1- نویسنده این یا داشت ، توفیق نداشتم در کلاس درس مرحوم آقای فرشیدی به عنوان دانش آموز یا دانشجو حضور داشته باشم .
بی تردید کسانی که در پای درس رسمی و به عبارت بهتر پای درس معلمی ایشان حضور داشته و از نزدیک از انفاس تعلیمی بهره مند بوده اند برای روایت این معنی یعنی سیره تربیتی مرحوم فرشیدی اولی تر هستند و با دست پر می توانند با مخاطب به گفتگو بنشینند . بی تردید جامعه فرهنگی کشور مشتاق دیدن و شنیدن دیدگاه های عزیزانی است که شادروان فرشیدی را در کنار تخته سیاه وکلاس درس تجربه نموده اند .
2- آنچه که در این یادداشت می آید ، حاصل تعاملات و نشست و برخواست ها در ساخت اداری و مدیریتی ایشان است . هر چند مرحوم فرشیدی در همه ی حالات و ساحت ها معلم بودند و جوهره وجودی ایشان با معلمی و مربی گری سرشته بود . کسانی که توفیق نشست و بر خواست با ایشان را داشتنند ، به اجماع این معنی را تصدیق می کنند و اذعان می دارند که هیچ کس از هم جلیسی و حضور ایشان دست خالی بر نمی خاست .
هر کس فراخور حال و ظرفیت خود از ایشان چیز می آموخت . کلام ایشان بی پیرایه ، دلنشین ، غنی ، پر بار و حاوی نکات بدیع و تازه و آموزنده بود . دانش ، بصیرت و بینش ژرف او به موضوعات و مهمتر آمیختگی سخن زبان با وجود حقیقی او ، کلام او را دلنشین و در نفوذ می نمود ، این گونه بود که کلام و سخن فرشیدی در لایه های زیرین ذهن مخاطب جای می گرفت .
فرشیدی به معنی مرسوم کلمه سخنران نبود ، خطیب هم نبود ، به عبارت بهتر و دقیقتر ، سخنش برای سخنرانی نبود ، برای این نبود که متناسب با شرایط و به اقتضای حال سخنی بگوید و خوب هم بگوید . فرشیدی سخن خوب میگفت ، سخنی که گفتنش را وظیفه و نگفتنش را ترک وظیفه می دانست .
به نظر نگارنده ، فرشیدی برای سخن گفتن نیت می کرد و کلمات را چنان با تأنی ادا می کرد ، گویی در حال ادای کلمات و الفاظ و اذکار نماز است .
۳- محمود فرشیدی در مقام تربیت نیروی انسانی جامع نگر بودند . امروز را با فردا جمع می زدند ، نه امروز را فدای فردا می کردند نه فردا را فدای امروز . ایشان دو دسته عناصر را پیرامون خود جمع می زدند ، عده ای را برای امروز و عده ی دیگر را برای فردا ، با فردایی ها یک جور عمل می کردند و با امروزی ها به گونه ای دیگر . به عبارتی دیگر فرشیدی عناصر زود بازده را با عناصر دیر بازده کنار هم می نشاندند ، به مانند باغبان حرفه ای عمل می کردند . گونه های زود بازده را بین درختی و بین گونه های دیر بازده غرس می کردند ، هم گردو می کاشتند هم هلو . هلو را برای امروز و گردو را برای فردا و فردا های دور تر .
از این روی فرشیدی هر جا و در هر موقعیتی که بودند ، دارای سایه بودند . فرشیدی مرد سایه دار بود ، سایه او در هر جایی که بودند ، ده ها سال بعد از حضور فیزیکی اش پر دوام است . برای نمونه فرشیدی سه سال و اندی بیشتر در آذربایجان بیشتر نماندند . اواخر سال شصت یک آمدند و اواخر سال شصت چهار رفتند . قریب چهل سال از آن زمان سپری شده است ، اما سایه او در آذر بایجان هم چنان گسترده است و از جای جای دستگاه تعلیم و تربیت آذر بایجان عطر وجودی ایشان به وضوح قابل استشمام است .
۴-گستره ی تربیتی محمود فرشیدی موسع و پر دامنه بود ، او به تعبیر مولانا ، درون را می نگریست و حال را ، نی برون را و قال را . فرشیدی به دورن و حال و خمیر مایه افراد توجه ویژه داشتند . نه اینکه به برون و قال کاملا بی اعتنا باشند ، اما دورن و حال افراد در سیره ی تربیتی ایشان جایگاه شایسته داشت . در اینکه ایشان واجد دیدگاه و سلیقه سیاسی و فرهنگی مشخص و شفاف بودند حرفی نیست ، با این وجود سیره تربیتی ایشان موسع بود . جوهره ی وجودی ، عمق تدین ، راستی و درستی جبلی آدم ها برای ایشان مهمتر از انگ ها ی زود گذر و موسمی بود . عناصر به ظاهر جای گرفته در طیف رقبای سیاسی و فرهنگی با جوهره ی وجودی اصیل در منظر ایشان همان اندازه قرب و منزلت داشتند که عناصر جای گرفته در درون طیف سیاسی به اصطلاح خودی .
به عبارت دیگر سپهر تربیتی فرشیدی موسع تر از آن بود که رقبا روایت کرده و می کنند . بسیاری از رقبا حدیث نفس کرده و می کنند و روایتهایشان بیش از آنکه کاشف حقیقت باشد ناشی از قیاس به نفس است ، برای مثال محمود فرشیدی در تبریز همواره با حزب جمهوری اسلامی فاصله مطمئنه داشتند ، البته ایشان قبل تر و در دورانی که مرحوم شهید باهنر دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی را بر عهده داشتند ، از آن شهید بزرگوار ابلاغ مدیر کلی کرمان را دریافت کرده بودند و به حزب جمهوری اسلامی علاقه مند بودند ، اما تبریز اقتضای خود را داشت ، از این روی همانگونه که آقای انبارلویی روایت کرده اند ،در تبریز به حزب نزدیک نشدند . این در حالی بود که در آن ایام مقام معظم رهبری سمت ریاست جمهوری و دبیر کلی حزب را جمع کرده بودند و این معنی در فضای آن روزگار ، هر آدم به اصطلاح دور اندیش را برای نزدیکی و حتی تظاهر به نزدیکی به حزب را وسوسه می کرد .
اما فرشیدی برای خود ماموریت دیگری را متصور بودند . که نزدیکی به حزب می توانست در آن خلل ایجاد کند . او سکاندار تعلیم و تربیت استانی بودند که رسوبات حزب خلق مسلمان به کلی از بین نرفته بود و جذب و همراه کردن عناصر با خمیر مایه درست در عین حال درگیر کرختی عاطفی هم خوانی نداشت و ...
۵- چهره سازی یکی دیگر از عناصر سیره تربیتی محمود فرشیدی بود . برای بیان این معنی از خاطره ای کمک می گیرم .
مرحوم فرشیدی نه سخنگوی خاصی داشت و نه خود در مقام سخنگویی بر می آمد .
این معنی موضوع یکی از گفتگو های بین نگارنده و ایشان بود . به نظر نگارنده این امر مشکلاتی را به وجود می آورد . معاونین با بیان های مختلف و بعضاً متفاوت ظاهر می شدند و در مواردی جمع کردن آن ها راحت نمی نمود ، ایشان گفتند : اصل مسئله را قبول دارم و از عوارض آن هم بی خبر نیستم ، اما یک چیز را نباید از یاد برد و آن اینکه من دیر یا زود از این استان می روم و تعلیم و تربیت استان نیاز به چهره دارد ، چهره هم که در خلآ ایجاد نمی شود .از خلال همین گفتگو با رسانه ها ؛ صدا و سیما ؛ مصاحبه ها و این ها ایجاد می شود . البته من هم کوتاه نمی آمدم و می گفتم که برای این منظور هم باید یک پروتکلی در کار باشد و الا ممکن است ضد خود را نتیجه دهد . در ادامه به یک پروتکل رسیدیم و آن این بود که پشت دوربین رفتن افراد با برنامه صورت پذیرد . اولا توزیع درست و عادلانه ای بشود ، ثانیا بین نقد و نسیه تعادل باشد و در قرار نا نوشته ای بنا شد به این معنا توجه داشته باشیم
۶- انضباط بدون اشک
مرحوم فرشیدی بسیار منظم بودند و به نظم در امور فوق العاده اهمیت می دادند ، اما نظم او به اصطلاح بدون اشک بود . یعنی به خاطر نظم اشک کسی را در نمی آوردند . اساسا اشکی در نمی آوردند انضباط در وجود خود ایشان به بخشی از وجود و ذات و عادت ثانوی او تبدیل شده بود . انضباط از منظر ایشان محدود به وقت شناسی و به موقع حاضر شدن در مواعد نبود . وسیع تر از این حرف ها بود . انجام به موقع امور و رعایت اصول و چهار چوب های قانونی ، صرفه جویی و اقتصاد در زندگی شخصی و اجتماعی ، به عبارت دقیقتر انضباط او انضباط اجتماعی بود . ایشان نظم به معنی اعم را مکمل تقوی می دانستند . به عبارتی تقوی را بدون نظم دست نیافتنی ، تلقی محمود فرشیدی از عبارت مولا علی : 《 اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم 》فراتر و عمیق تر از برداشت های مرسوم بود .
برداشت های مضیقی که نظم را در وقت شناسی محدود و محصور می کند . لذا موضوع نظم و انضباط برای محمود فرشیدی یک موضوع ثانوی و تزئینی نبود و به بخشی از وجود و شخصیت ذاتی او تبدیل شده بود . به یاد دارم که یکی از همکاران دوره تبریز می گفتند : من هرچه سعی کردم که در زمان حضور در محل کار بتوانم بر او سبقت بگیرم نتوانستم . من اضافه کردم و گفتم : من هم هرچه سعی کردم در سلام دادن بر او پیشی بگیرم نتوانستم . اوقاتی که من زنگ می زدم و به صورت طبیعی دست برتر در تقدم سلام را داشتم ، اما باز ایشان زودتر سلام می دادند . همان گونه که اشاره کردم ، محمود فرشیدی در جهت برقراری انضباط لازم نبود ، کار فوق العاده ای بکنند و نمی کردند . جز برخی تماس های اول وقت برای پی گیری امور و مشورت های اداری ، البته نه همیشه و مستمر که بوی حضور و غیاب از آن به مشام برسد . حتی توصیه و تأکید هم به معنی مرسوم و معمول به این امر نداشتند . اما در محیط مدیریتی او همه یا اغلب قریب به اتفاق همکاران منظم بودند . به نظر نگارنده محمود فرشیدی شخصیت و وجود خود را در محیط گسترش می دادند . بی هیچ اصطحکاک و گفتگویی خود را توسعه می دادند و تکثیر می کردند . از این رو است که عرض می کنم ، انظباط او بدون اشک بود .
۷ - کلاس بی شکست
رویه محمود فرشیدی در برخورد و گفتگو با همکاران و آدم های پیرامونی چه به صورت فردی و چه جمعی ، به گونه ای بود که همه یا اغلب احساس پیروزی و شاگرد اولی می کردند . به عبارتی در پیرامونیان ایشان ، اول و آخر ، در کار نبود . نه این که همهی افراد از منظر ایشان یکسان و بدون تفاوت و امتیاز باشند ، به هر حال آدم ها متفاوت اند و ظرفیت ها و توانایی های متفاوتی دارند . اما محمود فرشیدی بر این باور بود که معدل توانایی و استعداد آدم ها در سرجمع تفاوت چندانی باهم ندارند .اگر افراد از منظر یک ساحت مشخص با هم مقایسه شوند بلی ، شاگرد اول و آخر دارند . اما همین شاگرد آخر مثلاً درس شیمی ، می بینید شاگرد اول ادبیات است .
یا شاگرد اول ریاضی ، شاگرد آخر سخنوری است و الی آخر . من که به نگاه مدیر بالا دستی به افراد در جلسات به تبع روحیه شخصی توجه دارم . بار ها شاهد این بودم که مرحوم آقای فرشیدی ، دنبال خاصیت یا امتیازی در فرد یا افراد کمتر مورد توجه می گردند تا او را هم وارد جمع کنند و به اصطلاح به رخ بکشند . فرشیدی در این باره بار ها به من می گفتند : که فلانی ، بعضی ها سر و زبان دارند . این توانایی را دارند حتی بیشتر از آنی که هستند خود را بنمایانند . اما برخی دیگر برعکس ، به رونمایی نیاز دارند و ما باید حواسمان به این ها باشد وگرنه سر و زبان دارها ، این ها را از میدان خارج و منزوی می کنند . در این مورد در دوره تبریز همان گونه که در موضوع چهره سازی اشاره کردم مثال می آوردند و مصادیقی را هم بر می شمردند ، که ذکر شان را لازم نمی بینم .
سال ها بعد که فرشیدی وزیر شدند ، این معنی را به عنوان شعار خود انتخاب کردند . شعار مدرسه ی زندگی ، مدرسه ی زندگی در واقع باز تاب همان تفکری بود که ما از ایشان در اوایل دهه شصت ، یعنی قریب بیست سال قبل در تبریز دیده و شنیده بودیم . برای ما تازگی نداشت ، مدرسه زندگی ، یعنی جایی که بچه ها جمع شده اند تا در آنجا زندگی کنند . مدرسه از منظر فرشیدی سالن مسابقات و رقابت های ورزشی نیست ، جایی نیست که اکثریتی شکست بخورند برای اینکه اقلیتی پیروز شوند . مدرسه محیط زندگی ، سر زندگی و پیروزی همگانی است . باز از این جهت بود که محمود فرشیدی به ورزش همگانی و گسترش آن در آموزش و پرورش توجه وافری نشان می دادند ، بویژه به ورزش دختران ، کثرت سالن های ورزشی ایجاد شده در مدارس دخترانه به نسبت سال های قبل و بعد دوره وزارت ایشان کاشف این حقیقت است .
البته این نکته را نباید از یاد ببریم که بخشی از رویکرد های محمود فرشیدی در این باب بر گرفته از تجربه زیستی ایشان در مدرسه است . فرشیدی تنها وزیر ، با تجربه عینی و عملی مدرسه داری است . ایشان ، مدرسه را زندگی کرده و می کردند . از این روی رویکردهای ایشان بیشتر از دیگران رنگ بوی مدرسه داشت مدرسه زندگی
*کارشناس ارشد تعلیم و تربیت
فروردین / ۱۴۰۴