بیش از 60 درصد ایرانیان حاشیه نشین هویتی شده‌اند/ نسل آینده سردرگم ریشه می شوند/ سالمندان مهاجرت‎زده و فاقد پشتوانه

رکنا سه شنبه 26 فروردین 1404 - 09:04
وقتی تنها ۸ درصد جمعیت شهرک اندیشه متولد همان‌جاست. در پردیس نیز همین رقم تکرار می‌شود. در تهران، ۶۰ درصد ساکنان متولد این شهر نیستند. در شاهین‌شهر اصفهان، تنها ۲۱ درصد و در شهریار تهران حدود ۲۰ درصد متولد محل هستند یعنی با پدیده‌ای فراتر از حاشیه‌نشینی کالبدی مواجه‌ایم؛ ماجرا گسست جمعیتی و مهاجرت فرهنگی یک ملت است.
بیش از 60 درصد ایرانیان حاشیه نشین هویتی شده‌اند/ نسل آینده سردرگم ریشه می شوند/ سالمندان مهاجرت‎زده و فاقد پشتوانه

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، در فاصله‌ی کمتر از یک ساعت از مرکز تهران، روستاهایی هستند که به سرعت برق و باد به سکونت‌گاه‌هایی بی‌هویت، اما پرجمعیت تبدیل شده‌اند. این روستاها نه به واسطه‌ی رونق کشاورزی یا توسعه زیرساخت‌ها، بلکه صرفاً به دلیل نزدیکی به پایتخت و امید واهی به کار و نان شب، تبدیل به مقصد ده‌ها هزار مهاجر معیشتی شده‌اند. روستاهایی که امروز دیگر نه روستا هستند و نه شهر؛ خاکستری، گم‌شده، و در حاشیه.

«افزایش اسکان‌های غیررسمی در اطراف کلانشهرها، به‌ویژه تهران، به دلیل تلاش مردم برای تأمین معاش، امروز به مسئله‌ای امنیتی، اجتماعی و انسانی تبدیل شده است.»

حاشیه، واژه‌ای که پنهان می‌کند، نه آشکار

در زبان رسمی، از ساکنان این مناطق به عنوان «حاشیه‌نشین» یاد می‌شود. واژه‌ای که بی‌صدا است، بی‌درد است و بیشتر از آن‌که توصیف باشد، سرپوش است. اما واقعیت این است که حاشیه‌نشین یعنی کسی که از چرخه‌ی اقتصاد رسمی بیرون افتاده، از آموزش، سلامت، بیمه و حتی از شناسنامه اجتماعی محروم است.

طبق برآوردهای کارشناسان اجتماعی، در اطراف تهران بیش از ۲ میلیون نفر در سکونت‌گاه‌های غیررسمی و مناطق نیمه‌رسمی زندگی می‌کنند؛ جایی که نه خدمات شهرداری کامل است، نه مدرسه و درمانگاه و نه حتی امکان ثبت قانونی یک خانه.

اقتصاد فشرده، انسان رانده

نگاهی به نقشه مهاجرت داخلی کشور نشان می‌دهد استان‌هایی مانند سیستان و بلوچستان، خوزستان، لرستان، کرمانشاه و هرمزگان بالاترین نرخ خالص مهاجرت منفی را دارند. یعنی مردم‌شان، به دلایل معیشتی، از این مناطق فرار می‌کنند.

اما مهاجرت به تهران هم دیگر مثل گذشته نیست. دیگر از «خانه‌دار شدن در پایتخت» خبری نیست. امروز مهاجرت یعنی اتراق در کارگاه‌های متروکه، پشت‌بام‌ها، کانکس‌ها و مناطق ممنوعه. آن‌هم فقط برای کارگری، دستفروشی، زباله‌گردی یا رساندن غذاهای اینترنتی.

دولت‌ها همیشه شعار «توسعه متوازن» داده‌اند، اما واقعیت این است که سیاست‌گذاری به طرز ساختاری پایتخت‌محور بوده. زخم پنهانِ تمرکزگرایی، امروز به آبسه چرکینی در اطراف تهران تبدیل شده است.

آمارهایی که فریاد نمی‌زنند

بانک مرکزی هنوز هیچ گزارشی از «خط فقر منطقه‌ای» منتشر نکرده، اما اگر همین حالا نگاهی به اجاره‌بهای خانه در اطراف تهران بیندازیم، درمی‌یابیم که حتی در شهرهایی مثل قرچک، اسلامشهر یا رباط‌کریم، حداقل هزینه‌ی زندگی برای یک خانواده چهار نفره بیش از 35 میلیون تومان در ماه است.

در حالی که حداقل دستمزد رسمی در سال ۱۴۰۴، فقط 13 میلیون تومان تعیین شده، چگونه باید توقع داشت مردم در زادگاه‌شان بمانند و حاشیه‌نشین نشوند؟

از سوی دیگر، بودجه‌ اختصاص‌یافته برای ساماندهی سکونت‌گاه‌های غیررسمی در لایحه بودجه سال ۱۴۰۴، رقمی بسیار ناچیز و حتی بدون شفافیت محل هزینه‌ است. به زبان ساده، دولت حتی نقشه‌ای برای مهار این بحران ندارد، چه برسد به راه‌حل.

بحران اجتماعی بعدی، همین حالاست

بی‌تفاوتی نسبت به این پدیده فقط یک اشتباه مدیریتی نیست؛ تهدیدی است برای انسجام اجتماعی، امنیت شهری و آینده‌ی نسل جوان.

در این مناطق، کودکانی بزرگ می‌شوند که نه مدرسه‌ی درست دارند، نه کتابخانه، نه آینده. آمار ترک‌تحصیل، بزه‌کاری و حتی اعتیاد در سکونت‌گاه‌های غیررسمی به شکل نگران‌کننده‌ای بالاست. این یعنی ما داریم نسل‌های آینده را در حاشیه می‌پرورانیم؛ نسلی که اگر دیده نشود، ممکن است خودش را به شکل فریاد، خشونت یا شورش نشان دهد.

کارشناسان توسعه معتقدند که تنها راه کنترل مهاجرت معیشتی، توانمندسازی اقتصادی در مبدا مهاجرت است. یعنی ایجاد اشتغال پایدار، بهبود زیرساخت‌های بهداشت، آموزش و حمل‌ونقل در استان‌های محروم.

اما تا زمانی که هیچ رغبتی برای سرمایه‌گذاری در زابل، ایذه، یا سرباز وجود ندارد، هیچ طرحی برای توانمندسازی روستایی عملی نخواهد شد. سرمایه‌گذار امنیت می‌خواهد، تضمین می‌خواهد و یک افق روشن. این افق در سایه‌ی سیاست‌های شعاری، پدید نخواهد آمد.

تهران می‌بلعد، ولی گرسنه‌تر می‌شود

تهران، این شهرِ همیشه در حال گسترش، همچنان می‌بلعد. اما آنچه می‌بلعد، فرصت توسعه پایدار دیگر مناطق کشور است. امروز حاشیه‌نشینی یک واقعیت نیست؛ یک بحران است، بحرانی که صدایش را نمی‌شنویم چون از فرط تکرار، به آن عادت کرده‌ایم.

اما این سکوت، پایان خوشی نخواهد داشت.

ملت بی‌مرکز؛ هشدار گراوند درباره فروپاشی نامرئی جامعه

سال‌هاست که واژه «حاشیه‌نشینی» در ادبیات اجتماعی و رسانه‌ای ایران تکرار می‌شود؛ زخمی مزمن و کهنه که بیش از آنکه درمان شود، توصیف شده است. طرح‌هایی نوشته می‌شود، بودجه‌هایی تصویب می‌شود، همایش‌هایی برگزار می‌شود، اما در عمل، تنها چیزی که گسترش می‌یابد، خود حاشیه است. به نظر می‌رسد جامعه ایران در حال حرکت به‌سوی نوعی «حاشیه‌نشینی فراگیر» است؛ وضعیتی که نه تنها اقلیت‌ها، بلکه اکثریت مردم را در بر می‌گیرد.

برای بررسی وضعیت کنونی حاشیه‌نشینی در ایران و چشم‌انداز آینده این بحران، با اردشیر گراوند، پژوهشگر اجتماعی، به گفت‌وگو نشستیم. این مصاحبه صرفاً روایت یک بحران اجتماعی نیست، بلکه گزارشی تحلیلی از شکاف‌های پنهانی است که به آرامی سرمایه اجتماعی ایران را فرسوده می‌کنند.

واقعیت فراتر از عدد است

گراوند در ابتدای گفت‌وگو به ابهام در تعریف و آمار حاشیه‌نشینی اشاره می‌کند:

«در ایران، مسئله حاشیه‌نشینی نه‌تنها حل نشده، بلکه دائماً بازتولید شده است. چرا؟ چون اساساً تعریف دقیق، شفاف و قابل اتکایی برای آن وجود ندارد. آمارها متغیرند؛ یکی می‌گوید ۱۲ میلیون، دیگری ۱۴ یا ۱۶ میلیون. همه‌چیز به نوع تعریف بستگی دارد. اگر تنها بر پایه شاخص‌های کالبدی و حقوقی بسنجیم – یعنی سکونت در بافت‌های نامناسب یا خارج از محدوده قانونی شهر – می‌توان گفت ۱۲ تا ۱۴ میلیون نفر در این شرایط زندگی می‌کنند. اما اگر از منظر فرهنگی و اجتماعی نگاه کنیم، دیگر مسئله فقط محل سکونت نیست، بلکه گسست فرد از بستر اجتماعی پیشین خود و ورود به حاشیه‌ای فرهنگی و هویتی است. به عبارتی بیش از 60درصد ایرانیان حاشیه نشین فرهنگی و هویتی شده اند»

ملتی در حاشیه؟

او در ادامه تصویری تکان‌دهنده از وضعیت جمعیتی شهرهای جدید ارائه می‌دهد: «وقتی می‌گویم ملت ایران حاشیه‌نشین شده است، شاید اغراق‌آمیز به نظر برسد. اما کافی است نگاهی به آمار بیندازیم: در شهرک اندیشه، تنها ۸ درصد جمعیت متولد همان‌جاست. در پردیس نیز همین رقم تکرار می‌شود. در تهران، ۶۰ درصد ساکنان متولد این شهر نیستند. در شاهین‌شهر اصفهان، تنها ۲۱ درصد و در شهریار تهران حدود ۲۰ درصد متولد محل هستند. این یعنی اکثریت مردم در این مناطق از بافت اجتماعی و فرهنگی زادگاه خود جدا شده‌اند و در محیطی غیربومی زندگی می‌کنند.»

از نگاه گراوند، این وضعیت نوعی حاشیه‌نشینی گسترده فرهنگی و اجتماعی است؛ نه‌تنها جغرافیایی، بلکه مربوط به گسست هویتی و اجتماعی.

بودجه‌هایی که به مردم نمی‌رسند

گراوند نقدی صریح به ساختار برنامه‌ریزی کشور وارد می‌کند: «با وجود تصویب بودجه‌های متعدد، هیچ تحول معناداری در حل معضل حاشیه‌نشینی دیده نمی‌شود. چرا؟ چون ما سه اصل بنیادین یعنی تأمین اشتغال، استقرار خانوار و پوشش تأمین اجتماعی را در مبدا رها کرده‌ایم و همه تمرکز را روی ۳۰ شهر بزرگ گذاشته‌ایم. کشور رها شده و مراکز استان‌ها فربه شده‌اند.»

او می‌افزاید: «این سیاست نه تنها موجب مهاجرت‌های گسترده شده، بلکه عملاً آن را تشویق کرده است. ما جمعیتی ۸۰ میلیونی را به سوی چند کلان‌شهر سوق می‌دهیم و بعد از رشد حاشیه‌نشینی تعجب می‌کنیم!»

او سازمان برنامه و بودجه را نهاد اصلی در این بحران می‌داند: «این سازمان باید به مناطقی که جمعیت از آن‌ها مهاجرت می‌کند، رسیدگی کند؛ اما نمی‌کند. چون دشوار است، نیاز به اقدام واقعی دارد. در عوض، مسیر ساده انتخاب می‌شود: بودجه اختصاص دادن، پروژه تعریف کردن، پیمانکار گرفتن. اما این بودجه‌ها نه صرف مردم، بلکه صرف فرآیند و افراد می‌شود. در چنین شرایطی، هیچ تغییری رخ نخواهد داد.»

از کنترل اجتماعی نرم تا کنترل انتظامی

گراوند هشدار مهمی درباره از دست رفتن کنترل اجتماعی نرم می‌دهد؛ مفهومی در جامعه‌شناسی که به نظارت غیررسمی مردم بر یکدیگر اشاره دارد.

«وقتی جمعیت‌ها جابه‌جا می‌شوند، روابط اجتماعی محله‌ای از بین می‌رود. در روستا یا محله‌های سنتی، مردم یکدیگر را می‌شناسند و این شناخت، نوعی نظم غیررسمی ایجاد می‌کند. اما در شهرهای مهاجرپذیر، وقتی هزاران نفر از مناطق مختلف در کنار هم قرار می‌گیرند، آن پیوند اجتماعی وجود ندارد. در نتیجه، دولت مجبور به دخالت از طریق ابزارهای انتظامی و قضایی می‌شود: پلیس بیشتر، دادگاه بیشتر، زندان بیشتر. اما ریشه مشکل باقی می‌ماند.»

خانواده‌هایی که انسجام خود را از دست می‌دهند

به‌گفته گراوند، هیچ خانواده‌ای از اثرات مهاجرت در امان نمانده است: «تقریباً در هر خانواده، یا یک عضو مهاجرت کرده یا همه اعضا با هم جابه‌جا شده‌اند. این جابه‌جایی انسجام خانوادگی را به‌شدت کاهش داده است. بسیاری از پدر و مادرها ناچار به مهاجرت در سن بالا شده‌اند تا به فرزندانشان بپیوندند، اما فرزندان، مشغول زندگی خود می‌شوند و این والدین در تنهایی، بدون خانه، بدون شبکه خویشاوندی و بدون حمایت اجتماعی باقی می‌مانند.»

او نسبت به ظهور بحران سالمندی «خاص» در آینده نزدیک هشدار می‌دهد:  «ما با پدیده‌ای روبه‌رو هستیم که نه شبیه سالمندی در کشورهای توسعه‌یافته است، نه حتی مانند گذشته خودمان. این بحران، پیچیده، مهاجرت‌زده و فاقد پشتوانه اجتماعی خواهد بود.»

مرگ تدریجی شهرهای کوچک

یکی دیگر از پیامدهای این جابه‌جایی، از دید گراوند، کوچ سرمایه از مناطق کوچک به کلان‌شهرهاست: «سرمایه‌های خردی که می‌توانستند در شهرهای کوچک، کسب‌وکارهای بومی ایجاد کنند، اکنون صرف هزینه‌های زندگی در شهرهای بزرگ می‌شوند. این به معنای توقف چرخه تولید محلی و مرگ تدریجی اقتصادی این مناطق است.»

نسلی سردرگم ریشه و هویت

شاید تلخ‌ترین پیامد، وضعیتی است که فرزندان نسل مهاجر با آن روبه‌رو هستند: «این کودکان در شهرهایی به دنیا می‌آیند که نه به زبان، نه به فرهنگ، و نه به تاریخ خانوادگی‌شان تعلق دارند. ازدواج‌ها عمدتاً ناهمسان و تحت فشار معیشتی و جغرافیایی اتفاق می‌افتد، نه براساس همخوانی فرهنگی.»

الگویی جهانی، راهی بومی؟

در پاسخ به این پرسش کدام کشورها شرایط حاشیه نشینی مثال ایران داشته یا دارند و برنامه آنها برای برون رفت از این چالش جدی چیست گفت:
«شباهت‌هایی به کشورهای آمریکای جنوبی یا حتی هند وجود دارد. در آن کشورها نیز مهاجرت‌های گسترده، فساد شهری و مشکلات اجتماعی وجود دارد، اما دست‌کم الگوهای جهانی را بررسی و اجرا می‌کنند. ما نه مداخله می‌کنیم، نه تجربه می‌آموزیم، نه گوش می‌سپاریم.»

  • توقیف نیسان وانت متخلف با راننده نوجوان در گلپایگان +فیلم

اخبار تاپ حوادث

منبع خبر "رکنا" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.