به گزارش رکنا، داستان از جایی آغاز میشود که دختری به نام مینا در روستای زیبای کندلوس ، با صدایی دلنشین هر شب در اتاقش آواز میخواند. این آوازی که در سکوت شب پیچیده بود، دل یک پلنگ دلباخته را میرباید و پلنگ هر شب به نزدیکی پنجره خانهاش میآمد تا صدای او را بشنود. این آغاز قصهای عاشقانه و عجیب است که رنگ افسانه به خود گرفته است.
ماجرای شگفتانگیز این عشق شبانه، به تراژدی میرسد؛ شبی که پلنگ توسط شکارچیان مجروح شده و به سوی جنگل برفی میرود. مینا که تاب جدایی از پلنگ را ندارد، به سوی جنگل مهآلود میرود و آواز غمانگیز خود را در میان برف و تاریکی شب میخواند. اما این سفر پایانی است برای مینای عاشق و دیگر خبری از آنها به روستا نمیرسد.
قصه مینا و پلنگ که قدمتی بیش از صد سال دارد، در دهکده کندلوس که در کوههای نوشهر و در دل جنگلهای بکر قرار دارد، بازگو میشود. این داستان واقعی که رنگ و بوی افسانه دارد، بخشی از فرهنگ مردم این خطه شده و خانه کاهگلی نمادین آنها امروز مقصد بیش از ۱۵۰ هزار گردشگر داخلی و خارجی است.
این خانه قدیمی با معماری سنتی خود، همچنان پذیرای گردشگرانی است که به دنبال کشف رازهای داستان عاشقانه این دو موجود هستند. مردم محلی همچنان این داستان را با اشک و احساس بازگو میکنند، و این افسانه به نسلهای جدید منتقل میشود.
در کنار داستان عشق مینا و پلنگ، مازندران نقاشیهای مکرمه قنبری را نیز به جهانیان معرفی کرده است. این بانوی روستایی اهل دریکنده مازندران، در ۶۴ سالگی برای نخستین بار دست به نقاشی زد و آثاری خلق کرد که از گالریهای داخلی مانند سیحون، تا موزههای معتبر جهانی به نمایش درآمدند. در نهایت خانه او به موزه اختصاصی تبدیل شد.
نقاشیهای ننه مکرمه، روایتگر داستانهایی از شاهنامه، قرآن و قصههای زندگی خودش هستند. آثاری که به گفته کارشناسان، با نقاشیهای هنرمندانی چون مارک شاگال مقایسه میشود. او با تمامی دشواریها و سختیهای زندگی، هنر را در خود کشف کرد و به جهانیان عرضه کرد.
روستای یوش، زادگاه نیما یوشیج، پدر شعر نو فارسی، اکنون به محلی تبدیل شده که نبض شعر و ادبیات در آن میتپد. خانه نیما که اکنون به موزه تبدیل شده است، میزبان علاقمندانی است که برای بازدید از وسایل شخصی و آثار بهجامانده از او به این روستا سفر میکنند.
این خانه تاریخی که همچنان فضای اصیل خود را حفظ کرده، یادآور روزهای کودکی نیما و خاطرات اوست. دهکده یوش نیز با تاریخچهای غنی و چشماندازهای طبیعی، پذیرای گردشگرانی از سراسر جهان است.
از خانه کاهگلی مینا و قصه عاشقانهاش تا آثار هنری ننه مکرمه و خانه نیما، مازندران پر از شگفتیهایی است که باید از نزدیک دید. این منطقه با خانههای تاریخی و داستانهای کهن، همچنان بستری برای کشف تاریخ و فرهنگ ایران است. هر قدم در این مسیر، لمس ذرهای از غنای فرهنگی این دیار است.
برای دیدار از زیباییهای مازندران و تجربیات ناب آن، همین حالا حرکت کنید؛ زیرا «همیشه زود، دیر میشود.»
در حدود یک قرن پیش، میان سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۲۸۵ شمسی، در دل مازندران و در یکی از روستاهای ییلاقی به نام کندلوس، منطقهای که میان جنگلهای انبوه و دستنخورده آن زمان پنهان بود، داستانی به وقوع پیوست که میتوان آن را یکی از رمزآلودترین و در عین حال زیباترین داستانهای واقعی دانست.
این روایت درباره مینای سرخچشم، دختری از کندلوس، و عشقی بینظیر میان او و یک پلنگ است. داستانی که میتوان آن را نمادی از مهربانی و عشق به طبیعت دانست. اگرچه داستان عشقیاش غمانگیز بود، اما اهمیت و پیام زیستمحیطی نهفته در آن بیش از هر چیز دیگری برجسته است.
خانوادههای قدیمی کندلوس که تا همین اواخر هنوز خاطرات این ماجرا را زنده نگه داشته بودند، هنگام یادآوری درد و اندوه «مینا» اشک از چشمانشان جاری میشد.
مینای معروف به «چشمسرخ»، دختری زیبا که مردم او را با نام «مینای گرگچشم» یا «ورگچشم» میشناختند، همواره در میان مردم کندلوس به دلیل آواز دلنشینش مورد توجه بود. اما داستان او آغازگر رابطهای متفاوت و عجیب است.
مینای یتیم و تنها در حاشیه روستا، در نزدیکی جنگل زندگی میکرد. زمزمههای مینای سرخچشم در دل جنگل باعث جذب یک پلنگ شد. این آوازها آنقدر جذاب بودند که پلنگ، مجذوب مینا شد و به تدریج به صدای مینا عادت کرد. او شبها بر سقف کلبه مینا میایستاد و از آنجا تا صبح انتظار میکشید تا صدای محبوبش را بشنود.
«مینای سرخچشم» شبی بالا رفت تا راز پشتبام کلبهاش را در دل شب کشف کند، اما در عمق تاریکی شب، چیزی جز چهره حیرتانگیز پلنگ ندید! این دیدار تصادفی، آغاز رابطهای عمیق میان این دو بود.
پلنگ که شیفته جذابیت و چشمان مینای سرخچشم شده بود، هر روز به خاطر او به جنگل نزدیکتر میشد. او حتی به مینای یتیم کمک میکرد تا چوبهای جمعآوری شده را با خود به روستا ببرد.
رفتوآمدهای پلنگ به خانه مینا باعث تعجب مردم کندلوس شد. در زمستان، با برفهای سنگین، ردپای این پلنگ در برفها، راز رابطه میان او و مینا را آشکار کرد.
عشق ناگفته میان این دو باعث شد مردم کندلوس ابتدا از این حیوان وحشی ترس داشته باشند، اما به زودی به رابطه شگفتآور میان مینا و پلنگ پی بردند، رابطهای که در نوع خود بینظیر بود.
زندگی مینا و پلنگ در کنار یکدیگر، تغییرات زیادی در نگاه مردم نسبت به حیاتوحش ایجاد کرد. اما حادثهای ناگوار، این دوستداشتنیترین داستان عاشقانه را برای همیشه تغییر داد.
یک شب، زمانی که مینا ناچار به شرکت در عروسی یکی از اهالی دهکده شد، پلنگ به دنبالش راهی دهی دیگر شد و در این مسیر، با سگهای محلی درگیر شد و زخمی شد. زخمی شدن این پلنگ در دهکده باعث شد که مردم به سوی او تیراندازی کنند و همین امر عشق مینا و پلنگ را با تراژدیای نابهنگام مختومه کرد.
با شنیدن خبر زخمی شدن یا شاید مرگ پلنگ، مینا در شکایت و زاری فرو رفت. او لباسی سیاه پوشید و خانهنشین شد. این غم عمیق او باعث شد تا برای همیشه در مردم روستا نیز جایگاهی خاص پیدا کند.
یک روز در بهار، میان مه غلیظ، مینا به تنهایی به دل جنگل رفت و دیگر هیچگاه دیده نشد. این رفتن او باعث شد افسانههای متعددی دربارهاش شکل بگیرد. مردم میگفتند صدای آواز او را هنوز در خانهاش میشنوند یا حتی او را گاهی در جنگل دیدهاند.اثر ماندگار عشق مینا و پلنگ
این داستان عشق میان انسان و طبیعت، امروز به عنوان نمادی برای دوستی میان انسان و حیوانات شناخته میشود و خانه مینا به عنوان مکانی فرهنگی در کندلوس باقی مانده است.
امروزه گردشگران ، با دیدن خانه مینا، تخیلشان را به داستان عاشقانهای میسپارند که نشاندهنده توان عشق در تغییر روابط میان انسان و طبیعت است.
خانهای که چهره واقعی عشق و شجاعت دختری را نشان میدهد که آوازش حتی حیوانات وحشی را رام کرده بود.
روایت مینا و پلنگ همچنان در ذهنها زنده است و داستانش به یاد ما میآورد که عشق، میتواند دریچهای به سوی صلح میان انسان و طبیعت باشد.