به گزارش سرویس جهان مشرق، روز دوشنبه ۲۱ آوریل، رسانههای دنیا از درگذشت پاپ فرانسیس(خورخه ماریو بگولیو)، بعد از یک دوره نسبتا طولانی بیماری بر اثر سکته مغزی و متعاقب آن نارسایی غیرقابل برگشت قلبی، خبر دادند.
دوران زعامت فرانسیس، که اولین پاپ اهل آمریکای جنوبی(آرژانتین) بود، با جنجالها و رسواییها بسیار{از جمله رسوایی همجنسبازی و سواستفاده از کودکان) همراه بود.
به بهانهی درگذشت رهبر کلیسای کاتولیک، مقالهای از نویسنده، پژوهشگر و متالّه آمریکایی، تیموتی اس. فلاندرز، را تقدیم مخاطبان می کنیم که در ژانویه سال گذشته و در واکنش به انتشار اخبار پیاپی از رسواییهای مرتبط با کلیسای کاتولیک در وبگاه او منتشر شد.
گفتنی است که فلاندرز که در ابتدا یک مسیحی پروتستان بود، نخست به مسیحیت ارتدوکس شرقی تغییر آیین داد و تقریبا مقارن با انتخاب فرانسیس به مقام پاپی، بعد از سالها پژوهش و تحقیق، به آیین کاتولیک تغییر مذهب داد. او از زمرهی فعالان و مبلغان پرشور کاتولیک است که در عین حال، از نقد کژیهای کلیسا هم ابایی ندارد.
من نزدیک به یازده سال از زندگیام را به عنوان یک کاتولیک گذراندم، و همهی این مدت تحت زعامت پاپ فرانسیس بود. من کلیسای ارتدوکس شرقی را به خاطر کلیسای پاپ فرانسیس رها کردم و از آن پشیمان نیستم. آیا این بدترین پاپ در میانهی بدترین بحرانی است که کلیسا تا حالا با آن روبرو بوده؟ شاید. در مرور تاریخ، به نظر می رسد که برخی از بدترین زمانها، زمان های آزار و اذیت آشکار و خشونت آمیز{علیه دین و مومنان به آن} هستند. ما گاهی اوقات به این زمانها به عنوان روزهای پرشکوه نگاه می کنیم، زمانی که بسیاری از مقدسین، شهدا و اعترافنیوشان بوجود آمدند. و این درست است.
با این حال، ما نباید دشواری آزار و اذیت آشکار را کوچک جلوه دهیم. عاقلانه نیست که به آن زمانها، نوستالژیک نگاه کنیم. در آن زمانهای آزار و اذیت آشکار، بسیاری از روحهای فراموششده و بیاسم و رسم وجود دارند که در نتیجه ترس از مرگ یا رنج، ضعیف بودند و دین را انکار می کردند. من خطر می کنم و می گویم که اکثریت کاتولیک ها در این دسته هستند، که شاید در یک حالت تعلیق میان برخورداری از لطف الهی یا محرومیت از آن هستند، و یا حتی بدتر از آن، به جز در کریسمس و عید پاک در مراسم عشاء ربانی حضور ندارند.
لحظهای به این فکر کنید: این کاتولیک ها بیشتر این کارها را از روی عادت یا حس تقصیر یا چیزی شبیه این انجام می دهند. اما این را هم در نظر بگیرید: چند نفر از این اکثریت با انجام تشریفات دینی خواهند مُرد؟ اگر آنها تمام عمرشان بر این عادت {حضور محدود و هر از چندی در مناسک و مراسم دینی}بودند، چرا باید هنگام مرگ این رویه تغییر کند؟ شخصا امیدوارم که به عنایت خداوند، بیشتر آنها در حالت لطف بمیرند و نزدیکی مرگ، توبه واقعی را در آنها بیدار کند.
این وضعیت بسیاری از روحهای نه چندان مشتاق است در زمانهای که آزار و سرکوب مومنان وجود ندارد. اینها مزایای جامعهای است که در آن آزادانه می توان به دین ما عمل کرد و حتی بیشتر از آن، دولت تابع پادشاه پادشاهان{منظور، پاپ است} است و از طریق تامین مخارج تشکیلات دینی، به او احترام می گذارد. به این فکر کنید که اگر دولت کمونیست باشد یا کاتولیکها را شکار کند و آنها را بکشد، چه اتفاقی برای همهی این روحهای کماشتیاق{از نظر دینی} خواهد افتاد. بیشتر آنها سقوط می کنند و با هر چیزی که آن دولت سرکوبگر می خواهد، خود را تطبیق می دهند و هیچگاه در حالت لطف الهی از دنیا نمی روند.
علاوه بر این، این را در نظر بگیرید: آیا شما، ای خوانندگان، واقعا آمادهاید که فرض کنید که تحت آزار و اذیت ضددینی، به دین خود وفادار خواهید ماند؟ اگر شکنجه شدید، چطور؟ اگر همسر یا فرزندان شما را شکنجه می کردند، چه می شد؟ چه می شد اگر آنها همهی آن کارهای شیطانی را انجام می دادند که می دانیم دشمنان مسیح بر سر شهدای مسیحیت اوردند؟ آیا شما قدرت یک شهید را دارید، یا شما هم دعاگوی قیصر رُم می شدید؟
از نظر معنوی عاقلانه است که هرگز خود را خیلی قدرتمند فرض نکنیم، آنطور که مثلا سنت پیتر{زیر فشار آزار و شکنجه} سرسختانه ندا می داد که هرگز خداوند را انکار نخواهد کرد. بلکه باید از احتمال بروز هر نوع شرارت از سرشت ضعیف و سقوطکرده خود بترسیم. ما دعا نکنیم که آن روزهای آزار و اذیت فرا برسد، یا به آن روزهایی که اجداد ما در همچون شهدا و قدیسان، بر سر ایمان خود جنگیدند، رشک نبریم، بلکه از خدا بخواهیم که خشم خود را از ما دور کند، حتی همین حالا. "نگویید: چرا گمان می برید که زمانهای گذشته بهتر از امروز بوده اند؟ چون این روش اندیشیدن، سفیهانه است{کتاب جامعه، باب ۷، آیه ۱۰}."
من اینها را نمی گویم تا استدلال کنم که زمان ما بدتر است، بلکه می گویم در یک چشمانداز تاریخی به زمان خود و پاپیِ پاپ فرانسیس بنگریم. بعضیها می گویند این بدترین بحرانی است که کلیسا با آن روبرو شده است، و من فکر می کنم این قطعا یک ادعای منطقی است، همانطور که در جای دیگر نیز گفتهام. در عین حال، اینجور نیست که در زمانهی سرکوب و آزار دینی آشکار، وضع برای استحکام ایمان خوب و مهیا باشد. بلکه برعکس، یک جنگ معنوی سنگین است(و معمولا یک جنگ واقعی).
بر همین منوال، چه احساسی پیدا می کنیم اگر پاپ فرانسیس آشکارا به تعهد خود برای تجرد، پایبند نبود؟ اگر صاحب چند فرزند بود و حتی عشاقی از جنس موافق داشت؟ اگر او آشکارا به سلامتی شیطان جام می زد و در میدان سنت پیتر مراسم عیاشی جمعی برگزار می کرد؟ چه می شد اگر روزی از خواب برمی خاستی و می شنیدی که پاپ فرانسیس دارای ارتشی است و سودای حمله به شهر شما را دارد؟ در پورنوکراسی دوم{نویسنده مقاله، در گزارشهای پیشین خود، ادوار فترت دین و فرادستی کافران در تاریخ مسیحیت را پورنوکراسی می داند}، شما از این چیزها زیاد داشتید، و البته آزار و سرکوب آشکار از سوی مرتدین، به ویژه در دولت پلیسی استبدادی مشهور در انگلستان عصر الیزابت.
یا بیایید از این پیشتر برویم، همانطور که در بالا بحث کردیم، همانطور که سرور ما{مسیح} گفت "وقتی پسر انسان می آید، آیا بر زمین ایمانی خواهد یافت؟ " اگر دجال آشکار شود و توطئه جهانی به نتیجه برسد چه؟ همانطور که گفتم این یک عقیده از دین ما است که آخرالزمان، اینگونه خواهد بود. این قطعا بدتر از زمان خودمان خواهد بود. اگر این توصیفات درست باشد، به احتمال زیاد پاپ در آن زمان در واقع بدتر از پاپ فرانسیس خواهد بود.
بدترین پاپ؟
با توجه به همه این موارد، سخت است که ادعا کنیم پاپ فرانسیس بدترین پاپ تاریخ است، اما من فکر می کنم این قطعا یک ادعای منطقی است که قابلدفاع است. این برآوردی است که فلاسفهی سنتی ممکن است آن را "محتمل" بدانند. درست است که پاپ فرانسیس به هیچ وجه فاسد نیست: از نظر جنسی، مالی، سیاسی، اجتماعی، گناهان بزرگ و غیره، به آن مفهوم که پاپهای دو پورنوگرافی اول آشکارا فاسد بودند.
فساد پاپ فرانسیس از یک وجه متفاوت است: فساد او در ترویج افرادی است که به همهی این روشها فاسد هستند، و از این رو، شخصا مسوول فاسدشدن دین است.
درست است که فساد عقیدتی بدترینِ فسادها است، به همان شیوهای که اولین فرمان{از ده فرمان}، مهمترین است، و بتپرستی بدترین گناه است. چشمپوشی و حتی حمایت پاپ فرانسیس از نمایش مجسمههای الههی عصر کفر{پاچاماما/ مادر طبیعت} در باغ واتیکان، فقط یک تجلی بصری از بیش از یک دهه فساد عقیدتی با استفاده از ابهام، غفلت، طغیانهای احساسی، سازماندهی آشفتگی و گیجی{در مومنان}، و شاید بیشتر از همه، سرکوب تودهی مومنان لاتین است.
همه این چیزها به طور مستقیم روح را فاسد می کنند، در حالی که تمام اشکال دیگر فساد پاپ فقط می توانند به طور غیرمستقیم روح را با رسوایی معنوی و غیره آلوده کنند. به این ترتیب، قطعا منطقی خواهد بود که بگوییم پاپ فرانسیس بدترین پاپ تاریخ است. اما آشکارا دشوار است که این را با اطمینان بگوییم، زیرا ما صرفا داده ای تاریخی محدودی از زمانهای گذشته داریم و در حال حاضر از از این طریق زندگی می کنیم.
همچنین می توان استدلال منطقی کرد، همانطور که من انجام دادم، که هر بحران کلیسا، بدترین از آخرین بحران قبلی، بدتر است، که در آخرالزمان، تحت حکومت ضدمسیح به اوج خواهد رسید. و بنابراین با این منطق تاریخی، منطقی خواهد بود که ادعا کنیم پاپ فرانسیس بدترین پاپ در تاریخ است.
در هر صورت، این تعهد اساسی ما را برای حفظ ایمان و مردن به عنوان یک مومن کاتولیک تغییر نمی دهد. {البته} به نوعی، پاپ فرانسیس به اثبات ایمان کمک می کند: این نشان می دهد که یک پاپ شیطانی نمی تواند کلیسا یا دین را نابود کند. در بدترین حالت، او می تواند ابهاماتی مسموم را {در باب دین} مطرح کند که رضایت هیچکس را جلب نمی کند و هیچ حرفهای را الهام نمی بخشد، و با این حال، موجب شکلگیری تامل الهیاتی خوبی می شود.
چیزی که ما دیدهایم، دقیقا همان چیزی است که باید انتظار می داشتیم، در صورتی که:
کلیسا بی عیب و نقص باشد و خدا خود مانع پاپ و مقامات کلیسا از جاگیرکردن بدعت می شود که لطف مقدس الهی را دور می کند.
برای مجازات کلیسا به خاطر گناهان آن، خدا اجازه می دهد که شیطان و فرشتگان سقوطکردهی پیرو او، بر کلیسا حکومت کنند بدون این که بر ارادهی خدا{در حفظ دین} خدشه وارد شود.
پس من معتقدم که آنچه امروز می بینیم حکومت شیطان در واتیکان است، اما فقط با اجازه خدا و تحت قدرت خدا. او فقط شیطان را آزاد کرده، صرفا برای این که ما گناهکاران را مجازات کند تا زمانی که توبه کنیم.