به گزارش بهداشت نیوز، داشتن ذهن تحلیلگر چیز خوبی است و به سادگی هم به دست نمیآید. یک تحلیلگر واقعی باید کلی اطلاعات خام داشته باشد و هر وقت چیزی رخ میدهد، رخداد جدید را با اطلاعات قبلی تطبیق بدهد و با گزارههای منطقی علت حادثه یا احتمالات پیش رو را بیان کند و بنویسد.
برای تحلیلگر شدن سالها رصد اخبار و خواندن کتابهای مختلف و یک ذهن باز پر از واژگان زیبا و منطق لازم است.
اما در دنیای امروز اگر ذهنمان تحلیلگر باشد یا تا حدی از ایت موهبت برخوردار باشیم، کار سادهای نداریم! چرا؟
دنیا پر شده از خبرهای بد که تحلیل مداوم آنها جان و تن را میفرساید. دنیا مملو از اظهار نظرهای مبهم و بیاساس و یا کذب سیاستمداران شده که تحلیلگران نگونبخت مینشینند و بر اساس این شواهد مبهم سعی میکنند، به زور هم شده از یک بازتاب مبهم در تاریکی یک پرتره دقیق بسازند. در صورتی که این سخنان و نشانها کمتر از چیزی که تصور میکنیم، بار اطلاعاتی دارند.
حالا تصور کنید که در زندگی شخصی کسی ذهنی تخلیلگر داشته باشد و بخواهد چرایی پیشرفت یا نگونبختی ملتها و تغییرات اقلیمی و راهکار غلبه بر آن و شرایط اقتصادی دشوار و بهترین سرمایهگذاری ممکن یا دلایل زوال فرهنگی را مدام به صورت مخفی در دنیای درون خودش بکاود؟ پس از مدتی واقعا خسته و فرسوده میشود و آرزوی ندانستن میکند!
استخدام کارشناس فروش در بیمه سامان با حقوق ثابت
فرم پرکن!
۱- تحلیل چیست و چرا مغز ما به آن گرایش دارد؟
تحلیل یا «تجزیهوتحلیل ذهنی» (mental analysis) فرآیندی است که در آن ما تلاش میکنیم از طریق بررسی نشانهها، رفتارها، یا موقعیتها به معنای پنهان آنها دست پیدا کنیم. از دیدگاه روانشناسی تکاملی، ذهن انسان برای بقا طراحی شده و همواره بهدنبال الگو، پیشبینی و یافتن علت رویدادهاست.
این تمایل به تحلیل، ریشه در نیازهای اولیه ما برای درک محیط و تشخیص تهدیدها دارد. در گذشته، کسانی که بهتر میتوانستند رفتار حیوانات یا نیت دیگر انسانها را تحلیل کنند، احتمال زندهماندن بیشتری داشتند. با این حال، در دنیای امروز که خطرات فوری کمتر شدهاند، این قابلیت گاهی از کنترل خارج میشود.
مغز ما تفاوت بین «تحلیل مفید» و «وسواس فکری» (obsessive thinking) را نمیداند و در نتیجه، ممکن است بیوقفه به دنبال پاسخهایی بگردد که اساساً وجود ندارند. به همین دلیل است که تحلیلکردن همیشه کارآمد نیست و گاهی بیشتر از آنکه روشنکننده باشد، تاریککننده مسیر میشود.
۲- تحلیل افراطی در روابط شخصی چگونه خود را نشان میدهد؟
یکی از رایجترین جاهایی که تحلیل بیشازحد خود را نشان میدهد، روابط انسانی است. وقتی کسی جملهای میگوید یا رفتاری انجام میدهد که برای ما مبهم است، مغزمان شروع به بازسازی هزاران احتمال میکند. این نوع تحلیل افراطی، که در روانشناسی به آن «تفکر فاجعهآمیز» (catastrophic thinking) گفته میشود، میتواند رابطهای سالم را دچار تنش و سوءتفاهم کند.
مثلاً اگر دوستمان پیام ما را بیپاسخ بگذارد، بهجای درنظرگرفتن دلایل ساده مثل مشغله، ممکن است فکر کنیم او از ما ناراحت است. چنین تحلیلهایی معمولاً بر پایه ترس، ناامنی یا تجربههای منفی گذشته هستند. این مسئله بهویژه در روابط عاطفی و خانوادگی تأثیر مخربی دارد و ممکن است باعث ایجاد دیواری از تردید و بیاعتمادی شود. تحلیل افراطی، با ایجاد داستانهای نانوشته، گاه حتی از خود واقعیت هم قویتر عمل میکند.
۳- چه زمانی تحلیلکردن به وسواس ذهنی تبدیل میشود؟
مرز بین تحلیل سالم و وسواس ذهنی بسیار باریک است. زمانی که تحلیلکردن بهجای روش حل مسئله، به عادتی مداوم و کنترلنشده تبدیل شود، وارد قلمرو «رومینیشن» (rumination) یا نشخوار فکری میشویم. در این حالت، فرد بارها و بارها یک موضوع را در ذهن خود مرور میکند، بدون آنکه به نتیجهای برسد. این روند معمولاً با اضطراب، بیخوابی و کاهش عملکرد ذهنی همراه است.
نشخوار فکری نهتنها سودی ندارد، بلکه انرژی روانی فرد را بهشدت تحلیل میبرد. نکته مهم این است که وسواس ذهنی برخلاف تحلیل عمیق، به هیچ راهحلی منتهی نمیشود. بلکه بیشتر به شکل یک چرخه بیپایان عمل میکند که فرد را در خود غرق میسازد. اگر بعد از تحلیل مداوم هنوز حس بلاتکلیفی دارید، احتمالاً وارد این چرخه شدهاید.
۴- چرا گاهی ندانستن بهتر از تحلیلکردن است؟
در برخی موقعیتها، نداشتن پاسخ بهتر از داشتن هزار جواب مبهم است. انسان بهطور طبیعی از ابهام گریزان است، اما تلاش برای یافتن معنای پشت هر اتفاق یا رفتار، گاهی فقط استرس و فرسودگی بهدنبال دارد. روانشناسان توصیه میکنند که باید «تابآوری در برابر ابهام» (tolerance for ambiguity) را در خود تقویت کنیم. این یعنی یاد بگیریم که برخی چیزها را همانطور که هستند بپذیریم، حتی اگر کامل و واضح نباشند. زندگی پر از موقعیتهایی است که به تحلیل فوری نیاز ندارند، بلکه نیاز به صبر، مشاهده و گذر زمان دارند. در بسیاری از فرهنگهای شرقی، پذیرش بیپاسخی بخشی از حکمت و آرامش درونی است. گاهی ندانستن، ما را آزاد میکند تا بهجای کشتیگرفتن با ذهن، ساده زندگی کنیم.
۵- چگونه میتوان از دام تحلیل افراطی رهایی یافت؟
برای خارج شدن از دام تحلیل بیشازحد، باید اول آگاه شویم که در این چرخه گرفتار شدهایم. سپس میتوانیم با روشهایی ساده اما مؤثر، به ذهن خود استراحت دهیم. یکی از این روشها، «ذهنآگاهی» (mindfulness) است؛ یعنی تمرین حضور در لحظه بدون قضاوت و تحلیل. نوشتن افکار، تنفس آگاهانه، و پرداختن به فعالیتهای بدنی مانند ورزش یا کارهای خلاقانه نیز میتوانند از شدت درگیری ذهنی بکاهند.
همچنین، مشورت با یک دوست یا متخصص گاهی میتواند دید تازهای به ما بدهد و ما را از انزوای ذهنی بیرون بکشد. زندگی بهخودی خود پیچیده است؛ اگر دائماً در حال تحلیل آن باشیم، فرصت زیستن در لحظه را از خود میگیریم. رهایی از تحلیل افراطی، نه بیفکری، بلکه بازگشت به تعادل است.
۶- تحلیلکردن، گاهی نوعی کنترلطلبی پنهان است
بسیاری از افرادی که تمایل به تحلیل افراطی دارند، در واقع میکوشند بر دنیای اطراف خود کنترل بیشتری داشته باشند. وقتی اتفاقی غیرمنتظره رخ میدهد، ذهن ما سعی میکند با تجزیهوتحلیل آن، حس امنیت ازدسترفته را بازیابد. تحلیل در اینجا به نوعی «مکانیزم دفاعی» (defense mechanism) تبدیل میشود. این مکانیزم به ما کمک میکند حس کنیم که اوضاع تحتکنترل ماست، حتی اگر واقعاً چنین نباشد.
بهعبارتی، تحلیلکردن میتواند نوعی توهم کنترل ایجاد کند. این موضوع بهویژه در شرایط پراسترس، مانند پایان یک رابطه یا تصمیمگیری مهم، پررنگتر میشود. افراد میخواهند با بررسی جزئیات، آینده را پیشبینی یا گذشته را توجیه کنند. اما واقعیت این است که بسیاری از امور خارج از کنترل ما هستند و تحلیل آنها فقط حس ناتوانی ما را افزایش میدهد. پذیرش این واقعیت، گامی مهم در رهایی از تحلیل افراطی است.
۷- برخی تیپهای شخصیتی بیشتر مستعد تحلیل افراطی هستند
در روانشناسی، افرادی با ویژگیهایی مانند کمالگرایی (perfectionism)، اضطراب بالا (high anxiety)، یا حساسیت هیجانی، بیشتر درگیر تحلیلکردن میشوند. این افراد معمولاً نمیتوانند بهراحتی موقعیتهای مبهم را تحمل کنند. ذهن آنها بهصورت خودکار بهدنبال معنا، نظم و دلیل میگردد. برای آنها سکوت، بیپاسخی یا ابهام، شبیه هشدار اضطرار است. به همین دلیل، تحلیل افراطی در این تیپهای شخصیتی بیشتر به چشم میخورد.
این ویژگیها گاه از دوران کودکی و تربیت سختگیرانه یا محیط پرتنش شکل میگیرند. در برخی موارد نیز، تجربههای تلخ گذشته باعث میشود فرد تلاش کند با تحلیل مداوم، از تکرار درد جلوگیری کند. آگاهی از این ویژگیهای شخصیتی میتواند نخستین گام برای اصلاح الگوهای ذهنی باشد.
۸- شبکههای اجتماعی، تحلیل افراطی را تشدید میکنند
در دنیای امروز، ما با انبوهی از دادههای رفتاری مواجه هستیم؛ از پستهای حذفشده گرفته تا پیامهایی که سین میشوند ولی پاسخی نمیگیرند. این نشانهها فضای زیادی برای تحلیل ایجاد میکنند. شبکههای اجتماعی (social media) مانند اینستاگرام یا واتساپ، ابزاری شدهاند برای تفسیر نیتها و احساسات از روی چیزهایی بسیار مبهم. بسیاری از افراد وقت زیادی را صرف بررسی اینکه چرا کسی چیزی لایک نکرده یا چرا استوری خاصی دیده شده ولی واکنشی نگرفته، میکنند.
این رفتارها درواقع تغذیهکننده تحلیل افراطی هستند. پلتفرمهای دیجیتال به جای کاهش فاصلهها، در برخی موارد باعث سوءتفاهم و اضطراب میشوند. الگوریتمها نیز با نشان دادن انتخابی اطلاعات، گاه موجب تحریک بیشتر ذهن درگیر تحلیل میشوند. به همین دلیل، فاصلهگیری دورهای از شبکههای اجتماعی میتواند آرامش ذهنی را بازگرداند. مدیریت زمان استفاده از این پلتفرمها، یکی از راههای کاهش تحلیلهای ذهنی ناسالم است.
۹- تحلیل افراطی میتواند خلاقیت را کاهش دهد
در حالیکه تحلیل یکی از ابزارهای مهم تفکر منطقی است، اما اگر از حد بگذرد، میتواند مانع خلاقیت شود. ذهنی که همواره درگیر بررسی، قضاوت و نتیجهگیری است، فرصت بازی با ایدهها را از دست میدهد. خلاقیت نیازمند آزادی ذهنی و رهایی از قیدوبندهای دائمی تجزیهوتحلیل است. به همین دلیل است که بسیاری از هنرمندان، نویسندگان و مخترعان، لحظات نبوغ خود را زمانی تجربه میکنند که دست از تحلیل کشیدهاند.
تحلیلکردن، بهویژه در مراحل ابتدایی کار خلاقانه، میتواند مانند ترمزی برای جریان آزاد اندیشه عمل کند. در محیطهایی که افراد بیش از حد به درستی و نادرستی فکر میکنند، خلاقیت معمولاً کمرنگ میشود. ذهن تحلیلگر گاه آنقدر درگیر جزئیات میشود که تصویر کلی را از دست میدهد. در مقابل، ذهن خلاق گاهی نیاز دارد صرفاً «حضور» داشته باشد، بدون آنکه دائم درگیر ارزیابی باشد. تعادل بین تفکر منطقی و تفکر واگرا (divergent thinking)، رمز شکوفایی ذهن است.
۱۰- کودکان، تحلیل نمیکنند؛ آنها تجربه میکنند
یکی از دلایل آرامش و شادی بیشتر کودکان نسبت به بزرگسالان، همین ناتوانی آنها در تحلیل پیچیده است. کودک زمانی که ناراحت میشود، گریه میکند؛ وقتی خوشحال است، میخندد. او نیازی ندارد برای احساسش هزار دلیل بیاورد یا پیامهای دیگران را لایهلایه تفسیر کند. ذهن کودک، برخلاف ذهن بزرگسال، هنوز درگیر پیچیدگیهای معناشناسی و تفسیرهای چندلایه نشده است. آنها بیشتر در لحظه هستند و کمتر دچار «درگیری ذهنی» میشوند.
این ویژگی، به آنها کمک میکند با سرعت بیشتری از احساسات منفی عبور کنند. درواقع، کودکان بهجای تحلیل، بیشتر به تجربه کردن متکیاند. شاید همین نگاه ساده، راز آرامش نسبی آنها باشد. بزرگسالان نیز میتوانند با الگو گرفتن از این سادگی، گاهی بهجای تحلیل، صرفاً در لحظه حضور داشته باشند.
منبع: یک پزشک