در طول تاریخ، موقعیتهایی بوده که همه نشانهها خبر از یک جنگ قریبالوقوع میدادند. وقتی کشورها ارتش خود را به مرز میفرستند، ناوهای جنگی را در دریاها مستقر میکنند یا تهدیدهای آشکار میفرستند، ذهن همگان بهسوی جنگ میرود. اما همیشه این اتفاق نمیافتد. گاهی پشت پرده، دیپلماسی یا اتفاقی پیشبینینشده، ناگهان همه چیز را تغییر میدهد.
به گزارش یک پزشک، در این موقعیتهای مردم عادی و تحلیلگران ساعتها در مورد تجهیزات جنگی و تواناییهای کشور حریف سخن میگویند، استدلال میکنند یا حتی شایعه میپراکنند. اما چون همه اطلاعات را ندارند، ناگهان غافلگیر میشوند. کسی چه میداند شاید کسی در پشت پرده، نظری را عوض کرده باشد، شاید کشور مهاجم از اول قصد جنگ نداشته باشد یا نخواهد تبعات اقتصادی و تلفات انسانی جنگ را تحمل کند. شاید حتی شانس و سوء تعبیر، ناخواسته دیالوگهای طرفین را تلطیف کرده باشد!
البته مشخص نیست در برابر هر جنگی که رخ نداده، عملا چه جنگهایی بودهاند که آدمیان میتوانستهاند از آنها پرهیز کنند، اما رخ دادهاند و یا چه چنگهایی هرگز رخ ندادهاند، اما پیامدهای غیرمستقیم آنها بر هر دو سوی مرزها تاثیر گذاشته.
در سال ۴۳۳ پیش از میلاد، شهر کورفو (Corcyra) که از مستعمرات کورینتوس (Corinth) بود، علیه دولت مادر شورش کرد. آتن (Athens) که آن زمان در حال قدرتگیری بود، به یاری کورفو آمد و همین اقدام باعث شد تا دولت کورینتوس خشمگین شود و تهدید به جنگ کند. ناوگانها در بندرها مستقر شدند، پیامهای تهدیدآمیز رد و بدل شد و در نهایت همهٔ یونان انتظار جنگی بزرگ را داشت.
اما با ورود اسپارت (Sparta) بهعنوان میانجی، در نهایت تنش فروکش کرد و هیچ نبردی شکل نگرفت. پژوهشها نشان دادهاند که این لحظه، سرآغاز مفهوم «توازن قدرت» در سیاستهای یونان باستان بود. هیچ گلولهای شلیک نشد، اما اتحادها و صفآراییها تا مدتها باقی ماند.
این بحران ثابت کرد که حتی در دورههای باستان نیز قدرت دیپلماسی میتواند جلوی جنگ را بگیرد. اگرچه چند سال بعد جنگ پلوپونزی (Peloponnesian War) آغاز شد، اما این بحران خاص بدون درگیری به پایان رسید. آنچه مهم بود، لحظهای بود که تاریخ میتوانست مسیر دیگری برود.
در سال ۱۸۹۸، نیروهای امپراتوری بریتانیا و فرانسه در منطقه فاشودا (Fashoda) در سودان بهطور ناگهانی روبهرو شدند. هر دو کشور مدعی مالکیت منطقه بودند و فرماندهان محلی هریک دستوراتی برای اشغال منطقه داشتند.
مردم اروپا نفس در سینه حبس کرده بودند، چون دو قدرت بزرگ استعماری در آستانهٔ جنگ مستقیم قرار گرفته بودند. روزنامهها خبر از تهاجم قریبالوقوع میدادند و افکار عمومی دو کشور کاملاً بهسمت جنگ گرایش داشت. اما در کمال تعجب، مذاکرات مخفی دیپلماتیک آغاز شد و فرانسه تصمیم گرفت از منطقه عقبنشینی کند.
این بحران اگرچه بدون شلیک گلوله به پایان رسید، اما اثرات عمیقی بر آیندهٔ روابط استعماری گذاشت. پژوهشها این بحران را نقطهٔ عطفی در «سیاست مماشات» (Appeasement Policy) میدانند. درواقع فاشودا نشان داد که قدرتهای بزرگ گاه ترجیح میدهند چهرهٔ آبرومندانهٔ دیپلماسی را حفظ کنند تا در باتلاق جنگ غرق شوند. این «جنگی که آغاز نشد»، پایهگذار «دوستی مصلحتی» آینده بین دو کشور شد.
در اکتبر ۱۹۶۲، دنیا در آستانهٔ یک جنگ اتمی قرار گرفت. ایالات متحده آمریکا پس از کشف استقرار موشکهای هستهای شوروی در خاک کوبا، دستور محاصرهٔ دریایی این کشور را صادر کرد. جهان در سکوتی خوفانگیز فرو رفت و بسیاری از مردم آمریکا و اروپا خود را برای آخرالزمان آماده میکردند.
هر دو قدرت بزرگ جهان نیروهای نظامی خود را بهحالت آمادهباش درآوردند. اما در لحظهای تاریخی، با پیغامهای غیررسمی و تبادل پیامهای شخصی بین کندی (Kennedy) و خروشچف ، تنش کاهش یافت. بحران موشکی کوبا یکی از کلاسیکترین نمونههای «جنگی که هرگز رخ نداد» است.
تحلیلگران این لحظه را نزدیکترین نقطه به نابودی جهانی در قرن بیستم میدانند. این واقعه سبب شد تا مفاهیمی چون «خط تلفن قرمز» (Red Phone) برای ارتباط سریع بین رهبران جهان ایجاد شود. این فکت هنوز هم در محافل دانشگاهی بهعنوان الگویی از قدرت گفتوگو در اوج تنش بررسی میشود.
در سال ۱۹۸۶، هند و چین در منطقه مرزی کاراکورام (Karakoram Mountains) در ارتفاعات یخزده، بهشدت با یکدیگر دچار تنش شدند. نیروهای نظامی دو طرف در فاصلهای کم از هم اردو زدند و تجهیزات سنگین به آنجا منتقل شد.
این منطقه سردسیر دورافتاده، میتوانست به میدان جنگی فاجعهبار تبدیل شود. اما در نهایت هر دو کشور تصمیم گرفتند بدون شلیک حتی یک گلوله، از برخورد مستقیم بپرهیزند. پس از مذاکرات مرزی، توافقی برای عقبنشینی تدریجی حاصل شد. این بحران در تاریخ روابط هند و چین نقطهای کلیدی است، زیرا هم ظرفیت درگیری را داشت و هم امکان کنترل. امروزه این فکت در کتابهای سیاست خارجی بهعنوان نمونهای از «مدیریت بحران موفق» تدریس میشود.
در سال ۱۹۱۱، آلمان با فرستادن ناو جنگی خود به بندر اگادیر (Agadir) در مراکش، بهنوعی هشدار علنی به فرانسه داد که در حال گسترش نفوذ استعماریاش بود. این اقدام تنش شدیدی در اروپا ایجاد کرد، بهطوری که بسیاری مطبوعات نوشتند جنگی عظیم میان قدرتهای قاره در پیش است. بریتانیا که با فرانسه پیمان غیررسمی داشت، اعلام کرد اگر درگیری آغاز شود، وارد جنگ خواهد شد.
نیروی دریایی فرانسه آمادهباش گرفت و واحدهای آلمانی در اروپا جابهجا شدند. در این میان، مذاکرههای مخفی میان دولتهای برلین و پاریس آغاز شد. در نهایت، توافقی حاصل شد که بر اساس آن آلمان بخشی از خاک کنگو را بهجای عقبنشینی فرانسه در مراکش دریافت کرد. این معامله سیاسی اگرچه نارضایتی داخلی برای آلمان بههمراه داشت، اما از جنگی احتمالی جلوگیری کرد. مورخان این بحران را پیشزمینه جنگ جهانی اول میدانند، که چند سال بعد واقعاً رخ داد.
در پی درگیریهای مرزی در منطقه رودخانه اوسوری (Ussuri River) در سال ۱۹۶۹، اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین وارد تنش بسیار خطرناکی شدند. هردو کشور ادعای مالکیت بر منطقهای مرزی داشتند و تبادل آتش بهصورت محدود نیز صورت گرفت. اما آنچه ماجرا را جدیتر کرد، تهدید غیررسمی شوروی برای استفاده از سلاح هستهای علیه چین بود. چین با بسیج گسترده نیروهایش در مرز پاسخ داد.
تحلیلگران غربی هشدار دادند که وقوع جنگی هستهای در شرق آسیا بسیار محتمل شده . اما پشت درهای بسته، مذاکراتی بین دو کشور با واسطهٔ رومانی و کشورهای بلوک شرق آغاز شد. پس از هفتهها تنش و تهدید، هر دو طرف تصمیم به عقبنشینی گرفتند. مرز همچنان مورد اختلاف باقی ماند، اما جنگی اتفاق نیفتاد. این بحران، مثال مهمی در بررسی «جنگهای هستهای که هیچگاه آغاز نشدند» بهشمار میرود.
در دسامبر ۲۰۰۱، حملهای مرگبار به پارلمان هند صورت گرفت که دهلی نو آن را به گروههای شبهنظامی تحت حمایت پاکستان نسبت داد. پاسخ هند شدید بود؛ ارتش خود را به مرزها اعزام کرد و وضعیت جنگی اعلام شد. پاکستان نیز بلافاصله نیروهایش را در حالت آمادهباش کامل قرار داد و دو کشور، که هردو دارای سلاح هستهای بودند، به آستانه جنگ کشیده شدند. رسانهها درباره جنگی احتمالی با دهها هزار کشته در روزهای نخست هشدار دادند.
هواپیماهای جنگی از دو طرف در خطوط مرزی به پرواز درآمدند و برخی مناطق شاهد درگیریهای پراکنده بودند. با این حال، فشار شدید بینالمللی از سوی آمریکا، روسیه و بریتانیا منجر به آغاز مذاکرات غیررسمی شد. هر دو کشور بهتدریج نیروهای خود را عقب کشیدند. اگرچه روابط سیاسی همچنان پرتنش باقی ماند، اما جنگی فراگیر آغاز نشد.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در دهه ۱۹۹۰، روسیه در چند مورد خاص در آبهای شمال اروپا مانورهایی انجام داد که نروژ آن را تهدیدآمیز دانست. یکی از این موارد، ورود زیردریاییهای روسی به محدودهٔ کنترلشده ناتو در نزدیکی آبهای نروژی بود. نروژ با اعزام جنگنده و ناوشکن پاسخ داد و رسانههای اسکاندیناوی از احتمال درگیری مرزی سخن گفتند.
این ماجرا در سکوت خبری بینالمللی ادامه یافت، اما در محافل نظامی، یک بحران تمامعیار به شمار میرفت. روسیه مدعی شد که مأموریتها صرفاً آموزشی بوده و وارد حریم نروژ نشده. همزمان، نروژ اسناد راداری را برای ناتو ارسال کرد. با میانجیگری آلمان، توافقی غیررسمی برای کاهش عملیات نظامی در مناطق مورد اختلاف حاصل شد. اگرچه تهدیدها ادامه یافت، اما هیچ شلیک مستقیمی رخ نداد.
در ژانویه ۱۹۹۶، اختلافی کوچک بر سر مالکیت دو صخرهٔ دریایی به نام ایمیا (Imia) میان یونان و ترکیه، دو عضو ناتو، به بحران نظامی تبدیل شد. هر دو کشور بهسرعت کشتیهای جنگی به منطقه اعزام کردند و نیروهای ویژه در نزدیکی جزایر مستقر شدند. رسانهها از آغاز قریبالوقوع جنگ دریایی میان دو کشور خبر دادند.
درگیری لفظی مقامات دو طرف شدیدتر از همیشه بود و دخالت نیروی هوایی دو کشور شرایط را بحرانی کرد. با این حال، تماسهای پنهانی میان واشنگتن، آتن و آنکارا سبب شد که هر دو طرف بهتدریج نیروهای خود را عقب بکشند. بحران بدون شلیک حتی یک گلوله پایان یافت، اما اعتماد دوجانبه برای سالها آسیب دید. این بحران، نقطه عطفی در راهبرد دریایی یونان و ترکیه بود.
در سال ۲۰۰۸، اختلافی دیرینه میان کامبوج و تایلند بر سر مالکیت معبد تاریخی پرا ویهار (Preah Vihear Temple) دوباره شعلهور شد. دادگاه بینالمللی پیشتر این معبد را متعلق به کامبوج دانسته بود، اما تایلند همچنان ادعاهایی داشت. با افزایش تنشها، نیروهای دو کشور به مرزها اعزام شدند. هر دو کشور در آستانه درگیری مرزی گسترده قرار گرفتند و چندین حادثه تیراندازی پراکنده نیز گزارش شد.
جامعه جهانی نگران بروز جنگی منطقهای در جنوب شرق آسیا بود. با دخالت آسهآن (ASEAN)، مذاکرات آغاز شد و توافقی موقت برای خلع سلاح منطقه حاصل شد. تنشها به تدریج فروکش کرد، هرچند اختلاف حقوقی همچنان باقیماند. این بحران نشان داد که حتی اختلافهای تاریخی، اگر مدیریت شوند، میتوانند بدون جنگ حل شوند. پژوهشگران آن را نمونهای از «میانجیگری منطقهای موفق» میدانند.