برترینها: در ساعات اخیر تصاویری از هدیه تهرانی در گرگان و در کنار علی نصیریان دیده شده که جالب توجه است، او که ترجیح داده نباشد یا خیلی کمتر باشد. در سالهای اخیر اگر آفتابی شده هم در حاشیهی فعالیتهای زیستمحیطی بوده، حالا اما این تصاویری که او را در کنار علی نصیریان نشان میدهد، یادمان میآورد که چه الماسی را این سالها از دست دادهایم.
گاهی از دست دادن این شکلی است و گاهی هم تحمیل میشود مثل پوری بنایی که در تمام دهههای اخیر و در اوج جوانی از حضور در سینما محروم شد و حالا پس از ۴۷سال مجله فیلم عکس او را روی جلد کار کرده. ۴۷سال یک عمر است و پوری بنایی، یک عمر در فضای رسمی حذف و یا سانسور شده است. در ادامه تخیل میکنیم، فرض میکنیم او در پنج سال اخیر پر کار بوده، پس دو نقشی که دیگران معمولی بازیاش کرده بودند را به او میسپاریم. البته که همین فرض را درباره پوری بنایی هم داریم و تصور میکنیم او مرحوم نبوده و دو نقش از شاهنقشهای ۴۷سال اخیر را به او میسپاریم.
بیبدن ساخته مرتضی علیزاده به هر حال جزو کارهای قابل اعتنای دو سه سال اخیر بوده، گر چه در اجرا ضعفهای بسیار زیادی داشت اما حداقل سوژهاش مهم بود. یکی از ضعفهای عمده بیبدن کیفیت بازیگری الناز شاکردوست بود که البته انصافا مثلا در همان فیلم از صحت و گلاره عباسی بهتر بود اما تصور کنید آن نقش چندوجهی را هدیه تهرانی ایفا میکرد. ترکیب کاریزما و زیبایی و اندوه، یکتنه احتمالا از بیبدن چیز دیگری میساخت. در چنین شرایطی مادر داغدار بیبدن صرفا یک کاراکتر کلیشهای و تیپیکال نبود، او تبدیل میشد به یک نقش نمونهای که بعدها تمام مادران داغدار را با آن نقش به خاطر میآوردیم. یعنی قاعدتا هدیه تهرانی چیزی به آن نقش اضافه میکرد، در صورتی که الناز شاکردوست چیزهایی از مابهازای واقعی آن کاراکتر کم کرده و اصلا به اندازه نبوده است.
جنگل پرتقال از آن فیلمهاییست که به قول امروزیها وایب خود را به بیننده القا میکند. آرمان خوانساریان روایت خود را به تنکابن برده و در میان طبیعت زیبا و وحشیانهای آن منطقه به گسترش درام خود پرداخته. جنگل پرتقال از آن عاشقانههاییست که کمتر در سینمای ایران دیدهایم و البته که چه خوب میشد کارگردان به جای سارا بهرامی دست روی هدیه تهرانی میگذاشت تا شمایل یک معشوق دلزده از سالهای دانشگاه، به اندازهتر درآید. در واقع هدیه تهرانی میتوانست میتوانست بار معنایی آن حسرتی که بیننده همراه با کاراکتر سهراب میکشد را دوچندان کند؛ آنجایی که سهراب از ماجرای مریم باخبر میشود، آنجایی که انسان فرو میریزد.
فیلم، اقتباس داریوش مهرجویی از نمایشنامه مشهور «خانه عروسک» است که اولین قسمت از چهارگانه زنانه او کنار «بانو»، «پری» و «لیلا» است. با اینکه بازی نیکی کریمی در نقش اول این فیلم به شدت موردتوجه منتقدان و جشنوارههای داخلی و خارجی قرار گرفت اما خب اگر پوری بنایی در در تمام این سالها کار میکرد جای اسامی در تیتراژ خیلی از آثار سینمایی تغییر میکرد. ماجرای زنی که برای جور کردن خرج درمان همسرش مجبور است به هر دری بزند. البته نشستن بنایی به جای کریمی یک وجه دیگر هم داشت و آن هم چشیدن طعم همکاری این دو نفر پس از سالها بود. همه اینها که میگوییم صرف فرضیات و چیزهاییست که احتمالا سینمابروها را سر ذوق میآورد. کاراکتر سارا هم مربوط به دورانی بود که زنان در حال بدست آوردن استقلال مالی خود بودند و از دید مردان نمیتوانستند تصمیم درستی بگیرند. با اینکه سارای مهرجویی در نهایت درآمد اما شمایل حقیقی یک زن تنهامانده در این شهر درندشت چیزی بود که میتوانست پوری بنایی را به اوج برگرداند.
"میخواهم زنده بمانم"؛ یک تراژدی خانوادگی احساسی، نوشته رسول صدر عاملی و کارگردانی ایرج قادری در سال ۱۳۷۳ البته پرفروشترین فیلم سال. ماجرای رفتن ماهمنیر تا پای چوبه دار؛ شاهنقشی برای زرسیدن به شهرت. فاطمه گودرزی و همنسلان او در سالهایی مد شدند که خیلیها از پرده سینما فاصله داشتند. به دلایل این موضوع هم کاری نداریم ولی فقط یک لحظه فکر کنید اگر جای او پوری بنایی نشسته بود و قرار بود فرامرز قریبیان مقابل دوربین قادری حاضر شوند چه اتفاقی میافتاد؟ آدم باید گاهی اوقات تصور کند در بند اسارت واقعیت نماند. بهرحال ما از این حسرتها کم نداریم.