خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، حسام آبنوس: «تناردیه را من کشتم» اثر عترت اسماعیلی مجموعه داستانی است که هر کدام از داستانهایش یک درد و یک مشکل اجتماعی مرتبط با زنان را در خود مطرح کرده هرچند که نویسنده معتقد است «داستانهای کتاب درباره انسان است» ولی با این حال نمیتوان از این مسئله چشم پوشید که شخصیتهای محوری قصههای این کتاب زناناند و نویسنده خواه ناخواه درباره آنها نوشته است. داستانهایی که قصهگو هستند و خواننده را در دل خود در زمان کوتاهی وارد جهان شخصیت و حوادث میکند و لذت قصه خواندن را به او میچشاند. این نکتهای است که اسماعیلی نیز در این گفتوگو به آن اشاره میکند که «بیداستانی مخاطب را از داستانها دور کرده است». این مجموعه داستان که حالا یک سالی از انتشار آن میگذرد
محمدرضا بایرامی را چرا کشتید؟
به نظرم روشن است که راوی داستان، تصمیم میگیرد آقای بایرامی را به قتل برساند. آن هم توسط فردی که سالها به دنبال فرصت بوده تا از او انتقام بگیرد. در واقع سعی شده در فضای سورئال این شخصیت ساخته شود. عکس آقای یایرامی هم در این موقعیت جان میگیرد. ایده اولیه داستان وقتی در ذهنم شکل گرفت که جلد کتاب آتش به اختیار را دیدم و داستان را خواندم.
زمانی که داستانم را نوشتم، به استاد بایرامی زنگ زدم. مدتی با ایشان کلاس رمان گذرانده بودم. برایشان داستان را فرستادم و از ایشان پرسیدم اجازه خواندن و انتشار دارم؟ ایشان هم خیلی با لحن مهربان گفتند چرا که نه. بعد از مدتی تماس گرفتند و گفتند که امشب یاد داستان تو را کردم. به نظرم یک چیزی باید اضافه شود. آن روز دوباره در باره شخصیت اصلی صحبت کردیم.
شاید بهتر است بگویم عکاسی از عکس استاد با اسلحه پلیس، جریانی دارد که خود میتواند داستان دیگری را رقم بزند. پس برگردیم به سوال شما! نویسنده با راوی یکی نیست و من نسبت به استادم ارادت دارم.
داستانهای کتاب حول محور زنان است. چقدر مسائلی که پرداختید واقعاً مسئله حوزه زنان است؟
من معتقدم داستانهای کتاب درباره انسان است. اما چون همه راویها زنان هستند، محوریت داستان بر این پایه شکل گرفته است. من آگاهانه راوی را اول شخص زن قرار دادم چون ایمان داشتم همجنس خودم را بهتر میتوانم از نظر شخصیتپردازی و کنشها به تصویر بکشم. دنیای او را تجربه کردهام یا از نزدیک آن فرد را در جامعه دیدم و یا اگر ندیدم پژوهش کمک حال من بوده است. هر چند در همه داستانها، مردها در کنار زنان نقش کلیدی داشتند و در جهت پردازش شخصیتپردازی مردان هم تلاش کردهام. برای مثال در داستان «پشت دیوارهای نازک»، ماهها تلاش کردم و زمان گذاشتم تا شخصیت مرد همسایه را بشناسم و به تصویر بکشم. پس بهتر است بگویم من سعی کردم انسان دردمند امروز را در نسبت با مسائل مختلف جامعه به مخاطب نشان بدهم.
یکی از مسائل داستان کوتاه ضدجریان قصهگو بودن است ولی در داستانهای مجموعه شما، ما هم قصه داریم هم فرم و هیچکدام مخل دیگری نیست. این رویکرد را آگاهانه انتخاب کردید یا در ناخودآگاه شماست؟
قطعاً آگاهانه انتخاب کرده|م. بهتر است بگویم متأسفانه بی داستانی یا به قولی بیپیرنگ بودن داستانها، مخاطب را از داستان دور کرده است. من از اساتید مختلف آموختم که اولین و مهمترین بخش داستان پیرنگ آن است و برای به دست آوردن یک پیرنگ قوی، ایده اولیه و پژوهش، پایههای نوشتن را محکم میکند. هر چند قدرت تخیل نویسنده در کنار این موضوعها بسیار مهم است.
داستان کوتاه نوشتن و از آن مهمتر منتشر کردن آن خیلی بازار ندارد، نه ناشر و نه نویسنده اقبالی به آن نشان نمیدهند. به این موضوعات فکر نکردید؟
صادقانه نه. از نظر من دنیای اکنون آدمهای با حوصله خیلی ندارد. داستان کوتاه اگر جذاب نوشته شود خواننده خود را دارد. اما جامعه ما با مشکل بزرگتری روبهروست. کلاً خواندن و تهیه کتاب از سبد کالای مردم حذف شده است. درباره ناشر هم، حداقل من این تجربه را نداشتم. وقتی برای نشر ققنوس ارسال کردم بعد از مدت معین دعوت کردند و نظر اساتید مختلف را خواندند و روند چاپ را طی کرد. البته که با شمارگان پایین مثل همه کتابهای دیگر.
احتمالاً داستانهای کوتاه دیگری هم داشتید ولی فکر میکنم نظام موضوعی سبب شد این داستانها در کنار هم قرار بگیرند. چه انگیزهای این داستانها را کنار هم قرار داد؟
بله. بیشتر داستانها در دوران کرونا نوشته شده است. دوران پر از التهاب و عجیبی را بشر تجربه کرده است. دست و پا زدن با مرگ، شرایط بد اقتصادی و بحرانهای مختلف اجتماعی. من سعی کردم محوریت داستانها در دوران کرونا رقم بخورد. بیشتر داستانها هم در همان روزها نوشته شده است.
داستانها با وجود اینکه اجتماعیاند و خب حول مسئله زنان هم جنجال زیاد است، ولی سیاه و مأیوس نیستند. با اینکه نقد اجتماعی در بافت داستان وجود دارد، ولی به چاله سیاهنمایی نیفتادید. بین این سویه انتقادی و غیرسیاه چگونه تعادل برقرار کردید؟
تلاش من این بوده بدون قضاوت آنچه مورد پژوهش بوده را به تصویر بکشم. قطعاً در داستان سخن از رنج و درد آدمیزاد است. داستان از بینظمی شروع میشود و به سوی بینظمتر شدن پیش میرود. نویسنده در این میان سعی میکند شخصیت خاکستری انسانها را به نمایش بگذارد. گاهی اوقات به قول شما ممکن است در چاله سیاهنمایی بیفتد. بین واقعنمایی و سیاهنمایی مرز باریک و مهمی است. در این میان تجربه زیستی میتواند به کمک نوشتن بیاید. من سالها تجربه خبرنگاری را در مطبوعات داشتم و این تجربه و دانستن خط قرمزها قطعاً مسیر درستتری را جلوی پای من گذاشته است و دیگر در میان مردم و جامعه بودن، شنیدن و دیدن آدمها و لمس مشکلات و مسائل اتفاق بهتری را رقم میزند.
داستان کوتاه از آن عرصههای سخت در نوشتن است. در کوتاهترین زمان باید اتفاق داستان را ساخت و کار را جمع کرد. این آزمون سختی برای شما بود که موفق بودید. درباره چالشهای پیشروی خودتان در نگارش این آثار حرف بزنید.
صادقانه بسیار کار سختی بود. نوشتن داستان در برش کوتاه زمانی و مکانی گاهی نفسگیر میشود. با موجزترین کلمات باید اتمسفر ساخته شود، به کمک تصویر و روایت و دیالوگ با کمترین واژهها متن دراماتیک نوشت. خب این موهبت را خدا شامل حال من کرد که از اساتید با تجربه و صبور بهره ببرم و بیاموزم. از اساتیدی نظیر آقایان جزینی، چرمشیر، شجاعی و بایرامی آموخته بودم و در طول دوران کرونا سر کلاس آقای منایی بدون وقفه خواندم و نوشتم. داستانها سر کلاس نقد میشد. دوباره بازنویسی میکردم تا به استاندارد داستان کوتاه برسد. خدا را شکر که مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است.
مردها در داستانهای شما معمولاً افراد بیخیالی تصویر شدهاند. این تصویر چقدر با واقعیت منطبق است؟
در این مورد من تصور این چنینی نداشتهام. مردان داستانها گاهی نسبت به مسائل زنان بیخیالاند. گاهی خشونت دارند. گاهی منفعلاند و گاهی هم تنها هستند. در واقع زنان در نسبت مردان مختلف قرار دارند و درباره پاسخ قسمت دوم سوال بهتر است بگویم که قوامدهنده داستان عنصر تخیل است. این نکته مهم نیست چقدر با عالم واقع منطبق است. باید در داستان پذیرفته شود.
فعالان حوزه زنان چه واکنشی به کتاب شما داشتهاند و بازخوردها چگونه بوده است؟
به قولی نوشتن تاوان دارد. گاهی این تاوان قضاوتهایی است که از جانب مخاطب صورت میگیرد. بعضی از دوستان در درجه اول سوال میکردند چرا بعد از «حاء مشدد» این نوع از داستان را نوشتی؟ در حالی که تجربه نوشتن من با داستان کوتاه در حوزه مسائل اجتماعی بوده است. بعضی هم این آگاهی را ندارند که راوی داستان با نویسنده تفاوت دارد. به همین دلیل جای سوال برایشان باقی میماند. اما بیشتر زنانی که داستانها را خواندهاند با آنها احساس همذات پنداری کردهاند، داستانها را جسور دانستهاند و آشناییزدایی که در داستانها بوده مورد توجهشان قرار گرفته است و در نهایت سپیدخوانی پایان داستانها برای مخاطبین جذاب بوده است.