدای صلح

در ۳۰ ژانویه ۱۹۴۸، «مهاتما گاندی»، رهبر استقلال‌طلبان هند و چهره‌ی برجسته‌ی مقاومت بدون خشونت، در دهلی‌نو به دست یک افراط‌گرای هندو به نام «ناتورام گادسه» (Nathuram Godse) ترور شد. گاندی، نماد مبارزه‌ی بدون خشونت علیه استعمار بریتانیا بود.

 او نقش کلیدی در استقلال هند داشت و فلسفه‌اش الهام‌بخش بسیاری از جنبش‌های مدنی در جهان شد. ترور او، موجی از غم و ناباوری در سراسر جهان به وجود آورد. گادسه معتقد بود که گاندی بیش از حد به مسلمانان امتیاز داده است. این ترور، نمادی از زخم‌های عمیق مذهبی و سیاسی در هند بود.

فقدان گاندی، فضای گفت‌وگو و مدارا را در جامعه هندی به‌شدت تضعیف کرد. ترور او به‌نوعی پایان عصر ایده‌آلیسم در سیاست هند تلقی می‌شود. حتی تا امروز نیز، گاندی به‌عنوان نماد صلح در ذهن میلیون‌ها انسان باقی مانده است. اما مرگ او، نشان داد که حتی پیام‌آوران صلح هم از خشونت مصون نیستند.

۴- ترور رابرت کندی و رؤیای ناتمام اصلاحات در آمریکا

در ژوئن ۱۹۶۸، «رابرت اف. کندی» (Robert F. Kennedy)، برادر جان اف. کندی و سناتور نیویورک، درست پس از پیروزی در انتخابات مقدماتی ریاست‌جمهوری کالیفرنیا، در لس‌آنجلس ترور شد. او امید تازه‌ای برای اصلاحات اجتماعی، برابری نژادی و پایان جنگ ویتنام بود. کندی چهره‌ای محبوب و کاریزماتیک بود که بسیاری او را ادامه‌دهنده راه برادرش می‌دانستند.

قاتل او، «سیرهان سیرهان» (Sirhan Sirhan)، یک فلسطینی بود که به دلیل حمایت کندی از اسرائیل انگیزه‌ی ترور را در خود پرورانده بود. این ترور، شوکی دیگر به جامعه‌ی آمریکا وارد کرد که همچنان در بهت ترور مارتین لوتر کینگ بود. ترور رابرت کندی، آینده‌ی سیاسی آمریکا را به‌کلی تغییر داد و امید میلیون‌ها آمریکایی را بر باد داد.

شاید اگر زنده می‌ماند، مسیر جنگ ویتنام و روابط نژادی در آمریکا به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. اما سرنوشت، مسیر دیگری برای ایالات متحده در نظر گرفته بود. این ترور، یکی از بزرگ‌ترین «چه می‌شد اگر»‌های تاریخ معاصر آمریکاست.

۵- ترور جولیوس سزار و سقوط جمهوری روم

در ۱۵ مارس سال ۴۴ پیش از میلاد، «جولیوس سزار»، رهبر بزرگ روم، توسط گروهی از سناتورها به رهبری «بروتوس» (Brutus) و «کاسیوس» (Cassius) به قتل رسید. این ترور که در ساختمان مجلس سنا رخ داد، به قصد حفظ جمهوری روم انجام شد. اما نتیجه‌اش چیزی جز آغاز جنگ داخلی و در نهایت شکل‌گیری امپراتوری نبود.

جالب آن‌که بروتوس یکی از نزدیک‌ترین افراد به سزار بود، و همین باعث شد که این خیانت در تاریخ ماندگار شود. سزار در آن زمان قدرت زیادی در دست داشت و سناتورها می‌ترسیدند که جمهوری به دیکتاتوری تبدیل شود. اما با حذف او، نه‌تنها دموکراسی نجات پیدا نکرد، بلکه روم وارد دوره‌ای از هرج‌ومرج و جنگ داخلی شد.

نهایتاً «آگوستوس» (Augustus)، وارث سزار، اولین امپراتور روم شد. این ترور، نشانه‌ی این است که گاهی اقدامات در ظاهر دموکراتیک، نتایجی کاملاً معکوس دارند. مرگ سزار، پایانی بود بر دوران جمهوری و آغاز یک امپراتوری که قرن‌ها بر دنیا تأثیر گذاشت.

۶- ترور جان اف. کندی و آغاز عصر تئوری‌های توطئه در سیاست مدرن

در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳، «جان اف. کندی» (John F. Kennedy)، رئیس‌جمهور جوان و محبوب آمریکا، در شهر دالاس ترور شد. عامل ترور «لی هاروی اسوالد» (Lee Harvey Oswald) معرفی شد، اما روایت رسمی، از همان ابتدا با تردیدهای جدی روبه‌رو شد. فیلم معروف «زابروتر» (Zapruder Film) لحظه‌ی ترور را ضبط کرده و به یکی از سندهای کلیدی تبدیل شده است.

 این رویداد، نقطه‌ی آغاز عصر بی‌اعتمادی مردم به نهادهای رسمی و دولت بود. بسیاری باور دارند که ترور کندی تنها کار یک نفر نبود و دست‌های پنهان متعددی در کار بودند. از مافیای آمریکا گرفته تا سازمان سیا و حتی دولت شوروی، در فهرست متهمان غیررسمی قرار گرفتند. مرگ کندی، ضربه‌ای سنگین به امید جوانان آمریکایی وارد کرد و دوران آرمان‌گرایی کوتاهش را پایان داد.

 این ترور همچنین تأثیر مهمی بر سیاست خارجی و داخلی آمریکا گذاشت، از جمله تشدید حضور در ویتنام. کندی نه فقط یک رئیس‌جمهور، بلکه یک نماد بود؛ و نمادها همیشه طعمه‌ی مناسبی برای حذف سیاسی‌اند.

۷- ترور مالکوم ایکس و شکاف در جنبش حقوق مدنی آمریکا

در ۲۱ فوریه ۱۹۶۵، فعال برجسته‌ی حقوق سیاه‌پوستان آمریکا، «مالکوم ایکس» (Malcolm X)، هنگام سخنرانی در نیویورک توسط چند مرد مسلح ترور شد. او چهره‌ای رادیکال و منتقد سرسخت ساختار نژادپرستانه‌ی جامعه آمریکا بود. برخلاف «مارتین لوتر کینگ» که بر مسالمت‌جویی تأکید داشت، مالکوم ایکس بر دفاع از خود و هویت سیاه‌پوستی پافشاری می‌کرد.

چندی قبل از ترورش، از سازمان «ملت اسلام» (Nation of Islam) جدا شده بود که همین باعث تشدید تهدیدها علیه‌اش شد. قاتلان او از اعضای سابق همان گروه بودند. مرگ او، یک رهبری مهم را از جنبش حقوق مدنی گرفت و مسیر برخی جریان‌های اعتراضی را به سوی خشونت سوق داد.

 طرفدارانش، او را نماد عزت‌نفس و آزادی‌خواهی برای سیاه‌پوستان می‌دانند. اگرچه نام او کمتر از لوتر کینگ در رسانه‌ها تکرار می‌شود، اما تأثیر مالکوم بر هویت‌سازی سیاهان آمریکایی انکارناپذیر است. ترور او، به نوعی، آینه‌ی درونی درگیری‌های جامعه‌ی آمریکا در دهه‌ی ۶۰ بود.

۸- ترور بنظیر بوتو و تکرار خشونت سیاسی در پاکستان

در ۲۷ دسامبر ۲۰۰۷، «بِنظیر بوتو»، نخست‌وزیر سابق پاکستان و نخستین زن مسلمان در رأس یک دولت، در جریان یک گردهمایی انتخاباتی در شهر راولپندی ترور شد. او پس از سال‌ها تبعید، به کشورش بازگشته بود تا بار دیگر برای نخست‌وزیری رقابت کند. اما حضورش تهدیدی برای گروه‌های افراط‌گرا و بخشی از ارتش تلقی می‌شد. ترور او ابتدا با انفجار بمب همراه بود و سپس با گلوله‌زنی تکمیل شد.

 دولت وقت، طالبان پاکستان را مسئول معرفی کرد، اما بسیاری به نقش نهادهای امنیتی مشکوک بودند. مرگ او، روند دموکراتیک شکننده‌ی پاکستان را به بحران کشاند. بوتو شخصیتی کاریزماتیک و الهام‌بخش برای زنان و جوانان بود. ترور او پیامی خطرناک به جامعه سیاسی پاکستان داد: اصلاح‌طلبی می‌تواند بهای سنگینی داشته باشد. سال‌ها بعد، عدالت برای این ترور همچنان نیمه‌تمام باقی مانده است.

۹- ترور آلکساندر دوم و پایانی بر امیدهای اصلاح‌طلبانه در روسیه

در سال ۱۸۸۱، «آلکساندر دوم» (Alexander II)، تزار اصلاح‌طلب روسیه، توسط یک گروه انقلابی به نام «نارودنایا ولیا» (Narodnaya Volya به‌معنای: اراده‌ی مردم) با پرتاب بمب ترور شد. او به‌عنوان پادشاهی مشهور بود که برده‌داری (سرف‌داری) را در روسیه لغو کرده و گام‌هایی برای اصلاحات برداشته بود. اما گروه‌های انقلابی او را کافی نمی‌دانستند و خواهان دگرگونی کامل نظام سیاسی بودند.

در روز حادثه، اولین بمب فقط کالسکه‌ی سلطنتی را متوقف کرد، اما دومین بمب هنگامی که تزار برای کمک پیاده شد، او را از پا درآورد. مرگ او به‌شدت فضای سیاسی روسیه را به سمت سرکوب و دیکتاتوری سوق داد. جانشینش، تزار آلکساندر سوم، تمامی اصلاحات را متوقف کرد و حکومت را به عقب برد.

 این ترور همچنین بذر رادیکالیسم بیشتر را در دل جامعه روسی کاشت. بسیاری معتقدند که این سرکوب‌ها بستر انقلاب ۱۹۱۷ را فراهم کرد. اگر آلکساندر دوم زنده می‌ماند، شاید روسیه مسیر آرام‌تری به سوی مدرن‌شدن طی می‌کرد.

۱۰- ترور مارتین لوتر کینگ و خاموش شدن صدای رؤیای آمریکایی

در ۴ آوریل ۱۹۶۸، «مارتین لوتر کینگ جونیور» (Martin Luther King Jr)، رهبر جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان در آمریکا، در شهر ممفیس ترور شد. او به دلیل مبارزات مسالمت‌آمیز و سخنرانی معروف «من رؤیایی دارم» (I Have a Dream) شهرت جهانی داشت. قاتل او «جیمز ارل ری» (James Earl Ray) معرفی شد، اما شبهه‌هایی درباره حمایت پشت‌پرده‌ی نهادهای امنیتی همچنان باقی‌ست.

ترور لوتر کینگ موجی از خشم و اعتراض در سراسر آمریکا به پا کرد. بسیاری از شهرها در روزهای بعدی دچار آشوب شدند و فضای سیاسی به شدت متشنج شد. او برای میلیون‌ها نفر نماد امید، صلح و برابری بود. مرگش، شکاف نژادی موجود در آمریکا را عمیق‌تر کرد. این ترور نشان داد که حتی تلاش‌های صلح‌طلبانه نیز در برابر نفرت سیستماتیک مصون نیستند. جامعه‌ی آمریکا پس از این حادثه، برای دهه‌ها با زخم‌های ناشی از تبعیض و بی‌عدالتی دست‌و‌پنجه نرم کرد.

۱۱- ترور ناصرالدین شاه و پایان یک دوره‌ی تاریخی

در ۱ می ۱۸۹۶ برابر با جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵ هجری خورشیدی، «ناصرالدین شاه قاجار» پادشاه ایران، در حرم حضرت عبدالعظیم توسط «میرزا رضا کرمانی» ترور شد. این ترور در حالی رخ داد که شاه برای مراسم مذهبی به زیارت آمده بود. میرزا رضا، از پیروان «سید جمال‌الدین اسدآبادی» بود و انگیزه‌ی او را خشم از استبداد و فساد حکومتی می‌دانند.

 ناصرالدین شاه در زمان خود سلطنتی طولانی داشت و پایه‌گذار بسیاری از نهادهای نوین در ایران بود. اما از سوی روشنفکران به‌خاطر سرکوب آزادی و امتیازدهی به خارجی‌ها مورد انتقاد بود. ترور او شوکی بزرگ به جامعه‌ی ایران وارد کرد و نخستین ترور موفق یک پادشاه در تاریخ ایران محسوب می‌شود.

این حادثه، آغازگر دوره‌ای پرتلاطم شد که سرانجام به جنبش مشروطه ختم شد. جامعه‌ی ایران از این پس مسیر جدیدی در مطالبه‌ی قانون و عدالت در پیش گرفت. ترور ناصرالدین شاه نقطه‌ی عطفی در تقابل میان استبداد و بیداری مردم بود.

۱۲- ترور احمد شاه مسعود در آستانه ۱۱ سپتامبر

در ۹ سپتامبر ۲۰۰۱، تنها دو روز پیش از حملات ۱۱ سپتامبر، «احمد شاه مسعود»، فرمانده‌ مبارز افغانستانی و دشمن سرسخت طالبان، توسط دو عامل انتحاری در پوشش خبرنگار، ترور شد. این دو فرد، به‌ظاهر از شبکه تلویزیونی بلژیکی بودند و با دوربین پر از مواد منفجره، انفجار را ترتیب دادند. مسعود از جمله چهره‌های ضدطالبان بود که از سوی غرب نیز به‌عنوان یک رهبر مقاومت مشروع شناخته می‌شد. با حذف او، طالبان راه آسان‌تری برای کنترل شمال افغانستان پیدا کردند.

 این ترور به‌شدت برنامه‌ریزی‌شده بود و بعدها ارتباطاتی میان عاملان آن و القاعده افشا شد. برخی معتقدند که ترور او بخشی از مقدمات حمله‌ی ۱۱ سپتامبر بوده تا مقاومت داخلی افغانستان تضعیف شود. مسعود در داخل افغانستان به لقب «شیر پنجشیر» مشهور بود و شخصیتی کاریزماتیک و هوشمند داشت. نبود او باعث پراکندگی جبهه‌های ضد طالبان شد. این ترور، تنها یک ترور نبود؛ بلکه مقدمه‌ای برای تغییرات ژئوپلیتیکی گسترده در منطقه بود.

۱۳- ترور اولاف پالمه و معمایی که هنوز بی‌پاسخ مانده

در ۲۸ فوریه ۱۹۸۶، «اولاف پالمه» (Olof Palme)، نخست‌وزیر سوئد، در حالی که بدون محافظ در خیابان‌های استکهلم قدم می‌زد، به ضرب گلوله کشته شد. او از چهره‌های برجسته‌ی سوسیال‌دموکراسی اروپا و منتقد سیاست‌های آمریکا و ناتو بود. پالمه سیاست‌مداری بود که به سادگی و صراحت شهره بود و از حضور در میان مردم پرهیز نداشت.

ترور او سوئد را در شوک فرو برد و اعتماد عمومی به امنیت عمومی را متزلزل کرد. تحقیقات پلیسی سال‌ها ادامه یافت اما با ابهامات زیادی همراه بود. در دهه ۲۰۲۰، یک مظنون به نام «استیگ انگستروم» معرفی شد، اما به دلیل مرگ او، پرونده بدون محاکمه بسته شد.

 بسیاری هنوز این فرضیه را دارند که سازمان‌های خارجی یا مخالفان سیاسی در پشت ماجرا بودند. ترور پالمه به یکی از بزرگ‌ترین معماهای سیاسی قرن بیستم در اروپا تبدیل شد. مرگ او نه‌تنها یک کشور را، بلکه کل مدل حکمرانی باز و مردمی را زیر سؤال برد.

۱۴- ترور خواجه نظام‌الملک توسّط فداییان حسن صباح

در سال ۱۰۹۲ میلادی، «خواجه نظام‌الملک طوسی» (Nizam al-Mulk)، وزیر مقتدر سلجوقیان، توسط یکی از فداییان فرقه‌ی اسماعیلیه در مسیر اصفهان به بغداد ترور شد. این ترور در شرایطی انجام شد که خواجه در اوج قدرت و نفوذ بود و بسیاری از سیاست‌های مهم سلجوقیان را طراحی و مدیریت می‌کرد. ضارب، جوانی از «فداییان الموت» بود که در لباس درویشان به خواجه نزدیک شد و با خنجری تیز او را در لحظه‌ای غافلگیرانه به قتل رساند.

 فرقه‌ی اسماعیلیه به رهبری «حسن صباح» در آن زمان سیاست ترور هدفمند را برای مقابله با قدرت‌های سیاسی غالب به کار می‌برد. نظام‌الملک از منتقدان سرسخت اسماعیلیه بود و فشارهایی برای سرکوب آن‌ها در دربار اعمال کرده بود. برخی منابع، سلطان ملکشاه را نیز در تحریک این ترور دخیل دانسته‌اند. ترور نظام‌الملک، توازن قدرت در دربار سلجوقی را بر هم زد و نشانه‌ای بود از ورود اسماعیلیه به مرحله‌ای جدید از مبارزه سیاسی.

بلافاصله پس از این ترور، ملکشاه نیز درگذشت و امپراتوری سلجوقی دچار هرج‌ومرج شد. این ترور، به نوعی نقطه عطفی در تاریخ سیاسی ایران و آغازگر دوره‌ای از وحشت سیاسی بود. خواجه نظام‌الملک پس از مرگ، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین وزرای تاریخ ایران شناخته شد. قتل او هنوز هم نمونه‌ی کلاسیکی از «ترور ایدئولوژیک هدفمند» در تاریخ سیاسی منطقه است.

۱۵- ترور ابومسلم خراسانی به دستور خلیفه عباسی

«ابومسلم خراسانی»، یکی از فرماندهان کلیدی نهضت عباسی و فاتح بغداد، پس از به‌قدرت‌رساندن خلفای عباسی، خود قربانی قدرت‌طلبی آن‌ها شد. در سال ۷۵۵ میلادی، تنها چند سال پس از استقرار عباسیان، توسط خلیفه «ابوجعفر منصور»  به قتل رسید. ابومسلم شخصیتی بسیار محبوب و کاریزماتیک بود، به‌ویژه در میان ایرانیان و سربازان خراسانی که با او به بغداد آمده بودند.

ترس از محبوبیت بیش‌ازحد او، خلیفه را به فکر حذفش انداخت. با دعوت به دربار، ابتدا با احترام با او برخورد شد اما در جلسه‌ای خصوصی، خلیفه به نگهبانان دستور داد او را بکشند. گفته می‌شود هنگام قتل، ابومسلم حتی فرصت دفاع هم پیدا نکرد و بدنش را به دجله انداختند. این قتل، شکاف میان ایرانیان و عباسیان را عمیق‌تر کرد و زمینه‌ساز شورش‌های بعدی شد.

بسیاری از ایرانیان، عباسیان را به خیانت متهم کردند و بعضی حتی ابومسلم را قهرمانی نیمه‌مقدس دانستند. ترور او، نمونه‌ای از «حذف متحد قدیمی پس از تثبیت قدرت» بود. نام او تا قرن‌ها در ادبیات و اسطوره‌های مردمی ایران با نوعی قداست و مظلومیت همراه بود. هنوز هم ترور ابومسلم، نماد بی‌وفایی و سیاست بی‌رحمانه در دل تاریخ ایران باقی مانده است.

۱۶- درگذشت مشکوک یعقوب لیث صفاری و احتمال ترور پنهان

«یعقوب لیث صفاری»، نخستین شاه مستقل ایرانی پس از اسلام، در سال ۸۷۶ میلادی به‌شکلی ناگهانی درگذشت. روایت رسمی می‌گوید که در اثر بیماری ناگهانی و مسمومیت در شهر جندی‌شاپور فوت کرد. اما بسیاری از مورخان، مرگ او را مشکوک و احتمالا حاصل ترور تدریجی با زهر می‌دانند. یعقوب فردی جسور و مردمی بود که از طبقه‌ی آهنگران برخاسته بود و با تکیه بر شجاعت و عدالت‌خواهی، حکومتی مقتدر در شرق ایران بنیان گذاشت.

 او تهدیدی بزرگ برای خلیفه‌ی عباسی محسوب می‌شد، چرا که با اعلام استقلال، به بغداد حمله کرده بود. در این میان، برخی منابع اشاره دارند که مأموران خلیفه یا عوامل نفوذی در دربار صفاریان، در مسمومیت او دست داشتند. همچنین گفته می‌شود یعقوب در روزهای پایانی دچار سردردهای شدید و استفراغ خونی شد، که نشانه‌های زهر خاصی در طب سنتی آن دوران بوده.

 نبود یعقوب، سلسله صفاری را به مسیر سقوط برد و برادرش عمرو نتوانست جای او را به‌خوبی پر کند. این مرگ مشکوک، در حافظه‌ی تاریخی مردم ایران به‌عنوان مثالی از «مردمی که زود رفت» باقی ماند. حتی اگر ثابت نشود که ترور شده، فضای سیاسی آن زمان شواهدی از حذف خاموش این فرمانروای جسور را تأیید می‌کند.

۱۷- ترور خسرو پرویز به‌دست پسرش شیرویه و فروپاشی اقتدار ساسانی

در سال ۶۲۸ میلادی، «خسرو پرویز» (Khosrow II)، شاه مقتدر ساسانی، پس از سال‌ها حکومت، در یک کودتای خانوادگی به‌دست پسرش شیرویه  از سلطنت خلع شد و در زندان کشته شد. خسرو پرویز پس از شکست از بیزانس، دچار ضعف سیاسی و فشار داخلی شده بود. شیرویه با همکاری بخشی از درباریان و فرماندهان نظامی، پدرش را زندانی کرد و دستور قتل او را صادر کرد.

مرگ خسرو در زندان، اگرچه بدون جزئیات دقیق ثبت شده، اما به وضوح یک ترور سیاسی خانوادگی بود. گفته می‌شود خسرو را با خنجر در سلول به قتل رساندند، تا راه برای سلطنت شیرویه هموار شود. با این ترور، انسجام سلطنت ساسانی به‌شدت فرو ریخت. شیرویه در ادامه بیشتر شاهزادگان و برادران خود را نیز قتل‌عام کرد که باعث هرج‌ومرج و خلأ قدرت شد.

 امپراتوری ساسانی دیگر نتوانست از این ضربه بازیابی شود. تنها چند سال بعد، حمله اعراب آغاز شد و دودمان ساسانی برای همیشه سقوط کرد. ترور خسرو نه‌فقط پایان سلطنت یک شاه، بلکه آغاز پایان یک تمدن بود.

۱۸- ترور یزدگرد دوم توسّط فرزندش هرمز؛ در سایه‌ی سکوت مورخان

یزدگرد دوم، شاه ساسانی قرن پنجم میلادی، در شرایطی مبهم و بدون شرح دقیق در منابع، به پایان عمر خود رسید. برخی مورخان بر این باورند که او به دست پسرش هرمز سوم کشته شد تا راه جانشینی هموار گردد. در منابع رسمی ساسانیان، علت مرگ یزدگرد را «ناگهانی» ذکر کرده‌اند، اما شواهد سیاسی گویای یک کودتای خانوادگی درباری است.

هرمز مدت‌ها در میان اشراف و ارتش نفوذ پیدا کرده بود و مخالف سیاست‌های سخت‌گیرانه مذهبی پدرش بود. با توجه به انتقال سریع قدرت، فرضیه‌ی ترور نرم یا قتل خاموش بسیار محتمل است. در آن دوران، پادشاهی با خشونت و حذف رقیب پیوند تنگاتنگی داشت. یزدگرد دوم از مدافعان سرسخت آیین زرتشتی بود و فشار زیادی بر مسیحیان و یهودیان وارد کرده بود.

 این سیاست‌ها باعث نارضایتی‌هایی درون دربار شده بود که احتمال کودتا را تقویت می‌کرد. اگرچه سندی قطعی وجود ندارد، اما قتل پنهانی در خاندان ساسانی اتفاقی معمول بود. مرگ یزدگرد، سرآغازی برای رقابت خونین بر سر جانشینی شد که بعدها نیز تکرار شد.

۱۹- قتل بهرام چوبین توسّط عوامل خسرو پرویز پس از شکست سیاسی

«بهرام چوبین»، سردار افسانه‌ای و مقتدر ساسانی، پس از شورش علیه شاه و به‌دست‌گرفتن موقت سلطنت، نهایتاً شکست خورد و به آسیای مرکزی گریخت. او شخصیتی نظامی و محبوب بود که در جنگ‌ها علیه ترکان و رومیان نقش برجسته‌ای داشت. اما پس از بی‌اعتنایی خسرو پرویز به او، به خشم آمد و علیه شاه قیام کرد. مدتی با حمایت ارتش سلطنت را در دست گرفت، اما در نهایت شکست خورد و فراری شد.

خسرو پرویز با کمک بیزانس دوباره به سلطنت رسید و دستور پیگرد بهرام را صادر کرد. در تبعید، بهرام در منطقه‌ای نزدیک بلخ پناه گرفته بود. عوامل خسرو با همکاری مزدوران محلی، محل اختفای او را پیدا کردند. در شبی تاریک، به خانه‌ی بهرام حمله و او را به طرز مرموزی به قتل رساندند.

جسدش را پنهانی دفن کردند تا شورشیان هوادارش نتوانند از او بهره‌برداری کنند. قتل او، پایان یکی از شجاع‌ترین فرماندهان تاریخ ایران بود و پیروزی نمادین برای سلطنت ساسانی محسوب شد. با مرگ بهرام، آخرین مقاومت جدی نظامی علیه قدرت مطلقه‌ی شاهان ساسانی خاموش شد.

۲۰- ترور جان لنون و مرگ رؤیای صلح در فرهنگ عامه

در شب ۸ دسامبر ۱۹۸۰، «جان لنون»، خواننده‌ی مشهور گروه بیتلز و یکی از نمادهای جهانی صلح و عشق، در برابر آپارتمانش در نیویورک، به دست «مارک دیوید چپمن» (Mark David Chapman) ترور شد. چپمن، همان روز در محل منتظر ماند، حتی از لنون امضا گرفت، و بعد هنگام بازگشت او، از پشت با شلیک چند گلوله وی را کشت. این ترور نه یک قتل سیاسی کلاسیک، بلکه تروری فرهنگی بود؛ حذف نماد یک نسل، درست در اوج پختگی فکری و هنری‌اش.

 لنون پس از دوران بیتلز، به چهره‌ای صلح‌طلب، ضدجنگ، و منتقد سیاست‌های جهانی تبدیل شده بود. او طرفدار سرسخت توقف جنگ و ترویج مهربانی در سطح جهان بود. قتلش، جهان را در بهتی عمیق فرو برد و خیابان‌های نیویورک و لندن از اشک و شمع و ترانه‌های خاموش پُر شد. بسیاری معتقدند با مرگ لنون، بخشی از روح جنبش‌های صلح‌طلبانه دهه‌های ۶۰ و ۷۰ نیز خاموش شد.

ترور او، همچنین یکی از اولین نمونه‌های رسانه‌ای‌شده‌ی خشونت فردی با انگیزه روانی و شهرت‌طلبانه بود. جان لنون، هنوز هم در حافظه‌ی جمعی جهان، نه‌تنها یک هنرمند، بلکه یک رؤیابافِ کشته‌شده باقی مانده است.

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.